April 04, 2020

مراقبۀ ماندالای اول – شب نهم


جمعه 91.08.26
امروز صبح زود بیدار شدم و دقایقی به کشیدن نفس عمیق گذراندم تا جایی که خلسه پیدا کردم و مدتی در همان حال مراقبه کردم.
شب هنگام سر مراقبۀ ماندالا به دلیل خستگی روز چشمهایم خواب آلود و خسته بود. دلم می خواست هر چه زودتر مراقبه را تمام کرده وو به خواب پناه ببرم. ولی حسی امشب را برایم ویژه می کرد.
مراقبه را آغاز کردم ولی آنقدر خسته بودم که نمی توانستم جلوی فرو افتادن پلکهایم را بگیرم. وقتی چشمهایم بسته شد تصویری دیدم. یک سطح پرزدار بنفش ! طبق معمول که هیجان ناشی از هر شهود مرا از حال خود خارج می کند با عجله چشمهایم را باز و روی ماندالا متمرکز کردم. ولی خیلی زود دوباره چشمهایم بسته شد. نامی عجیب در ذهنم تکرار شد و بعد اسمی مانند «لوبیا». سریع به فکرم رسید شاید یکی از همین نامهای داخل ماندالا باشد، ولی فقط یک اسم که 90 درصد نزدیک به نامی که شنیدم در ردیف نامها پیدا کردم که احتمالاً به آن شکل تلفظ می شده. در طول مراقبه یکبار هم شاهد این بودم که در قسمت بالایی حاوی نمادها، یکی از نمادها نسبت به بقیه پر رنگ تر شد. و دقایقی بعد رنگ آبی چر رنگ و درخشان شد ولی بعد بخاطر آوردم که قسمتی از رنگ آبی درخشان هم به رنگ سبز بود و کاملاً آبی نبود.
کلاغ گفت اسمهایی که دیدم و شنیدم و رنگهایش را به ترتیبی که برایم توضیح داد روی کاغذ بنویسم و رویشان مراقبه کنم.

No comments:

Post a Comment