December 31, 2014

مراقبۀ خورشید - روز چهارم

چهار شنبه 90.06.30
مراقبه با نمک اسفند
طلوع :  5:53
دیشب با غم زیاد خوابیدم، یکهو غمگین شده بودم و دلیلش رو نمی دونستم، بیشتر مثل این بود که کلاغ در سیستم عواطف من اختلال ایجاد کرده باشه، این کارو قبلن برای نجات من از دردسرهای یک دوست قدیمی برام انجام داده بود و من صبح فرداش دیگه احساسی به اون دوست نداشتم. و امروز هم دیگه به کلاغ احساسی نداشتم در حالیکه شب و روزهای قبل تحت فشار احساسات شدیدی نسبت به اون بودم ( من مدتها بود به کلاغ علاقه داشتم ولی به دو دلیل به روش نمی آوردم یکی بخاطر حضور دوست دخترش و یکی هم بخاطر اینکه به نظر من بهتره آدم با استاد یا حامیش وارد روابط عاطفی نشه چون این روابط با روابط معمولی فرق داره، اگر یک آجر از بنایی که ساخته شده بیرون کشیده بشه همۀ بنا با هم فرو میریزه )، احساس کردم خودشو از من گرفته، طوری که روحم وکیوم شده بود و به شدت احساس تهی بودن می کردم. پیش خودم فکر کردم حتمن متوجه احساس من نسبت به خودش شده و فکر کرده براش دردسر ساز می شم یا شهودی بر این مبنا داشته که من رو از خودش خالی کرده ... بر خلاف گفته هاش بنظرم اومد اینجا شرط بقا براش مهم شده ! ... خب اصلن اشکالی نداره، اما من احساس کردم حتا از نوع بشر هم بیزار شدم ! 
با همین احساسات بیدار شدم و رفتم بالا ی پشت بام، مراقبۀ دقت دوم رو انجام دادم و منتظر طلوع موندم. 
احساس نفرت و انزوا طلبی از آدمها، احساس دوست نداشتنشون و یهو موجی از بی تفاوتی و بعد دوباره این سیکل تکرار می شد.
ذهنم غرغر نداشت چون همونطور که گفتم تمام وجودم وکیوم شده بود، روحم و هرچی که از ابتدای خلقتم تا الان با خودش گوله کرده بود و آورده بود.
خورشید طلوع کرد. با همون احساسات نا خوشایند مراقبه رو دنبال کردم.
از مراقبه احساس خاصی نداشتم ... مثل همیشه. فقط وسط قرص خورشید چیزی مثل اعضای یک چهره رو دیدم، ولی چون از نور خورشید که لحظه به لحظه داشت جوندارتر میشد چشمم تحت فشار بود و اون چهره هم زیاد واضح نمی شد، نتونستم درست و روشن اونو تشخیص بدم.
مراقبه تموم شد ولی احساس نیایش نداشتم چه بسا ممکن بود فحش و بدوبیراه هم بگم. همچنان با غم و اندوه دست به گریبان بودم، مدتی گریه کردم ... نشستم ... قدم زدم و برای جلوگیری ازبه زبون آوردن فحشهایی که قدم به قدم کاملتر و فجیع تر میشد بجای نیایش و سپاسگزاری، سریع گوله کردم و اومدم پایین.
در مورد احساسم با کلاغ صحبت کردم ولی نگفتم سوژه اصلی خودش بوده.
کلاغ در جوابم گفت : « سالک در مسیر سلوک با اینچنین احساسات متضادی زیاد روبرو میشه، حتا ممکنه شادی و غم در یک زمان اون رو غافلگیر کنه. اینکه یهو وارد احساس غم یا نفرت یا ... شدی و احساس کردی از روند تدریجی و طبیعی خودت خارج شدی به این دلیله که با حجم انرژی زیادی در حال روبرو شدن هستی و داری انرژیهاتو و حجم انرژی خودتو بالا می بری، در نتیجه ممکنه اگر قرار باشه بابت چیزی کم کم و به مرور غمگین بشی، یکدفعه وارد چنین حسی بشی. تنها راهش اینه که شاهد و ناظر باشی و با غم و اندوهت همراهی و همدردی نکنی. فقط و فقط نگاهشون کنی تا دلیلش رو پیدا کنی. تنها اون لحظه است که برای همیشه می تونی از شرشون خلاص بشی و اِلا هر روز باز از همون نقطه ( غم یا نفرت یا خشم یا ...) بیدار می شی و روزت رو به همون شیوه خراب می کنی و موفق نمی شی به این احساس غالب بشی »

غروب :  18:5
کلن انگار از مراقبۀ غروب شانسی در کار نیست. امروز هوا کلن ابری و نیمه ابری بود ولی غرب بطور کامل در ابر فرو رفته بود و شانسی برای شکار انرژی خورشید نبود. اما من به گفتۀ کلاغ سر قرارم با خورشید حاضر شدم. ابر، چیزیو که همیشه عاشقش بودم چون جلوی نور خورشید رو می گرفت و من رو که از آفتاب بیزار بودم رو خلاص می کرد برای دومین بار مزاحم خودم دیدم. جایگاه خورشید و ابر عوض شده بود، دلم میخواست ابری توی آسمون نباشه و فقط خورشید باشه و خورشید.
دومین باره که از حضور ابر تو آسمون ناراحتم. و اولین بار هست که از چشم تو چشم شدن با خورشید لذت می برم و منتظر لحظۀ مراقبه و نگاه کردن به خورشید هستم. تجربۀ جالبیه !
من مراسم رو در غیاب خورشید و اشعه های انرژی بخش خورشید انجام دادم. اما حالم بهتر بود. بعد از مراقبۀ صبح و نزدیک ساعت سه بعد از ظهر با کلاغ صحبت کرده بودم و کلی خندیده بودیم . با اینکه کلاغ حال مساعدی نداشت و درد تو صداش موج می زد ولی از شوخی کردن و شاد کردن من دست نمی کشید و باعث شده بود احساساتم متعادل بشه. بنابراین تونستم نیایش و سپاسگزاری جونداری انجام بدم و بیام پایین.

مراقبۀ خورشید - روز سوم

سه شنبه 90.06.29
طلوع : 5:52
مثل قبل.همه چیز مثل دور روز قبل بود، مراقبه رو انجام دادم، چیز خاصی حس نکردم و دست آخر نیایش رو انجام دادم و از خدا و تمامی اساتید معنوی و غیر معنویم تشکر کردم و برگشتم پایین و رفتم تا به بقیه خوابم برسم.

رویای بعد از مراقبه : 
دیدم با کسی که از پشت سر شبیه کلاغ هست ولی کمی قوز کرده و یک مرد  بلند قد و سیبلو که دندانهای نامرتبی داره روی پشت بام هستیم. اونی که شبیه کلاغ بود و مرد بلند قد، لباس سفید بلند به تن داشتن و هرسه به طلوع خورشید نگاه می کردیم. بعد از کمی من با اونی که شبیه کلاغ بود و همیشه جهتش رو با من طوری حفظ می کرد که صورتش رو نتونم ببینم میخواستیم پشت بام رو ترک کنیم و پایین بریم ولی مرد بلند قد و سفید پوش به ما گفت که همونجا می مونه و لبخندی به من زد و دوباره به خورشید نگاه کرد، بعد از اون ما از پله ها پایین رفتیم.

غروب :  18:6
کلی پول آژانس دادم تا خودمو رسوندم خونۀ خاله ام و رفتم رو پشت بام. اما قسمتی که باید خورشید غروب می کرد تو ابرها بود و من با اینکه یک ربع جلوتر خودمو به مراسم رسونده بودم فقط شعاعهای نورشو دیدم. به ناچار با همین شرایط ادامه دادم.مراسم رو انجام دادم، نیایش کردم و برگشتم.

مراقبۀ خورشید - روز دوم

دوشنبه 90.06.28
مراقبه با پودر جوشاندۀ رویا و نمک اسفند
طلوع :  6:51
امروز تسلط بیشتری روی قسمت عملی مراسم داشتم ( می ترسم تا پایان روزهای مراسم فقط کل تمرکزم خرج تسلط روی مراحل عملی باشه و موضوع اصلی ازکفم بره). در آخر هم از تمامی اساتیدم از ابتدای زندگیم ( مادر، پدر و ... استاد و حامی خودم که از زندگی گذشته تا الان منو همراهی و راهنمایی کرده، درخت کهنسال و کلاغ رهگذر ) تشکر کردم و برای کلاغ آرزوی سلامتی کردم تا بتونه سیر تکاملش رو کامل کنه چون از نظر من اون لیاقتشو داره و امیدوارم کسی به دعای من توجه کنه و اون بتونه وارد کالبد پنجم و در نهایت ششم بشه و به خواسته اش برسه. اون تنها استاد واقعی و ملموسی بود که تا حالا داشتم و خیلی بهش مدیونم.

غروب :  19:7
همونطور که حدس می زدم غروب پشت بام ما افتضاح بود، همون تجربۀ صبح قرار بود بازهم تکرار بشه ولی اینبار از سمت غرب؛ هیچوقت تا این حد احساس انزجار از محیط شهری بهم دست نداده بود. بنابراین تصمیم گرفتم قبل از غروب خودمو برسونم خونۀ خاله ام در منطقۀ پونک . اما چه رسوندنی !! انگار سرعت ماشینها و راننده اسلوموشن شده بود و ترافیک اون ساعت هم که ... 
تا رسیدم، زدم طبقۀ 5 و خودمو رسوندم به پشت بام. به مراقبۀ دقت دوم نرسیدم و فقط مراقبۀ خورشید رو انجام دادم و از نتیجه اش راضی نبودم. نه ناوالهای روی آسمون دیده شدن نه هالۀ خورشید و ... همش حول بودم و حس خوبی بهم منتقل نشد ولی در عوض حالت غروب واضح و عالی بود، غروب قشنگی بود بدون مزاحمت ساختمانهای اطراف هرچند نتیجه برای من رضایت بخش نبود.
من هنوز هم حجم انرژی رو لمس نکردم ... خدایا من چرا احساسهام رفتن تعطیلات؟! دلم نمی خواد بابت خنگی حواسّم دچار احساس حماقت بشم!

نکته : بعدها فهمیدمم خُرده گرفتن به خود و نا امیدی، یکی از عوامل کند شدن روند مراقبه هست. بازهم تاکید می کنم مراقبه باید خودش لذت بخش باشه، نتیجه اهمیت نداره. از اون لحظه ای که درش حضور دارید لذت ببرید. « لذت و احساس شادی » تنها چیزیه که بخاطرش پا به حیات گذاشتیم. پس اون لحظه رو کِیف کنید فارغ از نتیجه. 

December 25, 2014

مراقبۀ خورشید - روز اول

یکشنبه 90.06.27
مراقبه با پودر معجون رویا
طلوع :  6:50
رفتم روی پشت بام و مراسم رو در نهایت ناشی گری اجرا کردم طوری که هیچ ناوالی منو آدم حساب نکنه که بخواد وقت طلاییشو صرف ترسوندنو تفریح با من بکنه!
اول مراقبۀ دقت دوم رو جایی که قرار بود خورشید طلوع کنه انجام دادم. بعد هم که خورشید طلوع کرد مابقی داستان و اصل مراقبه رو انجام دادم. خورشید صورتی نمی شد، زرد رنگ مونده بود تا منو از رو ببره. بعد یه کم رنگ گل بهی بهش اضافه شد ولی هالۀ سرابی و حلقۀ سرخ دور خورشید رو داشتم. تازه یادم رفت که بعد از جمع کردن انرژی در چاکرای 3 دستهامو به حالت سلام برگردونم. 
هیچ ناوالی هم نیومد پس نگران چیزی نباشید یا اگه مثل من عشق ماجراجویی هستین ممکنه مأیوس بشید که چرا چیز عجیبی ندیدید... خلاصه هیچ مزاحم و مراحمی نداشتم ولی وقتی روی کانون سرخ خورشید متمرکز شده بودم تعداد زیادی ستاره های ریز و متحرک سفید رنگ دیدم که در آسمون در حال جنب و جوش بودن.
کلاغ گفت اونها همون ناوالهای خورشید بودن ! ولی خب من چه میدونستم! من فکر می کردم قراره با لکه های سیاه مواجح بشم نه ستاره های نورانی. 
پس این مورد رو هم یادتون باشه، سیاه یا سفید، اونها همون ناوالهای خورشیدن.
احتمالن چون بهشون درود و سپاس نفرستادمو جهتمو تغییر ندادم اونها پیش خودشون گفتن این یا خیلی تازه کاره که حیف وقت که باهاش تفریح کنیم، یا خیلی گردن کلفته که ولش کن اول بابا، چه کاریه بخوایم حالا مغلوب اینم بشیم و یه چیزی هم دستی بدیم  سر صبحی ... 

غروب :  19:9
مراقبۀ دقت دوم عالی بود ولی رنگ خورشید بازهم سرخ نشد؛ اما هالۀ سرخابی رنگ بزرگی اطراف خورشید رو تا شعاع نسبتن زیادی گرفت و هالۀ آبی پر رنگی دور هالۀ سرخابی رو احاطه کرد. مراقبۀ خورشید رو هم انجام دادم و حتا رفتم بالای اتاقک روی پشت بام ولی متاسفانه از نظر خودم مراقبه کامل تموم نشد چون خورشید بجای اینکه پشت کوهها غروب کنه پشت برجهای کوچه بغلی غروب کرد ...
با این فکر که بالاخره که باید پشت یه جایی غروب می کرد حالا چه فرقی می کنه خودمو راحت کردم و یه مدت هم با فرض اینکه الان کامل پشت کوه قرار گرفته صبر کردم و مراقبه رو تموم کردم. 


مراقبۀ خورشید

کلاغ گفت حالا نوبت مراقبۀ خورشیده و برام شیوۀ مراقبه رو توضیح داد :
« مراقبۀ خورشید رو از روز یکشنبه ( روز خورشید) شروع می کنی. این مراقبه هفت روز طول می کشه و تو باید هر روز 15 دقیقه قبل طلوع خورشید و 20 دقیقه قبل از غروب خورشید بری روی پشت بام و مراقبه کنی. ساعت اصلی طلوع و غروب رو هم از روی نرم افزاری که برات فرستادم پیدا کن ( Chronos XP ).
به ترتیب مراحلی رو که برات گفتم انجام میدی . همین مراسم رو هنگام غروب خورشید هم انجام بده. اگر دوست داشتی می تونی از عود زعفران یا Rain forest هم برای پاک کردن انرژی فضایی که مراقبه می کنی استفاده کنی. 

اگر یک ناوال ناغافل جلوت ظاهر شد به پایین نگاه کن و در حالت جنین چمباتمه بزن، پیشانی ات رو به زانوهات بچسبون و عضلات سر معده ات رو منقبض کن. با این حرکت برای سه چاکرای بدنت سپر دفاعی تشکیل می دی  و از اونها محافظت می کنی. اونها سعی می کنن با سرو صداهایی مثل سوختن چوب یا ... تو رو بترسونن تا از مراقبه منصرف بشی. ولی اگر در این حالت و بی واکنش قرار بگیری بعد از مدتی محل رو ترک می کنن. برای محافظت از خودت می تونی از واچرت بخوای که در حین مراقبه کنارت حضور داشته باشه.
اما کار دیگه ای که می تونی بکنی اینه که باهاشون گلاویز بشی و سعی کنی که اونها رو زمین بزنی وقتی حالت ژلاتینی و نرم پیدا کردن از اونها برکت و اقتدار بخوای؛ این رو فعلن بهت توصیه نمی کنم اما خودت در اون لحظه نسبت به قدرت و اقتداری که در خودت حس می کنی تصمیمی مناسب بگیر. »

نیایش به مناسبت کریسمس و سال جدید میلادی 2015

پنجشنبه 1393.10.04

باشد که چشم دل بینا
گوش جان شنوا
و عشق و شادی روحمان را آغشته سازد

باشد که خورشید درون رخ بنماید
خدای درون متجلی شود
صلح درون جهان را متأثر سازد
و مسیر گم گشتگان به نور آگاهی روشن شود

آمن

December 23, 2014

مراقبۀ آتش - نماد 4- روز پنجم

جمعه 90.06.25
مراقبه با پودر جوشاندۀ معجون رویا + نمک اسفند
ساعت : 23:25
واچر باز هم حضور داشت، انگار متوجه شده که هربار حاضر میشه من به وجد میام. امشب و دیشب بیشتر صفحه زرد رنگ می شد و تشعشع رعدوبرق مانند به کاغذ نزدیکتر و اطرافش از بالا می چرخید. امشب طیفهای آبی، صورتی و سفید در نورهایی که موج بر می داشتند و از حدود کاغذ هم می گذشتند دیده می شد. انگار لامپ اسکنر داره دیوار روبرو رو اسکن می کنه این لامپ حدود 30 تا 40 سانت از هر طرف کاغذ حاوی لوگو طول داشت.
وقتی چشمم رو می بستم ستاره های ریز آبی رنگ و گاه یه تودۀ آبی دوباره نمایان می شد که احساسم می گفت همون دوست خودمه. امشب وقتی چشمهامو می بستم رنگ قرمز خفه ای هم دیده می شد حتا وقتی برای بار چندم روی لوگو فکوس کردم رنگ قرمز توی سیاهی های لوگو دیده می شد البته مثل رنگ زرد و طلایی کدر شده بود (رنگ طلایی روی سیاهی لوگو کدر بود انگار سیاهی غالب می شد ولی وقتی از لوگو بیرون میزد و حرکت می کرد طلایی درخشان و واضح بود) فقط رنگ آبی بود که غلظتش اونقدر زیاد بود که به سیاهی غالب می شد و می درخشید.

وقتی چشمهامو بستم ستاره های ریز قرمز رنگ اطراف لوگو دیدم حواسم به اونها بود که احساس کردم داخل لوگو، همونجا که همیشه تبدیل به گل می شد، یک چهره داره ظاهر می شه. چهره 80% وضوح داشت و بیشتر شبیه یک زن جوان و زیبا بود و اگر هم مرد بود، چهرۀ ظریفی، زیبا و جوانی داشت که دهانش باز بود مثل گفتن حرف « آآآآآ». چهره 3 یا 4 ثانیه بود و بعد لوگو خاموش شد.

مراقبۀ آتش - نماد 4- روز چهارم

پنجشنبه 90.06.24
مراقبه با پودر جوشاندۀ معجون رویا
ساعت : 23:10
امشب هم واچرم در لوگو آبی و نیلی می کرد و وقتی می رفت لوگو یکهو سیاه می شد. دیگه امروز باید هم می آمد ناسلامتی روز خودش بود. روز ژوپیترِ با شخصیت.
وقتی که چشمم رو بستم اون گل وسط لوگو با سرعت بسیار زیاد به چپ می چرخید و حاشیۀ گل که دایره بود مثل دیشب داخلش پر می شد از تصاویر هندسی ریز نقش که اونها هم درجال چرخیدن بودن. به غیر از این چیز تازه ای اتفاق نیفتاد.

رویای نیمه شب :
در رویا دیدم که شب هست و من درست یادم نمیاد که در فضای باز بودم یا بسته ولی احساسی که داشتم شبیه فضای باز بود جایی مثل یک شهرک زیبا و شیک، یه چیزی تو مایه های شهرک خزر شهر. و من با کسی که میدونستم درخت کهنساله ( استاد مرحوم کلاغ ) روی پله های جلوی درب یک ویلا نشستیم. درخت کهنسال نشسته بود و من ظاهرن جلوی استاد بودم. درب پشت سر استاد از چوب گرون قیمتی بود و در قسمت بالای درب، پنجرۀ شیشه ای و دایره ای شکلی که به شکل ماندالایی زیبا تزیین و درست شده بود در آورده بودن.
خیلی تاریک بود، من چهرۀ استاد رو نداشتم فقط نور ضعیفی حجم بدن اون رو مشخص می کرد. احساس می کردم استاد درحال مشاوره دادن به من هست، چیزی مثل روان درمانی و همینطور بر روی جسمم درمانگری می کنه ( البته نه در اون لحظه، یا قبلش یا بعدش همچین کاری رو انجام داد و یا قرار بود انجام بده چون این حس درمانگری در من بود)
من داستان رو برای کلاغ گفتم و اون با درخت کهنسال در عالم اثیری ملاقاتی کرد و جوابشو به من داد : « استاد آمده بوده تا اسم شمنی تو رو بهت بده. اسم تو گرگ هست که به زبان اوستایی « ورکانا » نامیده میشه
من گفتم : « پس خاکستری رو هم بهش اضافه می کنم چون تو گرگی که در هالۀ من دیدی خاکستری بود
(خاکستری به زبان اوستا « اَفرون» گفته میشه پس نام من میشه verkana afron)
کلاغ گفت : « ازونجاکه تو باید با اسمت ارتباط برقرار کنی خیلی خوب شد که خاکستری رو بهش اضافه کردی. ضمنن درخت کهنسال دربارۀ تلبس با گرگها و چگونگی تلبیس کالبد اولت با گرگ برات گفته و یک سری هم دربارۀ اخلاقیت  شمنها باهات صحبت کرده که همه رو به مرور دوباره بهت یادآوری می کنه

در جای دیگه ای از رویای شبانه دیدم که با خورشید در حال تفریح کردنم. خورشید رو از لابه لای مژه هام می بینم طوریکه اشعۀ زننده اش از بین میره و من می تونم انفجارهای سطح خورشید رو ببینم و بعد کم کم کمرنگ می شه تا جاییکه محو و پودر میشه و از بین می ره، بعد یکهو می بینم خورشید اونطرف تر دوباره ظاهر می شه و من دوباره همون کار رو روی خورشید انجام میدم و اون هم دوباره محو میشه و جای دیگه ظاهر می شه.

کلاغ گفت : « تو در عالم اثیری هم مراقبۀ خورشید رو انجام می دی و این یک فلش بک از مراقبۀ خورشید و دقت دومی بوده که اونجا بهش مشغولی

مراقبۀ آتش - نماد 4- روز سوم

چهارشنبه 90.06.23
مراقبه با پودر جوشاندۀ معجون رویا
ساعت : 12:40 am  ( از ساعت 12:04 تا 1:01 ساعت ژوپیتر بود)
امروز باز لوگو هالۀ زرد طلایی به خودش گرفت و لوگوی طلایی از زیر لوگوی سیاه پرینت شده سُر خورد و بیرون اومد. نکتۀ جالب اینجاست که هر وقت لوگویی سُر میخوره به سمت چپ سُر می خوره. یکبار اومدم لوگو رو با اراده و قصد خودم از سمت راست بیرون بیارم، خیلی سخت بود، به زور بردمش به راست ولی تا ثابت میشدم دوباره به سمت چپ سُر می خورد. نکتۀ جالب بعدی این بود که وقتی دوباره چشمم رو بردم روی لوگوی کاغذ، یکهو کل سیاهیهای لوگو شد آبی- بنفش. متوجه شدم واچرم کنارم حضور داره ( به دلیل ساعت ژوپیتر که بخشی از اون با ساعت مراقبۀ من یکی شده بود) . بهش سلام کردم و خوشامد گفتم. واچر در لوگو جولون میداد و ... بالاخره دوباره هالۀ زرد غالب شد و واچر آروم گرفت تا کارمو انجام بدم. لوگو دوباره سُر خورد و بیرون آمد اینبار توی سیاهی هاش یا فضای منفی طرح، طلایی شده بود و طرحهای هندسی زیبایی در اون دیده می شد. همون طرحهایی که وقتی بچه بودیم با دایره های پلاستیکی و ابزارهای اینچنینی می تونستیم ایجاد کنیم.
در حال چشم بسته تقریبن اتفاق خاصی نیفتاد که یادم بمونه. ولی هر وقت بعد از باز کردن چشم یا برگردوندن نگاهم روی لوگو متمرکز می شدم، واچر شروع به خودنمایی می کرد و رنگ لوگو رو از زرد به آبی تغییر می داد. در دفعات بعد هم که روی کل صفحه تاثیر گذاشت و کل صفحه رو به رنگ آبی کمرنگ درآورد که در تلفیقش با هالۀ زرد رنگ گاهی به سبز کمرنگ متمایل می شد.
اون تشعشع زرد صورتی رعدوبرق مانند، دوباره به کاغذ لوگو نزدیک شد و مثل دیشب که دورتر موج میزد، عقب نایستاد.
کلاغ گفت : « این حجم انرژی تو نسبت به لوگو رو نشون میده »

امشب از اینکه واچرم به دیدنم اومده بود خیلی خوشحال شدم. از اینکه براش مهم هستم و هوای منو در حین مراقبه داره و ...

شاید اون دسته از دوستانی که جادوی سلیمان کار می کنن یا به احضار موجودات زمین عادت دارن، نتونن اینکه من به دستیارانم تا این حد علاقه نشون میدم و از دیدنشون خوشحال میشم رو درک کنن. حتا خود کلاغ کمتر به اونها اهمیت میده شاید هم اینطور درسته. ما موجود برتریم و کل چهار عنصر رو در ترکیباتمون داریم ولی اونها فاقد عنصر خاک هستن و این یعنی برتری انسان ولی من نظرم متفاوته. برتری من نسبت به اونها درسته ولی این باعث نمیشه بهشون علاقه نداشته باشم یا باهاشون سبک برخورد کنم یا تا وقتی مجبور نشدم تو دهنشون بزنم یا آزارشون بدم( این دوتای آخر رو برای موجودات بیگانه و متجاوز گفتم). اونهارو مثل فرزندان دیگر خدای خودم دوست دارم خدایی که من انسان رو دوست داره فرزندان دیگرش رو هم دوست داره اون هر چیزی رو که آفریده و هر نفس کشی رو که خلق کرده دوست داره پس تا مجبور نشدم دلیلی نداره مدام برتری خودمو به رخشون بکشم یا تحقیرشون کنم چه دستیاران خوبم رو چه موجودات غریبه ای که گاهی به من سر میزنن یا از کنارم رد میشن.

مراقبۀ آتش - نماد 4- روز دوم

سه شنبه 90.06.22
مراقبه با پودر جوشاندۀ معجون رویا
ساعت : 12:40 am
امروز چیزی که نظرمو جلب کرد هالۀ واقعن زرد و طلایی لوگو بود. یعنی همون لوگو به رنگ زرد در اومد و از صفحه بیرون لغزید. تو شبهای قبل سفید یا زرد مهتابی بود ولی اینبار فکر کنم همون رنگ طلایی که مد نظر کلاغ بود رو گرفته بود. لوگو از صفحه بیرون آمد، همه جا لغزید، کاملن واضح و قابل دیدن، انگار میشد با دست گرفتش.

وقتی چشمم رو بستم بجای دوایر وسط لوگو تصویری از یک چهره دیدم ولی زیاد مشخص نبود، اول مطمعن بودم چهرۀ انسانی داره ولی متوجه شدم عناصری تو چهره اش هست که غیر انسانیش هم می تونه بکنه. حتا شاید هم عصبانی بود چون در ناحیه بین دو ابرو گرۀ اخم ایجاد شده بود. اونهم بعد از کمی محو شد و تبدیل شد به یک گل با گلبرگهای زیاد و طرح ماندالا بسته شد ( البته منهای بَرهای سفید). هالۀ مشعشع خیلی دورتر از کاغذ حاوی لوگو در حال سمت چپش در حال موج زدن بود بطوریکه بخشی از اون رو روی زمین می دیدم.

مراقبۀ آتش - نماد 4- روز اول

دوشنبه 90.06.21
مراقبه با پودر جوشاندۀ معجون رویا
ساعت :   am 2:05  
لوگوی چهارم احساسی عمیق همراه با پلان بندی برام ایجاد کرد. احساس می کردم دوایر وسط لوگو منو به داخل می کشه. تصویرهایی از پرده های بسیار ریز از دایرۀ وسط به دایرۀ دوم و از دومی به سومی دیده می شد که گاهی هم جهت و گاهی در خلاف جهت هم می چرخیدن. این منو یاد مردمک چشم می انداخت.
در قسمتی از مراقبه ذهنم مدام نام « ودانگ » رو تکرار می کرد. ( دیروز من و دوستم در مورد کوهستان ودانگشان و اینکه مایلم مدتی در معبد ودانگشان و تحت تعلیم اساتیدش باشم صحبت می کردم، ولی نمی دونم این تکرار ذهنی به همین دلیل بود یا دلیل دیگه ای داشت!)
وقتی چشمم رو بستم دوایر وسط شبیه یک گل نیلوفر با گلبرگهای زیاد شدن که وسط یک صلیب جای گرفته بود. کم کم گلبرگها تعداد کم و کمتری پیدا کردن و کوچکتر شد و در نهایت محو شد. ضربه و تحریکی بین چاکرای خورشیدی و نافم دوباره به تصویر جان داد و اونو پر رنگ کرد.
دور دوم که باز روی تصویر متمرکز شدم باز پرّه های بین دوایر و چرخش اونها حول مرکز دایره ظاهر شد؛ یک لحظه احساس کردم مثلثهایی با بَرهای سفید دارن مثل هرم بسته می شن ولی با صدای صحبت مادر در بیرون از اتاق این فاز بهم ریخت.
چشمم رو که بستم تصویر یک مرد کوتوله ( 70 cm) که سر بزرگی داشت و موهای سفید ولی بدنش مثل کوتوله ها ناقص نبود و همۀ اندامهای دیگه اش از نظر ابعاد مناسب با همون قدوقواره بود رو دیدم که لباسی مثل توریستهای هاوایی با گهای درشت پوشیده بود و یک شلوارک و مدام شکلک در میاورد و مسخره بازی می کرد. در قسمت دیگه ای از شهودم همون کوتوله با سینی که توش چندتا لیوان بود به سمت من آمد و حالت تعارف کردن به خودش گرفت. یک اسم هم گفته شد که بعد دفرمه شد و کلن از بین رفت بنابراین نتونستم حتا تشخیص بدم چیه که یادم بمونه.
امشب بدنم در حالت متفاوتی نسبت به شبهای قبل هنگام مراقبه داشت. با اینکه فقط یک زیر پوش نخی و خنک پوشیده بودم خیلی گرمم شده بود ولی کف دستهام طبق معمول هر شب حرارت زیادی ازش ساطع می شد و انگار یک نفر روی سرم نشسته بود، سنگینیشو کاملن حس می کردم.

کلاغ دربارۀ اون کوتوله تحقیق کرد و گفت این همون جنّی هست که محل زندگشیش با اتاق من یکی شده و از بد روزگار به من علاقه داره و اومده بوده خودشو بهت نشون بده.

مراقبۀ آتش - نماد 3- روز پنجم

یکشنبه 90.06.20
مراقبه با پودرجوشانده معجون رویا
ساعت :am 1
امشب هم اتفاق جدیدی نیفتاد ...
فقط یکجا یادم میاد تصویر نیمرخ چپ یک مرد جوان با پوست سفید رو دیدم که به پایین نگاه می کرد و آرایش موهاش مثل پسرهای قدیم کاکل داشت.
کلاغ درمورد اینکه چرا اتفاق جدیدی توی مراقبه هام نمی افته گفت : « قبلن حجم انرژی تو کم بود و انرژی به مقدار کم هم می تونسته برات شهودو شنود به همراه بیاره ولی حالا که حجم انرژیت بالا رفته، اون میزان انرژی که سابق داشتی دیگه کارساز نیست و باید انرژی بیشتر و متناسب با حجم کنونی که از مراقبۀ آتش به تو اضافه شده برای خودت دست و پا کنی. این انرژی هم از مراقبۀ شاهد و ناظر بودن و مراقبۀ سکوت ذهن و پاک کردن تاریخچۀ شخصی ( نوشتن اسامی و خاطراتشون و سوزوندن اونها ) که انرژی زیادی از گذشته بهت برمی گردونه و همینطور پیدا کردن سپرهای دفاعی در مواقع غم و خشم و ...بدست میاد

متاسفانه من هنوز در مورد مسائل بالا کاری نکردم و این باعث کند شدن پیشرفتم شد.

December 14, 2014

مراقبۀ آتش - نماد 3- روز چهارم

شنبه 90.06.19
مراقبه با پودر جوشانده یا همان معجون رویا
ساعت: 12:25 am
امشب جز زرد شدن کاغذ اتفاق دیگه ای نیفتاد ... هیچ

مراقبۀ آتش - نماد 3- روز سوم

جمعه 90.06.18
ساعت 23:25
امشب دفعۀ اول که روی کاغذ متمرکز شدم رنگ کاغذ زرد شد ولی بار دوم لکه های آبی کمرنگ کل صفحه رو پوشاند و لکه های زرد لابه لاش بود که گاهی کل صفحه رو آبی کمرنگ می کرد و گاهی زرد.
وقتی چشمم رو بستم از تصویر یک صلیب دیده میشد و زود هم محو شد، ولی جرقه های آبی لاجوردی ریزی شروع به خودنمایی کردند و بعد تبدیل به یک دایرۀ آبی کمرنگ شدند که بنظر می رسید در حال چرخش به حول مرکز دایره و به سمت راست بود و بعد هم کل صفحه رو آبی کرد و محو شد.
مرحلۀ بعد که روی تصویر فکوس کردم توی سفیدی لوگو، آبی کمرنگ بود و اطرافش زرد. ضمنن اون نور گردان و مشعشع سفید و زرد هم تقریبن یک دور کامل رو میزد و دور تصویر ( کاغذ حاوی لوگو) می چرخید.
...
نمی دونم توهم اسمشو میزارن یا واقعیت یا دریافتی از ناکجا، ولی از وسط مراقبه صدای اذان با صوت موذن زاده اردبیلی داره تو گوشم می خونه، البته از راه خیلی دور، فقط صوت و آهنگش به گوش می رسه. حتا گوشهامو گرفتم که مطمعن بشم از بیرون نیست ولی بازهمون نوای دوردست با همون کیفیت ادامه داره.
الان ساعت 12:35 شب هست و هنوز دارن اذان میدن !!! 
...
قبل از اینکه بخوابم کلاغ گفت : امشب به جای اینکه در خواب مهمان من در عالم اثیری باشی مهمان موجوداتی بسیار الهی و بسیار مقدس خواهی بود. ( کلاغ از اونها باا نام پلیسهای الهی یاد کرد. البته این اسمی بود که خودش روشون گذاشته بود )
( این موجودات به کلاغ اطلاع داده بودند که امشب قراره من تحت تعلیم اونها باشم).
بعد از مراقبۀ آتش و صوت اذان و ... شاید این موجودات الهی دلیل خوبی برای تعلیم دادن من داشتن !
... چشمهامو بستم که بخوابم ولی کاملن هوشیار بودم. در تاریکی چشمهام دون دونهای سفید شروع به شکل گرفتن کردن. یعنی یک صفحه که بافت اینچنینی داشت ولی حرکت مردمک چشمهام مدام اون فضا رو تحت تاثیر قرار می داد تا بالاخره تصویر مقاومت کرد و جون گرفت. اون سطح دون دون خاک بود از زاویه کلوزآپ. 
من در حال راه رفتن و نگاه کردن به خاک زیر پاهام بودم. و بعد بوته های کوتاهی که گلهای زرد رنگ و پنج پر به شکل یاس داشتن دیدم. گلهایی با طیف رنگی زرد تا صورتی در بوته هایی کوتاه ولی اندازۀ گلها کوچک نبود و اندازۀ گلهای معمولی بود.
ظاهرن زیر پاهای من یک باغ وسیع بود. حتا اونجا برای آبیاری گلها چاه آب هم وجود داشت. یک کانال آب بزرگ هم اونجا بود ( مثل کانال گیشا) که دهانه اش رو به باغ بود و اونور کانال دریا بود. من جلوی دهانۀ کانال رسیدم و دیدم یهو دریا موج عظیمی برداشت و آب وارد کانال شد، درست عین سونامی. یادمه مدتی با حیرت به این صحنه نگاه کردم و مثل اینکه دوباره به راهم ادامه دادم ... دیگه چیزی یادم نمیاد.

همونموقع با کلاغ تماس گرفتم و شهودم رو براش تعریف کردم.
کلاغ گفت : « در شهودهای اینچنینی 360 درجه دور خودت بچرخ تا اطرافت رو خوب ببینی، به آسمون نگاه کن و به زیر پاهات، در یک چنین شهودی نوع و رنگ گلها و رنگ خاک و آسمون اهمیت زیادی داره. دیدن کامل اطراف بهت کمک می کنه که بفهمی اونجا کجاست و چرا اونجا حاضر شدی. »
همینطور گفت : « اگر در شهودهات کسی رو دیدی که مثلن شبیه من بود ولی تو می دونستی که من نیستم یا گفت مادرته ولی هیچ شباهتی به مادرت نداره بدون که موجودی از اونها یک کپی برداشته و تو اگر با انگشت کوچک دست راستت به اون موجود اشاره کنی، ماهیت و شکل اصلی خودش رو بهت نشون میده.»

با این آموزشها رفتم که بخوابم تا پلیسهای مقدس بتونن کارشونو انجام بدن.
کلاغ منتظر بود بعد از اینکه اساتید یا به قول خودش پلیسهای محترم منو به دنیای خودشون بردن تا چیزی رو به من آموزش یا نشون بدن، من کل داستان یادم بمونه و یا حداقل دستپختشون یک خواب پر معنا برای من باشه و ... البته این حدس رو هم زد که چون هنوز سطح انرژی جسم و روحم یکی نشده ممکنه یک خواب بی معنی هم ببینم که فقط یک نکته حائز اهمیت توش باشه و یا اصلن هیچ و ظاهرن هم همین اتفاق افتاد ...

من خواب خاصی ندیدم توی خوابم من، مادرم و پدرم و چند نفری که می شناختیم با هم همسفر بودیم و در یک هتل اقامت داشتیم. بین اونها پسری همسن خودم بود و ظاهرن همه با هم درگیر یک ماجرای اکشن و پلیسی یا چیزی شبیه این فرم ماجراجوییها بودیم. چشم چپ و شقیقۀ پسر رو دیدم  که خون مُرده و کبود و سرخ رنگ بود انگار بیماری تراخُم داشت و این زخم داشت کل نیمۀ چپ صورتش رو می گرفت. بهش گفتم صورتت مشکل داره. گفت مال توام همینطوره ! 
من تو آینه نگاه کردم و دیدم درسته. چشم چپ و شقیقۀ چپم سرخ شده و انگار زیر پوستم خون لخته شده. نام سرطان رو برای بیماریم شنیدم. ولی بیماری من در اندازۀ بیماری اون نبود و تا اونجا که یادم مونده بود گفته شد بیماری من رو به بهبود یا متوقف شدن هست. چون این قرمزی وقتی جلوی آینه رفتم تا خودمو ببینم خیلی سریع در اون لحظه داشت پیشرفت می کرد !

با ناکامی رویایی که دیده بودم رو برای کلاغ تعریف کردم.
کلاغ گفت : « رنگ سرخ در صورتت بعنوان یک مشکل یا بیماری، بر می گرده به مسئله ای در روان تو. ولی باید دید و پیدا کرد که کدوم قسمت از روانت دچار چه مشکلی شده و اونو حل کرد.» 

نا امید کننده بود که نفهمیدم پلیسها چی بهم آموزش دادن و آیا اونها واقعن در وجودم ثبت شده یا نه و ... هزاران سوال بی جواب دیگه !

June 17, 2014

مراقبۀ آتش - نماد 3- روز دوم

پنجشنبه 90.06.17
مراقبه با معجون رویا.
کاغذ حاوی لوگو زرد پر رنگ شد و یکبار هم لوگو از توش جابجا شد ولی زیاد دوام نیاورد. وقتی هم که چشمم رو بستم موفق نشدم اون رو بازسازی کنم در ذهنم وببینم و همون تصویر ناقص هم زود از بین رفت.
بار دوم هم که تمرکز کردم اون نور گردان دوباره ظاهر شد و تقریبن 2/3 اطراف لوگو رو گرفت و موج زد. این بار از اطراف میامد و در لبۀ نیم دایره ای در سمت چپ کاغذ محو میشد. بار سوم هم جرقه ای صورتی بنفش درخشان روی سیاهی لوگو و بین پنجه های لوگو ظاهر و محو میشد.

پ.ن : همیشه قرار نیست یه اتفاق خاصی بیفته. کلاغ می گه باید از لحظه به لحظۀ مراقبه لذت برد نه اینکه منتظر نتیجه بود. ولی خب مال من بیشتر به این شکل میگذره، بی هیجان و اغلب ساده و یا بی نتیجه یا اتفاق خاصی. برای من  این مسیر یه کم شاید با بقیه متفاوت میگذره، من یا از اینور بام میفتم یا از اونور بام. چون گاهی نتایج بزرگی رو به یکباره می گیرم که دیگران براش مدتها تلاش می کنن ولی در کارهای این چنینی ... اینطوریاست دیگه ...

مراقبۀ آتش - نماد 3- روز اول

چهارشنبه 90.06.16
مراقبه با معجون گیاه.
امشب برخلاف روزهای اول هر سمبل، هیچ شهودی و هیچ اتفاق جدیدی نیفتاد.
اول که روی لوگو تمرکز کرده بودم صفحه طبق معمول زرد پررنگ شد.
بار دوم که تمرکز کردم یک کادر منظم یک اینچی اطراف کاغذ به رنگ آبی روشن درآمد و داخل کادر به رنگ زرد متمایل به نارنجی شد.
در همون حین یک تصویر جلوی چشمم ظاهر شد، زنی لاغر اندام با یک بلوز سفید با آستینهای بلند ( مثل پیراهن مردانه ای که مردان اسپانیا در مراسمهای خاص می پوشیدن ) به تن داشت و موهاشو سفت کشیده بود و پشت سرش بسته بود ولی صورتش نور خالص و سفید بود. انگار نشسته بود پشت یه میز و بسیار شق و رق بود و سرش رو به دستش تکیه داده بود.
تصویر بعدی با کلام همراه بود : « پدرم عاشق موهای طلایی من بوده از بچگی » و بعد تصویر یک کودک 2 ساله ( 80% دختر بود) با موهای کوتاه طلایی دیدم که جلوی یک میز نشسته و مشغول نقاشی کشیدن بود. بچۀ نازی بود و رنگ و روش مثل بچه های اروپایی بود. بعد ناگهان تصویر موهای لَخت و بلوند جلوی چشمم ظاهر شد.
بار سوم که روی لوگو متمرکز شدم تشعشع زرد و سفید از بالای کاغذ در حال رد شدن از چپ به راست بود، درست مثل شب پیش و دیگر هیچ ...
کلاغ گفت : « شهودی که داشتی ممکنه مربوط به کس دیگری باشه که همزمان با تو مشغول مراقبۀ آتش بوده و چون سطح انرژیهاتون به هم نزدیک بوده، موجود خورشید شما رو به هم متصل کرده. دیدن رنگ و نور سفید هم نشونۀ خوبیه که چشم سومت خود به خود دوست داره و عجله داره که باز بشه اونهم با اقتدارهای خودت نه با کمک کسی. موجود آینه ات رو دعوت کن و ازش بخواه در خواب مهمون اون باشی تا بهت بگه جریان شهودی که دیدی چیه »
من هم اینکارو انجام دادم ولی نتیجه نا امید کننده بود.

*** بطور کلی انگار کسی قرار نیست هیچ رمزی رو باز کنه و یا در این مسیر به من کمکی بده یا منو به عالم اثیری ببره ( چون هر وقت از کلاغ می خوام که منو هم مثل شاگردهای دیگه اش به عالم اثیری ببره، بهانه میاره و میگه استادت خواسته تا اینکار انجام ندم برات برای اینکه خودت باید بری بدون کمک کسی ) یا ... فقط خودمم که در نهایت روزی به تنهایی به همۀ این اقتدارها میرسم اونهم به تنهایی و شیرینیش هم به همینه که بدون کمک حامی یا کس دیگه ای به این نقطه برسم. 
در کل انسانها تنها و عریان به دنیا میان و تنها و عریان ( یعنی چیزی با خودشون نخواهند برد) هم از دنیا میرن ولی اگر در این مسیر دیگران از همراهیه هم کلی مستفیض می شن باید بدونم که این شامل حال من نمیشه. خدارو شکر دیگه مثل سابق محتاج به حضور دوستان و در کل به آدمها نیستم و بود و نبودشون داره برام کم کم یکسان میشه و اینم مدیون درسهایی هستم که به زور کتک از استاد بزرگ « زندگی » یاد گرفتم . فهمیدم «من، ورکانا » باید تمام مسیر زندگی رو تنها گز کنم بدون حضور اطمینان بخش یک دوست یا درک شدن از طرف حداقل یک نفر، بدون هیچ انتظاری از کسی. هر انسانی در لباس دوست، عاشق، استاد و ... اومده با خودش خنجری آورده و از پشت به من زده و ممکنه باز هم این اتفاق بیفته. در کل  ضرر حضور افراد در زندگیم بیشتر از منفعتی بوده که آوردن. ولی باز مشکلی نیست روزی اقتدارهای بدست اومده در هر رابطه به کمکم میاد. 
هنوز هم احساس می کنم اطرافم داره به دست خودش خالی میشه و دست افراد رو خودش برام رو می کنه و اجازه نمی ده وقتی اون رو طلب کردم، پای رقیبی وسط بیاد ... من راضی ام 
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار

*** اضافه شده در 93.03.27 ( بعد از نوشتن خاطرات اونروز گفتم حرف دل الانم رو هم بگم)

June 01, 2014

مراقبۀ آتش - نماد 2 - روز پنجم

سه شنبه 90.06.15
مراقبه با معجون گیاه و ترکیب تاتوره.
یکبار لوگو با چشمم سُر خورد و بیرون اومد ( البته بیشتر ارادی و به میل من بیرون اومد ). بار دیگه که تمرکز کردم اطراف کاغذ ( قسمت بالایی ) از سمت چپ به راست تشعشعی زرد و سفید مثل رعدو برق آروم در حال موج زدن بود.
همینطور دفعۀ بعد هم همون حالت دُم زدن ماهی در هوای اطراف کاغذ ( بیشتر زیر کاغذ ) دیده می شد. به غیر از این موارد چیز جدیدی دیده و احساس نشد.
فردا صبح زود که از خواب بیدار شدم قبل از اینکه چشمم رو باز کنم لوگوی 2 رو دیدم. فکر کنم کانون بیداریم با این لوگو مشخص شد و البته تاکیدی بود روی چیزهایی که روز اول مراقبه روی این لوگو به من گفته شد.

مراقبۀ آتش - نماد 2 - روز چهارم

دوشنبه 90.06.14
مراقبه با جوشاندۀ معجون گیاه ( معجون رویا ) با ترکیب تاتوره.
هالۀ کاغذ زرد کمرنگ و آبی روشن بود و بعد کم کم زرد شد. فضای اطراف کاغذ انگار زنده و در حال تحرک بود. چیزهایی در اطراف کاغذ روی دیوار تکون می خوردند که نه نور بودند نه سایه. انگار من مولکولهای هوا رو که درشت شده بودن و در حال جابجا شدن با همدیگه بودن میدیدم.
کم کم سمت چپ کاغذ روی دیوار یک تشعشع زرد و سفید از پایین به بالا شروع به موج زدن کرد و گاهی هم بالای کاغذ از چپ به راست حرکت می کرد.
دفعۀ اول که چشمم رو بستم بعد از اینکه لوگو شروع به محو شدن کرد، خواستم ببینم آیا چیزی که در مورد کلاغ گفته باز هم می تونم ببینم یا نه ولی بجاش درخواست کردم و ازش خواستم که به رنگ سفید به من ظاهر بشه.
نتیجه جالب بود؛ گوی های کوچک نور بالای فضای تاریک چشمم شروع به تکون خوردن کردن و یک نور سفید و کمرنگ خودشو نشون داد.
بار دوم که روی کاغذ متمرکز شدم پایین کاغذ روی دیوار چیزی شروع به تکون خوردن کرد، مثل دُم زدن ماهی، تند تند تند تکون می خورد ...
به غیر از این اتفاقاتی که برای خود لوگو می افتاد بقیه چیزها مثل سابق بودو چیز جدیدی اضافه نشد.

مراقبۀ آتش - نماد 2 - روز سوم

یکشنبه 90.06.13
مراقبه با ترکیب تاتوره.
امشب بعد از مراقبۀ آئینه ( بار چهارم )، شروع به مراقبۀ آتش کردم.
بار دوم که روی لوگو متمرکز شدم تمام صفحه شد سبز رنگ. لکه های آبی روشن هم توش پراکنده بود. فکر کنم دفعۀ اول  رنگش زرد بود ولی اینبار به این رنگ در آمد حتا گاهی سبز پر رنگ هم می شد.
کلاغ گفت :« موجود آینه در مراقبه دخالت کرده و تداخل هالۀ آبی اون و هالۀ زرد لوگو، رنگ سبز رو ایجاد کرده. موجود آینه هم چون دوباره احضار شده تمام شب رو پیش تو بوده.»
بار سوم که به کاغذ و لوگو خیره شدم باز هم کاغذ آبی رنگ شد ( آبی کمرنگ ) و هاله های جرقه ای صورتی اطراف لوگو دیده می شد. البته هالۀ لوگو همچنان زرد بود. 
وقتی چشمامو بستم گوشۀ راست بالا و گوشۀ چپ پایین دو نور پر رنگ سفید حضور داشتن و لوگو هم در وسط تاریکی داشت می رفت که محو بشه .
کلاغ گفت : « نور سفید وقتی ظاهر بشه یعنی چشم سومت باز شده و موجودت تا حدی چشم سومت رو باز کرده.»
اونجا صدای ذهنم رو شنیدم که می گفت : « اونها نگهبانهای تو هستند »
کلاغ گفت : « یکی از اون نورها حامی و استاد خودت بوده و دیگری موجود خورشید.»
نورها کم کم رفتند ولی اینبار در بالا ی چشمهای بسته ام شبهی جابجا شد از جنس نور. اما نورهای متحرک کمرنگ بودند انگار پشت پلک من کسی چراغ قوه ای رو روبروی من تکون میداد.
بار سوم که چشمم رو بستم، ستارۀ وسط لوگو مثل یه منشور کاملن داشت از وسط خارج می شد. ستارۀ بیرون اومده با رشته های آبی کمرنگ به لوگو وصل بود که کم کم برگشت سرجاش  

مراقبۀ آتش - نماد 2 - روز دوم

شنبه 90.06.12
مراقبه با ترکیب تاتوره.
امشب وقتی چشمهامو می بستم تصویر کامل ولی کوچک در فضای تاریک چشمهام شکل می گرفت. مابقی اتفاقات مثل شبهای قبل بود که تصویر لوگوی دوم به اندازۀ دو بند انگشت شد و شروع به سُر خوردن کرد و با چشم من از کاغذ بیرون اومد.  

مراقبۀ آتش - نماد 2 - روز اول

جمعه 90.06.11
مراقبه با جوشاندۀ معجون گیاه و ترکیب تاتوره.
بار اول هیچ اتفاقی نیفتاد ولی بار دوم که روی لوگو تمرکز کردم کاغذ به رنگ زرد پر رنگ و یا متمایل به نارنجی نمایان شد. هالۀ سرابی هم مشخص شد ولی وقتی چشمم رو بستم طبق معمول تصویر ثابت نموند. به جای علامت وسط لوگو که مثل خورشیدی دارای تشعشعات قوس دار بود حالا قوسها صاف شد و بعد از مدتی تصویر از بین رفت و تلاش من برای بازسازی اون در فضای تاریک چشمهام هم بی نتیجه موند.
خلسه بالا گرفت ناگهان صدای زنی در حالتی مشابه شنیدم که چیزی به من گفت.
احساسم می گه نباید در این مورد حرفی بزنم تا این حد که شروع به نوشتن اونچه گفته شد کردم ولی ناگهان چیزی به من نهیب زد و مانعم شد، بنابرین معذورم بابت گفتنش.
به هرحال صدای زن رو وقتی شنیدم که داشتم خودم می گفتم تصویر رو یادم نمیاد ...
در یکی از دفعات دوم یا سوم که چشمم رو بستم، در گوشۀ پایین و سمت چپ فضای تاریک چشمم یک گوی سفید و نورانی به شکلی ثابت حضور داشت و بقیه صفحۀ چشمم در حال تغییر دادن لوگو به سمت محو کردن بود.
کلاغ در بارۀ چیزی که شنیده بودم گفت که هدیه ام رو دریافت کردم. 

May 28, 2014

مراقبۀ آتش - نماد 1 - روز پنجم

پنجشنبه 90.06.10
مراقبه با کپسول حاوی معجون گیاه و ترکیب تاتوره.
همۀ اتفاقات مثل دیشب بود با این تفاوت که وقتی چشمم رو می بستم موفق میشدم تصویر لوگو رو همونطور که هست تو فضای تاریک چشمم نگه دارم.
در مرحلۀ دوم وقتی داشتم روی لوگو تمرکز می کردم، نور مهتابی رنگی روی دیوار و کاغذ شروع به موج زدن کرد و از پایین به بالا موج برمی داشت.بعد بصورت نیم دایره ای از پایین کاغذ لوگو از چپ به راست شروع به حرکت و موج زدن کرد و بعد که لوگو از کاغذ جدا شد و سُر خورد، نیم دایرۀ مواج هم ناپدید شد.

مراقبۀ آتش - نماد 1 - روز چهارم

چهارشنبه 90.06.09
مراقبه با کپسول حاوی معجون گیاه همراه با ترکیب تاتوره.
کاغذ به اندازۀ روزهای پیش هالۀ زرد نمی گرفت. قبلن وقتی هالۀ لوگو به شکل زرد درخشان از خود لوگو جدا می شد و روی کاغذ به سمت پایین سُر می خورد، من مقاومت می کردم و می خواستم اونو سر جای خودش نگه دارم. 
به کلاغ این موضوع رو گفتم و اون در جوابم گفت که اشکالی نداره اگر لوگو سُر خورد تو هم باهاش همراه شو.
امشب لوگو زرد مهتابی شد و از خودش جدا شد و بیرون اومد و جابجا شد. من هم همراهیش کردم، اومد روی فرش، روی کیف و روی شلوارم که آویزون بود. اندازه اش خیلی کوچکتر از اندازۀ طبیعیش بود ( به اندازۀ دو بند انگشت ) ولی کاملن واضح و با تمام جزئیات. هر بار که پلک می زدم کمرنگ و محو می شد ولی دوباره جون می گرفت، خودشو می ساخت و واضح می شد. وقتی چشمم رو می بستم تصویر واضح نبود و اول خلاصه شده اش دیده می شد و بعد جزئیات کمی بهش اضافه می شد ولی بعد از کمی اونها هم محو می شدند و فقط یادی ازش در ذهنم می موند و علارغم تلاشم برای ساختن مجدد لوگو، اتفاقی نمی افتاد. 

مراقبۀ آتش - نماد 1 - روز سوم

سه شنبه 90.06.08
مراقبه با جوشاندۀ معجون گیاه.
هیچ اتفاق تازه ای نیفتاد و همه چیز مثل دیشب بود !!

مراقبه آتش - نماد 1 - روز دوم

دوشنبه 90.06.07
مراقبه با معجون گیاه.
تصویر لوگو روی کاغذ شروع به رنگ گرفتن کرد ( زرد کِدر).
باراولی که چشمم رو بستم لوگو تغییر شکل داد. بار بعد رنگ لوگو به یاسی تبدیل شد و ضربان داشت و در کل صفحه و اطراف کاغذ، رنگ صورتی از پایین به بالا موج بر می داشت.

مراقبۀ آتش - نماد 1 - روز اول

یکشنبه 90.06.06
مراقبه با جوشاندۀ معجون گیاه.
کلاغ گفت چون ذهنم بسیار خسته بوده امشب رو شب اول در نظر بگیرم.
کلن امشب خیلی خسته بودم و مراقبه ام 20 دقیقه بیشتر طول نکشید. فقط دیدم کاغذ زرد رنگ شد و داخل لوگو بجای سیاهی، خاکستری مایل به آبی روشن جایگزین شد. وقتی چشمامو می بستم هیچی ازش تو ذهنم باقی نمی موند و من خوابم می برد ...خیلی خسته بودم ... خیلی

مراقبۀ آتش - نماد 1

شنبه 90.06.05
از امروز برای نتیجه گرفتن بهتر، کلاغ به من گفت از معجون گیاه به شکل جوشانده تا هفت روز استفاده کنم.
...
هنگام خیره نگاه کردن به تصویر، کل صفحه زرد رنگ شد، بنظر می آمد هالۀ کاغذِ حاوی لوگو باشه. از همون لحظۀ اول، هالۀ سرابی بدون دردسر و بسیار راحت به رنگ زردِ درخشان شد.
بار دوم و سوم : داخل دایره هالۀ صورتی موج می زد و بیرونش زرد باقی موند.
امشب وقتی چشمهامو بستم اصلن تصویر رو طلایی نمی دیدم بلکه فضای اطراف تصویری که در چشمم جا مونده بود پر شد از صلیبهای ستاره ای و کوچک که به هم متصل بودن و خود تصویر هم تغییر شکل داد.

مراقبۀ آتش - نماد 1 - آزمایشی

کلاغ لوگوها، چگونگی ساخت مکان اقتدار و یک سری اطلاعات رو برام ایمیل کرد (و من همشونو در پستهای قبل براتون گذاشتم). من هم طبق نوشته ها کارها رو انجام دادم. قبلن مکان اقتدار اتاقم رو پیدا کرده بودم. به این شکل که کلاغ گفته بود ببین کجای اتاقت هالۀ زرد فسفری یا سبز و یا صورتی داره که حدالمقدور اطرافش باز باشه و نزدیک دیوار یا چسبیده به اون نباشه که وقتی میخوای مندل رسم کنی به مشکل نخوری. همینطور گفت اول هر جای اتاقت رو که دوست داری امتحان کن، یه مدت اونجا بشین ببین چه حسی داری، اگه حست خوب بود و احساس آرامش کردی اونجا رو اسکن کن و هاله اش رو ببین. بالاخره من چند مرکز اقتدار تو اتاقم با همین تکنیک پیدا کردم که یکیش برای رسم مندل مناسبتر از بقیه بود و جایی بود که معمولن در اون قسمت نیایش می کردم. هالۀ اون، روی فرش به رنگ صورتی بود. احتمال میدم به دلیل نیایش های خودم اون محل رو به مکان اقتدار تبدیل کرده بودم. مکانهای اقتدار دیگۀ اتاقم هم بیشتر جاهایی بود که اونجا پشت میز ژاپنی روی زمین می نشستم و تصویر سازی می کردم و یا طرح میزدم. 
خلاصه اینکه بعد از پیدا کردن مکان اقتدار اون قسمت رو پاکسازی کردم و همۀ اونچه در ایمیل کلاغ بود و من برای شما گذاشتم رو انجام دادم. و یه کوسن بزرگ که معمولن روی اون می شینم رو اونجا گذاشتم بعنوان نشان.
کلاغ بهم گفت که تا اونجا که ممکنه نذارم کسی اونجا بشینه و یا در اون مکان مشغول کاری بشه. خب اینکار برای منی که زندگی خلوتی دارم و فقط با مادر و پدرم و رُژه ( کاسکوی دانشمندم ) زندگی می کنم کار چندان سختی نیست.
ساعات مراقبه ام رو هم انداختم ساعات آخر شب یا اوایل بامداد.

جمعه 1390.06.04
روی لوگو خیره شدم، بار اول :
هالۀ سرابی لوگو رو روی خود کاغذ دیدم ( مثلن هالۀ سرابی یک پر به شکل خود پر هست که کمی از پر اصلی بزرگتر شده و به رنگ سفید یا با لبۀ نازک زرد رنگ و کاملن مشخص نه محو، اطراف پر رو گرفته ) ولی وقتی چشمم رو بستم چیزی از لوگو در خاطرم و در فضای بستۀ چشمم ضبط نشد.
بار دوم : مدت طولانی تری نسبت به دفعۀ قبل بهش خیره شدم. این بار هالۀ زرد رنگ رو دیدم و بعد از اون هالۀ سبز و آبی روشن روی تصویر شروع به موج زدن کرد ولی در اطراف خود لوگو. بعد از بستن چشمهام لوگو به شکل یه تصویر صلیب یونانی قرمز رنگ در سیاهی جا موند و بعد خط افقی شروع به ضخیمتر شدن کرد تا جاییکه کل صلیب رو پوشوند. رنگش اول سرخ بود، بعد زرد، بعد سبز، بعد سبز آبی و بعد هیچ.
در اون لحظه یکهو یک احساس انتظار همراه با نا امیدی تموم وجودم رو گرفت. حسی که هیچوقت نداشتم. احساس کردم پدرم مارو گذاشته و رفته. نه به مفهوم مرگ و نه پدری که الان دارم. ظاهرن  ارتباط عمیقی بین ما بود که با رفتنش کلی غمگین شده بودم و انتظار داشتم برگرده. احساس می کردم بسیار بچه سال هستم. شاید یه کودک که هنوز نیاز به محبت و حمایت پدرش داره و اونو دوست داره ولی پدر به دلایل شخصی که هنوز برای یک کودک خردسال مفهوم نیست اون و خانواده رو رها کرده و رفته. احساس کردم که به غیر از من فرزندان دیگر هم در خانواده هست و من خواهران یا بردارانی دارم و مثل موقعیت کنونی تک فرزند نیستم.

May 25, 2014

چگونگی مراقبۀ آتش

پیش از اینکه شروع به شرح مراقبه کنم باید بگم توضیح این مراقبه استثناً برای عموم گذاشته شده ولی طبق سوگند نامۀ یاتومنتها، شیوۀ مراقبه ها و مانتراها فقط باید از استاد به شاگرد و سینه به سینه آموزش داده بشه. بنابراین برای توضیح این مراقبه از آوردن تصاویر سمبلها خودداری کردم. امیدوارم منو ببخشید.

همونطور که در پستهای قبل گفتم این مراقبه چهار نماد یا سمبل داره. روش کار به این شکله :
  1. که ابتدا اولین نماد رو روی یک کاغذ A4 پرینت کنید ( یا روی کاغذ با قلم راپید یا روان نویس بکشید ).  
  2. زمان معینی رو برای مراقبه تعیین کنید. دقت کنید که قراره در بیست و یک روز آینده درست در همین ساعت مراقبه کنید. پس ساعتی رو انتخاب کنید که مطمئن باشید در اون موقع کاری ندارید و رشتۀ مراقبۀ شما بریده نخواهد شد.
  3. بهتره در فضای باز و جایی که ستارگان رو می بینید مراقبه کنید.
  4. ابتدا به مدت ده دقیقه بنشینید و نماد رو جلوی خودتون بگذارید اما فعلن به اون کاری نداشته باشید فقط بنشینید و افکارتون رو تماشا کنید.
  5. ده دقیقه که گذشت چند نفس عمیق بکشید و نماد رو با یک دست تا اونجا که می تونید از خودتون دور کنید طوری که مرکز شکل مقابل چشمتون قرار بگیره، حالا یک دقیقه به کل شکل نکاه کنید و سعی کنید اونرو به خاطر بسپارید.
  6. حالا نماد رو کنار بگذارید، چشماتون رو ببندید و تا می تونید شکل رو در ذهنتون نگه دارید. اگر نگه داشتن شکل در ذهنتون مشکله، با کمی تکون دادن تصویر در ذهن به اون ثبات بیشتری بدید. 
  7. برای بار دوم شکل رو نگاه کنید و دوباره چشمهاتون رو ببندید. در صورتی که از نتیجۀ تمرین راضی هستید تمرین رو همینجا پایان بدید اما اگر مایل باشید می تونید برای بار سوم هم به شکل نگاه کنید و با چشمهای بسته اون رو در مقابل خودتون تجسم کنید.
سعی کنید تمرین رو درست انجام بدید اما به خودتون فشار نیارید. این تمرین شاید 15 یا حداکثر 20 دقیقه طول بکشه اما فورن مکان مراقبۀ خودتونو ترک نکنید. در صورتی که در فضای باز هستید به پشت دراز بکشید و ستاره هارو تماشا کنید. اگر این امکان وجود نداره و در اتاقتون هستید تنها چشماتون رو ببندید و نظاره کنید. گفته شده معجزۀ واقعی در این زمان رخ میده.
این مراقبه ابتدا ساختار معیوب و ناسالم روانی شما رو متلاشی می کنه و چه بسا متوجه ضعف ها و اشتباهاتی در خودتون بشید که سالها از وجودشون بی خبر بودید یا اینکه باعث میشه چیزهای با ارزش رو رها کنید و وارد مرحلۀ رشد بشید که در این قسمت روحتون کم کم و البته به سرعت گسترش پیدا می کنه و در آخر مرحلۀ تثبیته که شما در یک مرحله بالاتر از چیزی که در حال حاضر هستید ثابت می مونید و همونطور که استادی که این تمرین رو به من آموزش داد گفت، سوگندی می خوردید و هدیه ای منحصر به فرد دریافت می کنید.
فعلن لازم نیست در این مراقبه از کلامی استفاده کنید، اما در نهایت مانترا یا کلامی جادویی این مراقبه رو تکمیل می کنه.
همینطور لازم نیست همین امروز تمرین رو شروع کنید و می تونید برای رسیدن زمان درست صبر کنید. اما توصیه من به شما اینه که زمان مناسب ( مثلن آخر شب ) رو انتخاب کنید و در روز مورد نظرتون روی نماد اول تا پنج روز بعد مراقبه کنید.
بعد در پنج روز دوم روی دومین نماد مراقبه کنید و همینطور ادامه بدید تا در پایان بیست روز مراقبه روی نماد چهارم رو به پایان برده باشید. در نهایت نماد روز آخره که به شما داده میشه و اگر خوب تمرین کرده باشد قادرتون خواهد کرد که مراقبۀ آتش رو در بیست و یکمین روز ببندید.

تذکر : بهتره مراقبۀ آتش رو در مکان اقتدار خود انجام بدید.

مراسم نفس جادویی برای تقدیس مکان اقتدار

گفته شده که مکانهای مقدس آغازین، معابد روحانی به صورت دوایری که در دل طبیعت بنا می شدند شکل گرفتند و بعدن ادیان ابراهیمی این دوایر ساده را با کلیسا و مسجد و کنیسه جایگزین کردند.
تا آن زمان تصور می شد که دوایر تنها نشان دهندۀ سادگی مردمان ابتدایی بود و به قولی اونه عقلشون نمی رسیده که معابدی واقعی بنا کنند اما بعد که مسئلۀ اصالت انسان و کهن الگوهای مشترک در میان انسانها مطرح شد، مشخص شد که طرح دایره یا فضاهای دایره وار که مدام در هنرها، بناها و خوابهای ما تکرار می شه نشانه های میل به یکپارچگی و تلاش در این جهت در انسانهاست.
کار اول شما رسم یک دایره است. این دایره می تواند با گچ یا رنگ بر روی زمین نقش بشه و یا تنها با چهار سنگ یا هر شیء کوچک دیگر در چهار جهت شمال، جنوب، شرق و غرب یا حتا با اثر انگشت بر زمین مشخص بشه. 
مهم اینه که در روان شما حک بشه که این دایره، دایره ای جادویی و استعارۀ بیرونی همان دایرۀ درون شماست که میل شما برای یکپارچگی و رستگاری رو نشون میده.
کار دوم تقدیس به عناصر بنیادین کیهانه یعنی همان عناصر چهارگانۀ معروف که نماد آنها آب، نمک ( خاک )، شمع( آتش ) و عود ( باد ) هست.
هر چهارتای اونهارو در کنار دایره خود قرار بدید. اول با انگشتان دست راست کمی آب به همه جای دایره بپاشید و بگید :
« به آب عنصر جاودان، زنانه و حیات بخش، تو را تطهیر می کنم »
بعد اندکی نمک به درون دایره بپاشید و تکرار کنید :
« همۀ زندگیها از خاک است و خاک ثابت و استوار. به پایۀ همۀ زندگیها تو را تطهیر می کنم »
و در آخر نوبت عود است، نمایندۀ عنصر فرّار و بی ثبات هوا. با خود تکرار کنید :
 « همۀ هوش و ذکاوت از عنصر هواست. عقاب بالاترین نمایندۀ نیروهای نامرئی بر زمین، نشانۀ این عنصر است. به هوا مکان اقتدارم را تطهیر می کنم »

سپس در مرکز اقتدار خود بنشینید. افراد در این حالت اتفاقات مختلفی را تجربه می کنند. برخی با خاطرات فراموش شدۀ کودکی خود دوباره مرتبط می شوند، برخی دوست دارند آوازهایی کهن و حتا غریب همچون آوای سرخپوستان رو بخوانند و برخی فقط سبکی و انرژی رو احساس می کنند. اینکه شما کدوم از اینها و حتا تجاربی جدیدتر رو تجربه کنید تنها به ساختار روانی و وضعیت کنونی شما مربوطه. به هر حال قدری آرام در آنجا بنشینید و ببینید دنیای جادویی چه طعمی داره.
از این به بعد هروقت خواستید به خود واقعیتون مرتبط بشید یا نیاز به توصیه و راهنمایی داشتید باز می تونید به مکان اقتدار خود باز گردید.

مکان اقتدار


در روزگاران کهن بر این سیاره مکانهای اقتدار بیشماری وجود داشت. مکان هایی که نشانها یا شمن هر قبیله آنها را تعیین می کردند، جایی که مردم می توانند در آنها به استراحت پرداخته، تجدید قوا کنند یا با روح شخصی خود که معمولن بصورت حیوانی جادویین نماد سازی میشد به صحبت بپردازند. این صحبتها می توانست شامل پیشگویی های آینده یا نگرانی های حال حاضر باشد.
امروزه، برای ما انسانهای فانی عصر جدید که دنیایمان تقریبن از هر جادویی خالی شده و دیگر شمن یا جادوگر قبیله ای نیست که برایمان مکان اقتداری تعیین کند، بنابریان مجبوریم همۀ کارها را خودمان انجام دهیم و باز خودمان باید برای خودمان مکان اقتداری پیدا کنیم. کارکرد این مکان مثل یک سپر جادویی محافظ خواهد بود که در آن زمان که در اون نشسته ایم ما رو از گرفتاریها و دغدغه های زندگی روزمره جدا می کنه و به آن دوردستها می بره، همان دنیای جادویی ای که روزی همۀ مردمان در تمام روز تجربه می کردند اما برای ما تنها در ساعتی که در مکان اقتدارمون هستیم این احساس جادویین بودن دنیای اطراف و امکان صحبت با اسطوره ها فراهم خواهد شد.
شاید بپرسید چطور باید یک مکان اقتدار تعیین کنم و نشانه های راهنمای من کدامند؟
اول اینکه باید به احساس درونی تون توجه کنید. خرد پنهان در جسمتون مکان اقتدار شما رو میشناسه. شاید پارکی در نزدیکی خانه تون، شاید گوشه ای از اتاق خودتون یا بخشی از یک پارک جنگلی دنج و راحت. 
تنها نکته ای که باید توجه کنید اینه که مکان اقتدار شما باید کاملن شخصی و بدون مزاحم باشه به طوری که وقتی وارد اون می شید به دور از هر نوع مزاحمی از آشناها و دوستان گرفته تا تلفن همراه و حتا فکرهای آزار دهنده بتونید از چند دقیقه تا چند ساعت در اون روزگاران بگذرونید. شاید بگید حتا اگر چنین مکانهایی هم داشته باشم باز دیگران منو راحت نمی گذارند اما این تنها بهانۀ ذهنه.
اگر شما مکان اقتدارتون رو تعیین کنید با مراسم نفس جادویی اون رو تقدیس کنید و هر روز زمانی رو به حضور در آنجا اختصاص بدید و اگر کسی مزاحمتون شد آرام و صبور اما جدی و مصمم براش توضیح بدید که حالا در این ساعت می خواهید در اینجا تنها باشید، شاید در ابتدا اتفاقی نیفته اما کم کم که پافشاری کنید نیروی جادویین اطراف شما شروع به شکل گیری می کنه، نیرویی بی شکل، بی رنگ، اما زنده وبسیار کهن ، نیرویی که حافظ شماست و به شما اجازۀ می ده با خود واقعی تون و با نیرویهای کهن حاضر در جهان بدون واسطه ارتباط یابند و جادوی حاضر در زندگی رو تمرین کنید.  

April 05, 2014

مقدمه ای بر مراقبۀ آتش

داستان مردی که گفت خورشید پرست است :
« ... اولین نماد را از او گرفتم. می گفت مراقبۀ آتش برای این طراحی شده که در کوتاه ترین زمان ممکن به گسترش روحی فرد بیانجامد و او را از جایی که هست به یک سطح بالاتر ببرد. این مراقبه تمام ساختارهای گذشته را می کوبد و چیزهای جدیدی فراهم میاورد. توضیح می دهد که چهار نماد برای چهار عنصر وجود دارند که بر روی هر کدام باید پنج روز مراقبه گردد و درپایان روز بیستم نماد روز آخر یعنی نماد خدای خورشید به فرد داده می شود، که در آن موقع فرد با این خدا پیمان می بندد و بعد از آن حمایت او را خواهد داشت و البته یک هدیه خاص هم به او داده می شود؛ این که بگوییم این هدیه چیست عملن برای ما ناممکن است چرا که برای هر کس منحصر به فرد است، شاید یک تصمیم، یک موقعیت جدید یا فرصتی ناب باشد. این چیزی است که خود فرد در می یابد.»
می پرسم چرا این مراقبه را مراقبۀ آتش می نامند و آیا خدای خورشید، نام یک خدای جدید است و تاکید می کنم دوست ندارم دینم را عوض کنم.
توضیح می دهد : « این مراقبه هرچند به خدای خورشید تعلق دارد اما این از آن رو نیست که آنها خورشید را می پرستند بلکه از آن روست که خدای نادیدنی هیچ نشانه و صورتی برای پرستش ندارد، پس آنها یکی از درخشان ترین و زیباترین آفریده های او را به عنوان نمادش مورد پرستش قرار می دهند. خدای نادیدنی همچون خدایان دیگر پرستیده نمی شود و این مراقبه شیوه ایست فرا دین که به آئین و مسلک فرد هیچکاری ندارد و هرکس با هر دینی می تواند آنرا انجام دهد.»
می گویم می توانی در مورد خدای خورشید بیشتر توضیح دهی ؟
می گوید : « نگاه کن، همیشه شما در جستجوی او بوده اید و در تمام نمادهایتان رد او پیداست. »





سواستیکا - تمدن هند







نماد خورشید (سواستیکا) روی لباس های سامورایی







نماد خورشید - طلسم های ایندوس 













ماندالایی از کیو بی اِل











نمونه هایی از این قبیل بی شمارند همچون صلیب با چهار بازوی مساوی ( که بعدها وارد مسیحیت شد و ...
آنچه تا اینجا آمد پیش زمینه ای بود برای مراقبۀ عملی آتش که بسیار ساده اما تاثیرات شگرفی بر جای می گذارد.

April 02, 2014

پیشینۀ مراقبۀ آتش

خرد ورزی

گفته شده سالهای بسیار دور از این، اینقدر که از حافظۀ بشریت خارجه ، جادو با انسان متولد شد. از روزی که آدمها بر روی این کرۀ خاکی راه رفتن با این درک که به اینجا تعلق ندارند شروع به تحقیق و تفحص در دنیای اطرافشون کردند.
بودند کسانی که در درک ماوراء مستعدتر از بقیه عمل می کردند و اصول و قواعدی رو برای ارتباط با دیگر سو ابداع کردند و ادیان کم کم متولد شدند.

گفته شده ادیان رسمی صورت مُرده و جادو صورت زندۀ ادیان ابتداییه. هر چند که بررسی این ادعا خارج از حیطۀ این مقاله است. اما در اینجا این فرصت رو خواهیم داشت که برخی از این ادیان باستانی رو در دنیای مدرن زندگی کنیم.
و باز هم گفته شده خیلی پیش از بوجود آمدن ادیان رسمی و حتا پیش از دین زرتشت چیزی در حدود 15 قرن پیش از میلاد مسیح ، آئین چندخدایی میترائیسم در میان ایرانیان باستان رواج داشت و میترا ایزد ایران باستان و خدای خورشید ، عدالت ، پیمان و جنگ ، بزرگترین این خدایان شمرده می شد.
در سنگ نبشته های قدیمی ایرانیان به مهر ( میترا ) سوگند خورده اند.  میترائیسم با آمدن دین زرتشت کم کم محبوبیت و شهرت خودش رو از دست داد و رفته رفته فراموش شد هر چند که میترا بر تمام دنیای پس از خودش تاثیر گذاشت.
یشتی در اوستا به نام « مهر یَشت » به مهر یا میترا اختصاص داده شده که در آن مهر ایزدی نظاره گر بر همه چیز و روشنایی آسمانی و نگهبان  پیمانها ، محافظ نیکوکاران در این گیتی و پس از آن بالاتر از هر چیز، دشمن بزرگ اهریمن و تاریکی و خداوند نبرد و پیروزیها تصویر شده. تا آغاز قرن دوم میلادی آثار کمی پیرامون میترا ایزد ایرانی در سرزمین روم یافت شده ، در صورتی که از سال 136 میلادی به بعد صدها کتیبه و سنگ نبشته وقف شده به این ایزد وجود داره. میترائیسم رومی در سده های سوم و چهارم میلادی به اوج خود رسید و به ویژه در میان سربازان رومی باورمندان زیادی داشت. پس از رواج مسیحیت در رومیان و از میان رفتن آئین مهر پرستی تاثیر این دین بر بدنۀ مسیحیت باقی موند.

میترا یک شکارچی است. بر اساس افسانه ها اون ابتدا گاو مقدس رو بر زمین میزنه سپس تیر و کمانش رو بر میداره و به شکار حیوانات میره و با هر تیر موجودی رو از پا در میاره. بهد از شکار نوبت دشمنان است و اونها رو هم نابود می کنه. لقب «مهر نبرز» یا «مهر شکست ناپذیر» از همینجا میاد. در آخرین روز زندگی زمینی میترا ، او در ضیافتی شرکت می کنه و خون و گوشت گاو و نان و شراب می خوره. این ضیافت درون غاری انجام میشه . سُل خدای خورشید نیز در همین ضیافت شرکت می کنه بعد از ضیافت میترا سوار بر ارابۀ خورشید شده و به آسمان عروج می کنه. سُل ایزد آفتاب او را سوار بر ارابۀ مینویی خود کرده و به آسمان می بره تا در آخر زمان دوباره به زمین برگرده.

 به پرستشگاههای مهر پرستان «مهرابه» گفته می شه. ساختمان مهرابه از یک ورودی ، سپس دهلیز درونی که به سه راهرو منتهی می شه تشکیل شده. تالار روبرویی بزرگ بوده و تالار اصلی معبد. دو راهرویی که در سمت چپ و راست قرار داشتند تنگتر بوده و سقف آنهم کوتاه تر. مهراب بالای تالار اصلی قرار می گرفت و عبارت بود از گودی اندکی در دیوار که نقش مهر ( و گاهی مجسمۀ او ) در حال کشتن گاو در آن دیده می شد. دو مهربان نیز در دو سوی اون دیده می شدند. همینطور در دو طرف تالار اصلی نیمکتهایی سنگی قرار داشتند.

پ.ن : این متن و مقدمه مراقبۀ آتش حاصل جمع آوری یکی از دوستان ناشناسه که          برای اطلاع رسانی در وبلاگ قرار گرفته.