June 17, 2014

مراقبۀ آتش - نماد 3- روز دوم

پنجشنبه 90.06.17
مراقبه با معجون رویا.
کاغذ حاوی لوگو زرد پر رنگ شد و یکبار هم لوگو از توش جابجا شد ولی زیاد دوام نیاورد. وقتی هم که چشمم رو بستم موفق نشدم اون رو بازسازی کنم در ذهنم وببینم و همون تصویر ناقص هم زود از بین رفت.
بار دوم هم که تمرکز کردم اون نور گردان دوباره ظاهر شد و تقریبن 2/3 اطراف لوگو رو گرفت و موج زد. این بار از اطراف میامد و در لبۀ نیم دایره ای در سمت چپ کاغذ محو میشد. بار سوم هم جرقه ای صورتی بنفش درخشان روی سیاهی لوگو و بین پنجه های لوگو ظاهر و محو میشد.

پ.ن : همیشه قرار نیست یه اتفاق خاصی بیفته. کلاغ می گه باید از لحظه به لحظۀ مراقبه لذت برد نه اینکه منتظر نتیجه بود. ولی خب مال من بیشتر به این شکل میگذره، بی هیجان و اغلب ساده و یا بی نتیجه یا اتفاق خاصی. برای من  این مسیر یه کم شاید با بقیه متفاوت میگذره، من یا از اینور بام میفتم یا از اونور بام. چون گاهی نتایج بزرگی رو به یکباره می گیرم که دیگران براش مدتها تلاش می کنن ولی در کارهای این چنینی ... اینطوریاست دیگه ...

مراقبۀ آتش - نماد 3- روز اول

چهارشنبه 90.06.16
مراقبه با معجون گیاه.
امشب برخلاف روزهای اول هر سمبل، هیچ شهودی و هیچ اتفاق جدیدی نیفتاد.
اول که روی لوگو تمرکز کرده بودم صفحه طبق معمول زرد پررنگ شد.
بار دوم که تمرکز کردم یک کادر منظم یک اینچی اطراف کاغذ به رنگ آبی روشن درآمد و داخل کادر به رنگ زرد متمایل به نارنجی شد.
در همون حین یک تصویر جلوی چشمم ظاهر شد، زنی لاغر اندام با یک بلوز سفید با آستینهای بلند ( مثل پیراهن مردانه ای که مردان اسپانیا در مراسمهای خاص می پوشیدن ) به تن داشت و موهاشو سفت کشیده بود و پشت سرش بسته بود ولی صورتش نور خالص و سفید بود. انگار نشسته بود پشت یه میز و بسیار شق و رق بود و سرش رو به دستش تکیه داده بود.
تصویر بعدی با کلام همراه بود : « پدرم عاشق موهای طلایی من بوده از بچگی » و بعد تصویر یک کودک 2 ساله ( 80% دختر بود) با موهای کوتاه طلایی دیدم که جلوی یک میز نشسته و مشغول نقاشی کشیدن بود. بچۀ نازی بود و رنگ و روش مثل بچه های اروپایی بود. بعد ناگهان تصویر موهای لَخت و بلوند جلوی چشمم ظاهر شد.
بار سوم که روی لوگو متمرکز شدم تشعشع زرد و سفید از بالای کاغذ در حال رد شدن از چپ به راست بود، درست مثل شب پیش و دیگر هیچ ...
کلاغ گفت : « شهودی که داشتی ممکنه مربوط به کس دیگری باشه که همزمان با تو مشغول مراقبۀ آتش بوده و چون سطح انرژیهاتون به هم نزدیک بوده، موجود خورشید شما رو به هم متصل کرده. دیدن رنگ و نور سفید هم نشونۀ خوبیه که چشم سومت خود به خود دوست داره و عجله داره که باز بشه اونهم با اقتدارهای خودت نه با کمک کسی. موجود آینه ات رو دعوت کن و ازش بخواه در خواب مهمون اون باشی تا بهت بگه جریان شهودی که دیدی چیه »
من هم اینکارو انجام دادم ولی نتیجه نا امید کننده بود.

*** بطور کلی انگار کسی قرار نیست هیچ رمزی رو باز کنه و یا در این مسیر به من کمکی بده یا منو به عالم اثیری ببره ( چون هر وقت از کلاغ می خوام که منو هم مثل شاگردهای دیگه اش به عالم اثیری ببره، بهانه میاره و میگه استادت خواسته تا اینکار انجام ندم برات برای اینکه خودت باید بری بدون کمک کسی ) یا ... فقط خودمم که در نهایت روزی به تنهایی به همۀ این اقتدارها میرسم اونهم به تنهایی و شیرینیش هم به همینه که بدون کمک حامی یا کس دیگه ای به این نقطه برسم. 
در کل انسانها تنها و عریان به دنیا میان و تنها و عریان ( یعنی چیزی با خودشون نخواهند برد) هم از دنیا میرن ولی اگر در این مسیر دیگران از همراهیه هم کلی مستفیض می شن باید بدونم که این شامل حال من نمیشه. خدارو شکر دیگه مثل سابق محتاج به حضور دوستان و در کل به آدمها نیستم و بود و نبودشون داره برام کم کم یکسان میشه و اینم مدیون درسهایی هستم که به زور کتک از استاد بزرگ « زندگی » یاد گرفتم . فهمیدم «من، ورکانا » باید تمام مسیر زندگی رو تنها گز کنم بدون حضور اطمینان بخش یک دوست یا درک شدن از طرف حداقل یک نفر، بدون هیچ انتظاری از کسی. هر انسانی در لباس دوست، عاشق، استاد و ... اومده با خودش خنجری آورده و از پشت به من زده و ممکنه باز هم این اتفاق بیفته. در کل  ضرر حضور افراد در زندگیم بیشتر از منفعتی بوده که آوردن. ولی باز مشکلی نیست روزی اقتدارهای بدست اومده در هر رابطه به کمکم میاد. 
هنوز هم احساس می کنم اطرافم داره به دست خودش خالی میشه و دست افراد رو خودش برام رو می کنه و اجازه نمی ده وقتی اون رو طلب کردم، پای رقیبی وسط بیاد ... من راضی ام 
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار

*** اضافه شده در 93.03.27 ( بعد از نوشتن خاطرات اونروز گفتم حرف دل الانم رو هم بگم)

June 01, 2014

مراقبۀ آتش - نماد 2 - روز پنجم

سه شنبه 90.06.15
مراقبه با معجون گیاه و ترکیب تاتوره.
یکبار لوگو با چشمم سُر خورد و بیرون اومد ( البته بیشتر ارادی و به میل من بیرون اومد ). بار دیگه که تمرکز کردم اطراف کاغذ ( قسمت بالایی ) از سمت چپ به راست تشعشعی زرد و سفید مثل رعدو برق آروم در حال موج زدن بود.
همینطور دفعۀ بعد هم همون حالت دُم زدن ماهی در هوای اطراف کاغذ ( بیشتر زیر کاغذ ) دیده می شد. به غیر از این موارد چیز جدیدی دیده و احساس نشد.
فردا صبح زود که از خواب بیدار شدم قبل از اینکه چشمم رو باز کنم لوگوی 2 رو دیدم. فکر کنم کانون بیداریم با این لوگو مشخص شد و البته تاکیدی بود روی چیزهایی که روز اول مراقبه روی این لوگو به من گفته شد.

مراقبۀ آتش - نماد 2 - روز چهارم

دوشنبه 90.06.14
مراقبه با جوشاندۀ معجون گیاه ( معجون رویا ) با ترکیب تاتوره.
هالۀ کاغذ زرد کمرنگ و آبی روشن بود و بعد کم کم زرد شد. فضای اطراف کاغذ انگار زنده و در حال تحرک بود. چیزهایی در اطراف کاغذ روی دیوار تکون می خوردند که نه نور بودند نه سایه. انگار من مولکولهای هوا رو که درشت شده بودن و در حال جابجا شدن با همدیگه بودن میدیدم.
کم کم سمت چپ کاغذ روی دیوار یک تشعشع زرد و سفید از پایین به بالا شروع به موج زدن کرد و گاهی هم بالای کاغذ از چپ به راست حرکت می کرد.
دفعۀ اول که چشمم رو بستم بعد از اینکه لوگو شروع به محو شدن کرد، خواستم ببینم آیا چیزی که در مورد کلاغ گفته باز هم می تونم ببینم یا نه ولی بجاش درخواست کردم و ازش خواستم که به رنگ سفید به من ظاهر بشه.
نتیجه جالب بود؛ گوی های کوچک نور بالای فضای تاریک چشمم شروع به تکون خوردن کردن و یک نور سفید و کمرنگ خودشو نشون داد.
بار دوم که روی کاغذ متمرکز شدم پایین کاغذ روی دیوار چیزی شروع به تکون خوردن کرد، مثل دُم زدن ماهی، تند تند تند تکون می خورد ...
به غیر از این اتفاقاتی که برای خود لوگو می افتاد بقیه چیزها مثل سابق بودو چیز جدیدی اضافه نشد.

مراقبۀ آتش - نماد 2 - روز سوم

یکشنبه 90.06.13
مراقبه با ترکیب تاتوره.
امشب بعد از مراقبۀ آئینه ( بار چهارم )، شروع به مراقبۀ آتش کردم.
بار دوم که روی لوگو متمرکز شدم تمام صفحه شد سبز رنگ. لکه های آبی روشن هم توش پراکنده بود. فکر کنم دفعۀ اول  رنگش زرد بود ولی اینبار به این رنگ در آمد حتا گاهی سبز پر رنگ هم می شد.
کلاغ گفت :« موجود آینه در مراقبه دخالت کرده و تداخل هالۀ آبی اون و هالۀ زرد لوگو، رنگ سبز رو ایجاد کرده. موجود آینه هم چون دوباره احضار شده تمام شب رو پیش تو بوده.»
بار سوم که به کاغذ و لوگو خیره شدم باز هم کاغذ آبی رنگ شد ( آبی کمرنگ ) و هاله های جرقه ای صورتی اطراف لوگو دیده می شد. البته هالۀ لوگو همچنان زرد بود. 
وقتی چشمامو بستم گوشۀ راست بالا و گوشۀ چپ پایین دو نور پر رنگ سفید حضور داشتن و لوگو هم در وسط تاریکی داشت می رفت که محو بشه .
کلاغ گفت : « نور سفید وقتی ظاهر بشه یعنی چشم سومت باز شده و موجودت تا حدی چشم سومت رو باز کرده.»
اونجا صدای ذهنم رو شنیدم که می گفت : « اونها نگهبانهای تو هستند »
کلاغ گفت : « یکی از اون نورها حامی و استاد خودت بوده و دیگری موجود خورشید.»
نورها کم کم رفتند ولی اینبار در بالا ی چشمهای بسته ام شبهی جابجا شد از جنس نور. اما نورهای متحرک کمرنگ بودند انگار پشت پلک من کسی چراغ قوه ای رو روبروی من تکون میداد.
بار سوم که چشمم رو بستم، ستارۀ وسط لوگو مثل یه منشور کاملن داشت از وسط خارج می شد. ستارۀ بیرون اومده با رشته های آبی کمرنگ به لوگو وصل بود که کم کم برگشت سرجاش  

مراقبۀ آتش - نماد 2 - روز دوم

شنبه 90.06.12
مراقبه با ترکیب تاتوره.
امشب وقتی چشمهامو می بستم تصویر کامل ولی کوچک در فضای تاریک چشمهام شکل می گرفت. مابقی اتفاقات مثل شبهای قبل بود که تصویر لوگوی دوم به اندازۀ دو بند انگشت شد و شروع به سُر خوردن کرد و با چشم من از کاغذ بیرون اومد.  

مراقبۀ آتش - نماد 2 - روز اول

جمعه 90.06.11
مراقبه با جوشاندۀ معجون گیاه و ترکیب تاتوره.
بار اول هیچ اتفاقی نیفتاد ولی بار دوم که روی لوگو تمرکز کردم کاغذ به رنگ زرد پر رنگ و یا متمایل به نارنجی نمایان شد. هالۀ سرابی هم مشخص شد ولی وقتی چشمم رو بستم طبق معمول تصویر ثابت نموند. به جای علامت وسط لوگو که مثل خورشیدی دارای تشعشعات قوس دار بود حالا قوسها صاف شد و بعد از مدتی تصویر از بین رفت و تلاش من برای بازسازی اون در فضای تاریک چشمهام هم بی نتیجه موند.
خلسه بالا گرفت ناگهان صدای زنی در حالتی مشابه شنیدم که چیزی به من گفت.
احساسم می گه نباید در این مورد حرفی بزنم تا این حد که شروع به نوشتن اونچه گفته شد کردم ولی ناگهان چیزی به من نهیب زد و مانعم شد، بنابرین معذورم بابت گفتنش.
به هرحال صدای زن رو وقتی شنیدم که داشتم خودم می گفتم تصویر رو یادم نمیاد ...
در یکی از دفعات دوم یا سوم که چشمم رو بستم، در گوشۀ پایین و سمت چپ فضای تاریک چشمم یک گوی سفید و نورانی به شکلی ثابت حضور داشت و بقیه صفحۀ چشمم در حال تغییر دادن لوگو به سمت محو کردن بود.
کلاغ در بارۀ چیزی که شنیده بودم گفت که هدیه ام رو دریافت کردم.