April 14, 2020

گفتگوی مستقیم با خالق


سه شنبه 92.06.05
مدتی بود حال و هوای دیگری داشتم. یک حس خوشایند مثل اینکه من و خدا در یک کافه روبرویم نشسته ایم و به هم نگاه می کنیم بدون اینکه حرفی بین ما رد و بدل شود. یک عشقبازی با نگاه و در سکوت...
ولی امشب از این ملاقات هیچ به هیچ کلافه شدم، در حالیکه روی تختم نشسته بودم و آمادۀ خواب بودم استادم را صدا کردم و گریه ام گرفت و سیلی از گله و شکایت از اینکه هیچ کاری در هیچ موردی از پیش نمی برم و ... بر ذهن و زبانم جاری شد.
ناگهان وسط حق حقِ گریه و غرولندهای ذهنم کلماتی دیگرگونه به زبانم آمد که متعلق به من نبود و برایم بیگانه بود. انگار کلمات با ارادۀ  شخص دیگری ازدهانم خارج می شدند. به محض شنیدن آن جملات عجیب از زبان خودم بی اختیار آرام شدم و اشک ریختنم پایان یافت.
در مورد این اتفاق با کلاغ صحبت کردم ، گفت : « با استادت صحبت کردم، گفت : من آنجا بودم ولی آنچه ورکانا گفت به من ربطی نداشت. او مستقیم با خالق یک ملاقات داشته و آنها کلام مستقیم خالق بوده.
خدا تو را به عنوان دستیارش انتخاب کرده.
ضمناً استادت با یک خانم سفید پوش ظاهر شد که فکر می کنم همان روح مقدس زنانه است. »
 نمی دانم در این مورد چیزی اینجا بنویسم یا نه ولی فکر کنم در مورد این ملاقات خصوصی و صحبتی که با من شد باید رازدار و خسیس باشم.

No comments:

Post a Comment