January 26, 2016

مراقبۀ نبض قلب - مرحلۀ دوم - روز 4

چهارشنبه 1390.09.16
کلاغ گفت : « اون صدایی که هر شب می شنوی مربوط به دستیار من بوده، چون هر شب وقت مراقبه میاد و مراقبۀ تو رو چک می کنه. ضمنن گفته نباید قرصهای جوشانده رو قطع کنی و این بار باید مدام ادامه بدی تا هر وقت که خودش بگه قطع کن.»
بنابراین از امروز قرصها رو روزی دوتا می خورم.
امروز سرماخوردگیم خودشو نشون داد و کلاغ گفت چون حالتم مناسب برای برونفکنی است و سرماخوردگی هم به این وضع کمک می کنه، و می تونم از فردا مرحلۀ اول از قسمت دوم مراقبه برای برونفکنی رو شروع کنم یعنی مراقبۀ جاذبه.
امشب هم مثل چهار شب قبل گذشت و نتایج جدیدی بدست نیامد.

مراقبۀ نبض قلب - مرحلۀ دوم - روز 2 و 3

دوشنبه 1390.09.14
قبل از مراقبه : کپسول معجون رویا 
باز هم همون صدای دیشب رو داشتم ولی کمی ضعیفتر از دیشب، ارتعاشات هم سرجاش بود که بعد از پایین آوردن ضربان بازهم ادامه داشت.

سه شنبه 1390.09.15

صدا ضعیفتر از شب قبل شد و به غیر از اون اتفاق دیگه ای نیفتاد.

مراقبۀ نبض قلب - مرحلۀ دوم - روز 1

یکشنبه 1390.09.13
در این مرحله با پیدا کردن ضربان قلب سعی می کنم اون رو با نفس عمیق تند تر کنم. این قسمت با قصد من انجام می گیره. در واقع با قصدم ضربان رو تندتر و یا کندتر می کنم. اینکار باعث می شه ارتعاش کالبد اختری به هم بخوره و آماده بشه برای جدا شدن.

قبل از مراقبه : یک عدد کپسول معجون رویا
قبل از خواب یعنی وقتی دراز کشیدم احساس کردم کسی اطرافم حضور داره، صدای برفک مانندی مثل ساز باران ( سازی متعلق به سرخپوستان ) یا شاید هم تلفیق هر دو منتها به شکلی رقیق از کنار گوش سمت راستم به سمت گوش سمت چپم رفت یعنی انگار یکی از این نقطه به اون نقطه تغییر مکان داد و صدا ادامه داشت و کم کم از بین رفت.
مراقبه رو شروع کردم، ضربان رو بالا بردم و بعد پایین آوردم. تمام بدنم نبض و ضربان شده بود، ارتعاش خفیفی رو روی پوست پشتم که به تخت چسبیده بود احساس کردم.

مراقبۀ نبض قلب - مرحلۀ اول - روز 7

شنبه 1390.09.12
قبل از مراقبه : دو عدد کپسول معجون رویا
خیلی بد بود...
در چاکرای یک و دو و پشت چاکرای سه ضربانی حس نکردم و برای احساس ضربان توی سرم هم با مشکل روبرو شدم چون سر درد زیادی داشتم درست مثل روز اولی که این مراقبه رو شروع کرده بودم.
در عوض ضربان نبض دوم رو خوب احساس کردم ولی باز هم نه مثل دیشب که بیرون زدنش رو هم احساس کرده بودم.

مرحلۀ اول تمرین برونفکنی تموم شد، از فردا وارد تمرینات مرحلۀ دوم می شم. 

مراقبۀ نبض قلب - مرحلۀ اول - روز6 - تشرف چپق

جمعه 1390.09.11
قبل از مراقبه : دو عدد کپسول معجون رویا
امروزبرای تشرف چپق با کلاغ و زهره یکی از دوستانمون که گاهی هم از کلاغ آموزش می گیره رفتیم خونۀ آناهیتا دوست دوران دانشگاه من که مستقل زندگی می کنه. بنظر آناهیتا و کلاغ اونجا مکان مناسبی برای این تجربه بود. 
تشرف چپق و بودن در دقت دوم ورکانا شش ساعت طول کشید. باید اعتراف کنم چپق کشیدن برای من که اهل دود نیستم فرایندی بود زجر آور که حلقم رو سوزوند و مزۀ تلخ و رایحۀ عجیبش مشامم رو طوری دستکاری کرده بود که بعد از اون آناهیتا هرچی عود خوشبو دود می کرد تو مغز من به بوی دود چپق ترجمه می شد.
من و زهره با هم روی یک گلیم کوچک روی زمین نشستیم، من کلاه مخصوص « پاپا لگبا » که کلاغ به من داده بود رو روی سرم گذاشتم و به نوبت چپق کشیدیم.
در کنارمن تازه کار زهره با مهارت خاصی چنان چپق می کشید انگار این اولین چیزی بوده که بعد از نفس کشیدن یاد گرفته. باید بگم اونجا دچار حس مقایسه کردن شدم و ذهنم مدام در حال لنگو لگد انداختن بود. 
زهره بعد از کشیدن چپق به سرعت وارد عالم اثیری شد ولی من هنوز داشتم با چپق صحبت می کردم. کم کم حالتی از منگی به من غالب شد. فاصلۀ بین حرف زدنهای ذهنم زیاد شد و اگر کلاغ با من حرف می زد فقط صداشو می شنیدم ولی با درک مطلب مشکل داشتم و با تأخیر متوجه می شدم.
دقت دوم من با منطق کمتری در ذهنم روبرو شد. پشت میز درست روبروی من کیسۀ کلاغ بود به رنگ کرم و خردلی که روی اون دایره های خطی سفید کشیده شده بود. من به دودهایی که تولید می کردم خیره شده بودم، از حالت دودها خوشم می آمد. یکهو احساس کردم در یک قسمت دودها شبیه دایره های تودرتو شدند اما کم کم که دود رقیق شد کیسۀ خردلی با حلقه های تو در تو از پشت دودها نمایان شد. 
بعد از کشیدن چپق کلاغ گفت به احساسهای درونیم توچه کنم و اونهارو بشناسم ( ترس، آگاهی یا ...) و همزمان به لوگوی جلوی چشمم روی زمین به سریقۀ نگاه آینه خیره بشم( نگاه دقت دوم ).
کلاغ یک لوگو سیاه و سفید رو که روی کاغذ کپی کرده بود، جلوی من گذاشت. روی کاغذ دو لکۀ بزرگ و کوچک بود مثل اثر چکیده شدن روغن. من به لکه ها آگاه بودم و می دونستم لکه هستند ولی بعد از دقایقی احساس کردم زیر کاغذ و روی زمین یک سوراخ عمیق هست مثل چاه و کاغذ روی اون سوراخ گذاشته شده و اون لکه برای من تبدیل به سایۀ اون چاه کوچک شد و سفیدی صفحۀ حاوی لوگو با دقت دوم به رنگ زرد در می آمد اما کم کم واقعی بودن لکۀ روی کاغذ خودش رو در ذهنم تثبیت کرد ولی من در این کار دخالتی نداشتم.
کلاغ گفت : « اون لکه ها با روغن مار ایجاد شده و دروازه ها ازونجا باز می شه و تو اشتباه نکردی. ولی یا پاپالگبا دیده تو آمادگی ورود به دروازه رو نداری و دروازه رو بسته و یا ذهنت با دقت دوم جنگیده و پیروز شده. اون رنگ زردی رو هم که توی صفحه می دیدی رنگ خود پاپالگبا بوده. حالا دراز بکش روی زمین و جاذبۀ زمین رو احساس کن و احساس کن که سنگین و سنگین تر شدی »
من دراز کشیدم و بعد از انجام گفته های کلاغ تونستم ارتعاش خفیفی رو از زیر دستهام که به شانه هام می آمد، احساس کنم و بعد هم این ارتعاش وارد پشتم شد.
کلاغ گفت : « این همون کالبد اختری هست که در برونفکنی از تو جدا می شه و فرآیند برونفکنی شکل می گیره »
بعد گفت مراسم تموم شد و ما به اونچه می خواستیم برسیم رسیدیم و اینکه چپق با من خیلی مهربون بوده و من رو با ترسهام روبرو نکرده و فقط به من آگاهیهای اینچنینی داده و اینکه شاید هم ترسهای من چندان مهم و حقیقی نبودند و خلاصه ...
من تا ساعتها در حالت منگی خوشایندی بودم. البته نیم ساعت بعد از مراسم یک انرژی زیاد در من بوجود آمد ولی بعد به مرور تخلیه انرژی شدم و خیلی دلم می خواست یک جا دراز بکشم و با خودم باشم. ابداً حوصلۀ صحبت کردن با بچه ها که حالا دور هم نشسته بودن و با هم حرف میزدند رو نداشتم و حتا حوصلۀ شنیدن و فهمیدن کلماتی که وارد گوشم می شد رو هم نداشتم چون همه چیز در مغزم با تأخیر درک و تجزیه تحلیل می شد. 
هاله های بنفش، صورتی دور سر و شانۀ آناهیتا نمایان بود و من به وضوح می دیدم. کلاغ و زهره خداحافظی کردند و رفتند. هاله های آبی روشن و این حالت منگی ادامه داشت تا رسیدم خونه البته به دقت اول نزدیکتر بودم ولی همچنان تو فاز خودم بودم...

در مراقبۀ نبض قلب تنها چیزی که یادمه اینه که فهمیدم نبضی که در بیرون از دستم می زنه یعنی چی. ولی هنوز ضربان بیرون از جسمم رو درک نکردم. ولی کلاغ با همین دستاورد من هم کلی خوشحال شد بنده خدا.

مراقبۀ نبض قلب - مرحلۀ اول - روز5

پنجشنبه 1390.09.10
قبل از مراقبه : دو عدد کپسول معجون رویا
بنا به گفتۀ کلاغ دوباره این مراقبه رو به حالت خوابیده انجام دادم و باز هم روی چاکرای اول و دوم و پشت چاکرای دوم مشکل داشتم ولی کلأ ضربانی روی چاکرای اول نداشتم. و البته نبض بند دوم انگشت رو به خوبی احساس می کردم.

مراقبۀ نبض قلب - مرحلۀ اول - روز4

چهارشنبه 1390.09.09
قبل از مراقبه : دو عدد کپسول معجون رویا
این بار مراقبه رو به حالت نشسته انجام دادم.
همه چیز خوب پیش رفت و فقط یک ساعت طول کشید. نبض و ضربان در چاکرای قلب و چاکرای سه و ناف با تأخیر و سوزش بود. من که به نافم خیلی حساس هستم این برام تجربۀ چندشی بود، انگارسوزن توی نافم فرو می شد.ضربان پشت چاکرای دوم با تأخیر روبرو شد و در پشت و جلوی چاکرای گلو و داخل سر با سوزش و درد ولی واضح بود و روی چاکرای تاج هم دردناک شد اما اونهم واضح بود. ضربان رو روی آجنا هم داشتم ولی سر چاکرای یک با مشکل روبرو شدم.
رنگ سفید به شکلی مه گونه در آجنا دیده می شد ولی موفق به دیدن رنگ نیلی نشدم.
شهودی هم حین مراقبه داشتم : تصویر چهرۀ یک زن بنظر مصری با کلاه گیس و موهای بافته با حالتی که انگار از طبقۀ اشراف بود و چهره ای بی احساس داشت، دیدم. تمام اونچه در این شهود دیدم به رنگ خاک بود، مثل عکسهای قدیمی که رنگش قهوه ای یا خاکی بود. انگار جایی بود که همۀ دیوارها از رنگ خاک بود و فضا با شعلۀ یک آتش روشن می شد.
شهود بعدی : یک آلبوم عکس رو به شکلی که زیاد واضح نبود دیدم، ولی یک عکس خودشو مشخص تر از بقیه نشون می داد. داخل عکس چهرۀ یک دختر و پسر جوان بور و زاغ دیده می شد. که پسر سرش رو به سر دختر متمایلکرده بود ولی دختر مستقیم داشت به لنز دوربین نگاه می کرد. یک غم خاص زیر پوست و در حالت چهرۀ دختر نمایان بود در حالیکه حالت چهره و نگاه پسر حاکی از رضایت خاطر و عشق به دختر جوان بود.
در مرحلۀ نبض انگشت اوضاع خوب بود. ضربان رو بصورت واضح دربند دوم انگشتم داشتم همچنین در گودی کف دستم هم نبض داشتم.

کلاغ گفت : « برای تجربۀ فرافکنی حالت نشسته اشکالی نداره ولی فرافکنی در راز آموزان تا سه سال در حالت خوابیده اتفاق میفته ولی بعدها در حالت ایستاده هم می تونی فرافکنی کنی. اینکه اوضاع بهتر از روزهای قبل بود و سریعتر به قصد تو پاسخ داده شد به این دلیل بود که هوشیاری تو بیشتر بوده و اینهم به دلیل انجام مراقبه در حالت نشسته است. ولی سعی کن در حالت خوابیده این هوشیاری رو حفظ کنی و نذاری خوابت ببره.»

مراقبۀ نبض قلب - مرحلۀ اول - روز3

سه شنبه 1390.09.08
قبل از مراقبه : دوتا کپسول معجون رویا
امشب اوضاع روبراه تر بود، ضربان سریعتر خودشو نشون می داد و در چاکرای سوم بهتر و واضحتر می زد. انرژی گیاهانی معجون رویا قبل از ضربان در اون چاکرا وول وول می خورد و در جریان بود.
ضربان روی ناف هم بهتر بود ولی روی چاکرای قلب طول کشید تا خودی نشون بده. در چاکرای دوم هم با تأخیر زیاد و ضربان نامنظم روبرو شدم. ولی انرژی گیاه در این چاکرا زودتر جریان پیدا کرد.
فکر کنم در چاکرای یک باز هم ضربان نداشتم، در داخل استخوان دنبالچه هم ضربان با تأخیر و نامنظم بود.
پشت چاکرای سه هم به همین منوال گذشت. ولی چاکرای پشت و جلوی گلو خوب جواب داد و ضربان داشتم. داخل سر و روی چاکرای تاج هم ضربان رو خوب احساس کردم. آجنا که تا حالا داشت خارج از نوبت می زد با قصد من متوقف شد و بعد از چند ثانیه شروع به ضربان کرد. در این مرحله رنگ سفید رو دیدم، در اوایل زیاد خوب و واضح نبود ولی بعد در مرحله ای که خواستم رنگ نیلی رو ببینم رنگ سفید خودشو به گونه ای درشت و دایره ای نشون داد. 
در مرحلۀ نبض انگشت نبض داخل بند دوم خوب می زد و همزمان شهودی داشتم که کسی که نقش استاد یا حامی رو داره با لباسی اسپرت و کلاه کپی در حال چک کردن من و شاگردان دیگرش در حین همین مراقبه هست.و لازم نیست که کسی بگه چه تجربه ای در مراقبه اش داشته چون انگار استاد با همۀ شاگردهاش لینک شده بود و می فهمید هر کدوم در حال چه تجربه ای هستند و چه احساسی دارند. استاد منو با شادی تشویق کرد و گفت : « خیلی خوبه این ضربان رو پیدا کردی و ضربان روی زانوها و ... رو هم داری، عالیه ...» و یکجوری از کامل شدن مراقبۀ من راضی بود.

مراقبۀ نبض قلب - مرحلۀ اول - روز2

دوشنبه 1390.09.07
یکی و نصفی کپسول معجون رویا
خیلی سخت و خیلی کندتر بود ... بسیار سختتر از روز اول پیش رفت.
در چاکرای یک و دو اصلأ نبض نداشتم، این بار رقتم توی تختم چون درد پشتم داشت کلافه ام می کرد. با اینکه در کل ضربانهای زیادی نداشتم ولی ضربانهای درخواست شده هم خودشون رو نشون نمی دادند.
با اینهمه در مرحلۀ نبض انگشت، واضحتر از روز قبل در بند دوم انگشت نبض می زد اما ضربان در بند اول هم گاهی زده می شد.
زمان این مراقبه بسیار طولانی شد حتا در اثر تلقین دادن زیاد، اون وسطهاش خوابم گرفت. فکر کردم فقط پنج دقیقه خوابیدم ولی وقتی ساعت رو نگاه  کردم دیدم چند ساعت گذشته. 
خلاصه خیلی طول کشید و اونقدرها رضایت بخش نبود.