April 24, 2020

برونفکنی – یازدهم


پنجشنبه 92.11.24
امروز با اینکه بدنم آمادگی اش را برای برونفکنی اعلام نکرده بود روی تخت بصورت طاق باز خوابیدم و سعی کردم خود را رها کنم ولی موفق نشدم در نهایت همۀ تلاشهایم منجر به خستگی و درد پشتم شد و مجبور شدم به پهلو بخوابم.
به پهلوی راستم چرخیدم و بدنم را به حالت " بودای خوابیده" قرار دادم، بعد از مدت کوتاهی احساس کردم کالبد اختری ام تمایل به خروج پیدا کرده ولی نمی دانم چرا کیفیتش آنقدر مصنوعی بنظرم آمد شاید به این دلیل بود که اولین باری بود که در این حالت بدنی ام برونفکنی می کردم !
همینطور افقی و به همان حالت بدنم روی زمین فرود آمدم و روی زمین سُر می خوردم و از لابه لای کتابخانه و تختم رد شدم و جلوی پنحره رفتم. بالاخره روی دوپا بلند شدم و بر سر تختم آمدم تا نگاهی به خودم بیاندازم. اتاق نیمه تاریک بود، از پایین تا بالای بدنم را که زیر لحاف بود نگاهی انداختم. واقعاً وحشت کردم باید اعتراف کنم که خیلی ترسیدم تا آن حد که فکر کردم نکند مرده ام !
ولی جسمم تکانی به خود داد و صورتش به سمت من برگشت و ... آه خدای من باز هم همان دختر ؟!!
با این دختر دفعۀ  قبل به شدت درگیر شده بودم و الان دوباره اینجا روی تخت من و باز هم ... این بار هم با هم گلاویز شدیم و کشتی گرفتیم، زورش بسیار زیاد بود، من سرش را گرفته بودم و به دیوار می کوبیدم ولی او سرش را تا دو میلیمتر مانده به دیوار متوقف می کرد و بعد با ملایمت با دیوار مماس می شد. جنگ ما خیلی طول کشید. دلم می خواست به استادم سر بزنم ولی این مبارزه بی سرانجام و خسته کننده تمام انرژی و زمانم را گرفت.

No comments:

Post a Comment