May 12, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای چهارم - آناهاتا چاکرا - روز 2

یکشنبه 1390.08.01
قبل از مراقبه : مراقبۀ کریستال و مراقبۀ نفس کوتاه
مراقبۀ روز: 
من مراقبۀ روز رو انجام ندادم، نه صدای چاکرا، نه کریستال و نه نشست جنینی.

مراقبۀ شب : 
امشب تونستم چیزی به نام ارتعاش رو احساس کنم ولی خیلی درشت و زمخت. مثل اینکه در نادیها حبابهای درشتی از روغن می خواستن حرکت کنن و بترکن ولی جایی برای ترکیدن و یا حرکت نداشتن. بیشتر این ضربانها در ساق پاهام و در حفرۀ شکمی بود، مثل روز قبل باز در ناحیۀ قلب یعنی روی قفسۀ سینه ام احساس سزمای شدید کردم.
امروز عصبانی بودم، غمگین، پرخاشگر و وحشی. سعی کردم با کسی کنتاکت نداشته باشم البته علارغم تلاشم از دستم در رفت و صبح با پدرم جرو بحث شدیدی داشتم و با کوبیدن چندتا کتابچه تبلیغاتی روی میز و زمین و فریاد ، خودمو خالی کردم. و باز هم علارغم تلاشم در کنترل اعصاب، با مادرم جرو بحث کردم و از کوره در رفتم.
این عصبانیتها به اونها ربطی نداشت باز هم بر می گشت به کلاغ و دوستان مشترک من و کلاغ. به دوستان عزیزم. به دوستانی که دیگه حتا نمی خوام اسمشونو بشنوم.

مراقبۀ صدای چاکرای چهارم - آناهاتا چاکرا - روز 1

شنبه 1390.07.30
قبل از مراقبه : مراقبۀ کریستال و مراقبۀ نفس کوتاه
مراقبۀ روز :
امروز سر درد داشتم، با اینکه قرص خورده بودم ولی هنوز قرص به لحظۀ اثر گذارش نرسیده بود و من مراقبۀ کریستال صورتی رو انجام دادم و همین باعث شد سر دردم بیشتر بشه.
این چاکرا مثل چاکرای سوم نبود. به جای ارتعاش احساس درد در بعضی نقاط بدنم می کردم. پشت زانوی راستم شروع به حالتی مثل ضربان نبض کرد و بعد درد نافرمی در اون قسمت پیچید، بعد هم زیر بغل و روی دنده های راستم و بعد هم نقطه ای روی تخمدانها و بعد سرمای زیاد در ناحیۀ قلب.
دردها با شروع بوق بلند بعد از صدای موج دریا شروع می شد.
شهودی هم داشتم : دوربین من از زیر توده های برف همراه با یک جوجه اردک یا شایدم از نوع وحشی ( چون پشتش راه راه بود و کرک داشت و هنوز پر در نیاورده بود ) بیرون آمد. جایی مثل قطب بود چون در دور دست فقط یخ و کوههای برفی و یخی دیده می شدن. بنظرم اولین تجربۀ بیرون اومدنش بود. اونجایی که ازش بیرون اومده بود یعنی زیر برفها، یک لانه وجود داشت. دوربین من هم سطح و هم اندازۀ جوجه اردک بود، شایدم از دید یک جوجه اردک دیگه که پشت اون راه می رفت می دیدم. کمی جلوتر دوتا پرنده که شاید مرغ ماهیخوار بودن فرود اومدن و دیدم که جوجه اردک دوان دوان به سمت اونها میره ( شاید از روی کنجکاوی ).
کلاغ دربارۀ مراقبه ام گفت : احساس درد در نقاط مختلف بدنت به این دلیل بوده که اون قسمتها گنجایش اون حجم انرژی رو نداشتن و با صدای چاکرای چهارم شروع به جا باز کردن بودن تا به اندازۀ انرژی داده شده جا داشته باشن.

مراقبۀ شب : 
مراقبه با کریستال سفید باعث ایجاد سرگیجه می شد ولی نه به اندازۀ شب قبل.
در حین شنیدن صدای چاکرا نادیهان شروع به ضربانهای درشت می کردن. انگار حبابهای بزرگ هوا از توشون قُل قُل می زد و این حرکت منجر به درد می شد.
امروز غمگین بودم در برخورد با والدین بیچاره ام پرخاشگر شده بودم. نمی دونم دلیلش چی بود، آیا علاقه ای بود که به کلاغ داشتم و اون نسبت به این علاقه بی تفاوت بود؟! چون دقیقن از دیشب بعد از قطع تماس با کلاغ دچار این حالت شدم البته این حس غم الان خیلی قویتر شده و شایدم عصبانیت از دوستان مشترکمون که باعث انزوا و غصه دار شدنم شده بود؟! فقط احساس می کردم می خوام جایی باشم و هیچکس رو نبینم و کلاغ هم زودتر تلفن رو قطع کنه و بره، ولی اون در صحبت کردن پافشاری می کرد تا جائیکه داشتم کلافه می شدم. من بهش ابراز علاقه می کردم و اون نمی فهمید و از دوست داشتن جمیــــــــع شاگردهاش صحبت می کرد و ... این حس اصلن خوب نیست. آزار دهنده است، کفرمو در میاره ... نمی دونم شایدم این اوضاع نابسامان نتیجۀ همزمانی مراقبۀ چاکرای قلب و احساسهای قدیمی بوده و قلبم داره روش تمرکز می کنه وحساس تر شده و این داره باعث آزار می شه.

May 04, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز7

جمعه 1390.07.29
قبل از مراقبه صدای چاکرا : مراقبۀ کریستال و نفس کوتاه
مراقبۀ روز :
ارتعاشات خفیف در بدن

مراقبۀ شب:
هنگام مراقبۀ کریستا سفید احساس سرگیجه و سنگینی در سر و احساس خلاء در گوش و شقیقۀ سمت راست سرم رو داشتم.
وقتی مراقبۀ صدای چاکرا رو شروع کردم، ارتعاشات در شکم و سایر نقاط بدنم رو قویتر از روز احساس کردم.

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز 6

پنجشنبه 1390.07.28
قبل از مراقبۀ چاکرا : مراقبۀ کریستال و مراقبۀ نفس کوتاه
مراقبۀ روز :
ارتعاشات از پاها و مچ پاها شروع شد و بالا آمد. ساقها، کشالۀ رانها و ... یک نادی هم درست در فرق سرم شروع به ضربان کرد. نمی دونم رنگ چاکرا بود یا نه ولی یک زرد مه گونه از پایین و مرکز به بالا و اطرافش شروع به موج زدن می کرد و انگار ضربان داشت.
یک شهود هم داشتم :
تصویر صورت یک مرد بور رو دیدم که به سمت چپ صورتش خوابیده بود روی زمین و بنظرم داشت خفه می شد. سعی می کرد حرفی بزنه ولی صدایی ازش در نمی آمد و فقط دهنش تکون می خورد. صورتش داشت قرمز و کبود می شد و از جمجمه این قرمزی بیشتر می شد. یک لحظه بنظرم آمد چشمهاش پر خون شده و دیگه مردمکش مشخص نبود و خفه شد.
چیز دیگه ای که دیدم این بود که در مقابل کسی ایستاده بودم و ظاهرن داشتم اونو مجاب می کردم که با من بمونه و جایی نره یا یه چیزی مثل این. و دیدم  که اون اندوهگین و غمگینه و داره فکر می کنه ولی در نهایت با تأثر به من گفت که : « من کوچکتر از اونی هستم که ...» بقیه اشو یادم نیست و بعد از اتمام حرفش، رفت. نمی دونم کی بود و جنسیتش چی بود ولی موهای بلوندی داشت و تا حدودی فکر کنم خوش قیافه و قد بلند بود. بعد از اینکه اون رفت من رفتم پیش یک دوست. یک مردی جوان با پوست قهوه ای که جادوگر بود. شروع کرد با قیافه مسخره بازی در آوردن و لوس بازیهای دوستانه و شکلک در آوردن بعنوان شوخی. کلن بنظرم آدم شوخ و لوده ای بود. یک کلاه سرخپوستی داشت که دور تا دورش پرهای بلند پرندگان رو کار گذاشته بود و کنار یک چادر سرخپوستی ایستاده بود. رفتم پیشش و ازش خواستم که کاری کنه که اون آدم منصرف بشه و برگرده.
در طول مراقبه ارتعاشات رو داشتم و بدنم سرد و سردتر شد. وقتی صدا رو قطع کردم، صدای چاکرا توی گوشم رو پر کرد. مثل صدای باران بود و هنوز کمابیش بدنم رو مرتعش می کرد. حتا هنوز هم که 10 دقیقه گذشته صداش رو می تونم تو سروصداهای اطرافم بشنوم و اگر سکوت بشه مطمئنن واضحتر هم می شه.

مراقبۀ شب :
وقتی مراقبۀ کریستال سفید رو انجام می دادم، با چرخاندن کریستال بالای سرم احساس سنگینی روی سرم ایجاد شد.
مراقبۀ صدای چاکرا رو شروع کردم. همون احساس ارتعاشات مثل قبل. و باز هم بعد از قطع موسیقی صدایی مثل صدای باران شنیده می شد.

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز 5

چهارشنبه 1390.07.27
مراقبۀ روز:
قبل از مراقبۀ چاکرا : مراقبۀ کریستال و مراقبۀ نفس کوتاه
ارتعاشات در نادیهای جمجمه، پاها و حتا بصورت تیک در صورتم احساس شد ولی داره کم کم از شدتش کم می شه و صدای چاکرا مثل شب قبل، بعد از قطع دستگاه به سختی شنیده می شه.

مراقبۀ شب : 
همه چیز مثل شب قبل بود فقط پای راستم یک لگد اساسی پرت کرد.

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز 4

سه شنبه 1390.07.26
کلاغ گفت: « موجود رو پیدا کردم، سعی داشتم سنگ کوارتز رو توی پیشونیش فرو کنم ( این به معنای مرگ موجود هست ). هرچی بهش گفتم چرا اینکارو کردی پاسخی نداد ولی وقتی خواستم نابودش کنم دستیارم دلش سوخت یا چیز دیگه نمی دونم، ولی گوشش رو گرفت و برد پیش پیر قبیله اشون ( قبیلۀ همون جن ) و جریان رو براش تعریف کرد. پیرشون خیلی عصبانی شد و همون سوالات منو ازش پرسید ولی اون بازهم چیزی نگفت... وقتی ازش می پرسیدم که چرا؟ در اون اثری از شیفتگی می دیدم، چون سعی داشت با لذتی که به تو می ده باعث خوشحالی تو بشه و ازت انرژی هم دریافت کنه. خلاصه اینکه از آمدن به اتاق تو بازداشته شده و در حالتی مثل زندان به سر می بره و باید بردگی و کارهای سخت رو بعنوان تنبیه انجام بده تا روزی که اعتراف کنه. در اونروز اگر فقط انرژیخواری یا گرسنگی انرژی رو مطرح کرد، قبیله خودشون دادگاه تشکیل می دن و مجازات می شه ولی اگر چیزی غیر ازین بود، اونو تحویل من می دن تا من مجازاتش کنم یا نابودش کنم و به انرژی دیگه ای تبدیلش کنم. »
دلم برای اون موجود شیفتۀ خونگیم می سوزه، سعی می کنم اگر کار بیخ پیدا کرد مانع بشم ... اگه راه داشت ...
امروز هر سه اتاق رو پاکسازی و امن کردم.

مراقبۀ روز:
ارتعاشات خفیفی رو در بدن و بازهم مچ پاها و بعد ساق پاهام به شکل ووروور احساس کردم. در حین مراقبه یک شهود هم داشتم : 
یک مار نازک، کوچک و ظریف و زیبا رو دیدم که فلسهاش نوارهایی از قهوه ای و سفید شیری ایجاد کرده بود و چشمهای سرخ رنگ داشت. یکهو به طرف راست حمله کرد و مثل فنر برگشت سرجای اولش. وقتی دهانش رو باز کرد، داخل دهانش هم قرمز بود.
کلاغ گفت : « دستیارم می گه این مار می تونه حسها و احساسات درونی تو باشه، این روزها به خاطربحثت با دوست مشترکمون آسیب دیدی و این حمله و چنبره زدن می تونه نشانی از احساسات تو به ماجراهای اطرافت باشه. ولی وقتی دوباره این مار رو دیدی اونموقع می تونیم راجع به سمبل و یا توتم بودنش صحبت کنیم. صبر کن و ببین آیا دوباره چنین شهودی سراغت میاد یا نه »

مراقبۀ شب :
مثل همیشه بود. صدای چاکرا ( بعد از قطع موسیقی ) خیلی کم شد و دیگه مثل روزهای اول بلند و واضح نبود.
کلاغ گفت : « این اصوات در حال تثبیت در وجودت هستن و در ناخوداگاهت ضبط شدن. حالا می تونی در محیط باز هم اونها رو بشنوی حتا اون صداهایی رو که کسی نمی شنوه برای تو قابل شنیدن می شه. » 
رویای شبانه : امشب وقتی آماده شدم برای خواب و به محض اینکه چشمم رو روی هم گذاشتم احساس کردم واچرم سعی داره با من ارتباط برقرار کنه. من خوابیدم و کل زمانی که در خواب بودم واچرم با من بود، حرفهایی زد، کارهایی کرد ولی هیچ تصویر قابل مشاهده و به یاد موندنی برام نموند یا شاید اصلن همش انرژی بود نه تصویر. من یکهو نصف شب با انرژی زیاد از خواب بیدار شدم و شروع به کش دادن دست و پاهام شدم انگار هیچوقت خوابم نبرده بود. سعی کردم یادم بیاد چی دیدم و شنیدم اما همۀ اونچه یادم مونده بود به ترتیب داشت از خاطرم می رفت. یادمه کلاغ گفته بود برای اینکه خوابهای خاصت رو بقاپی باید سریع از تختت جدا شی و تغییر مکان بدی ... مثل چی از تختم پریدم دم پنجره ولی تنها چیزی که با خودم آوردم این بود که واچرم انرژیهاشو به من منتقل کرده.
کلاغ گفت : « واچرت برای ارتباط پیدا کردن با تو و نشان دادن شکل فیزیکیش به تو داره تلاش می کنه. انتقال انرژی به تو یعنی درواقع انتقال همون اقتدارهای جورواجور موجود ژوپیتر به تو هست. این موجود صاحب انواع اقتدارهاست و اونهارو داره به تو هدیه می ده تا روزی بتونی باهاش دیدار فیزیکی داشته باشی...
نگران اونچیزهایی که دیدی و شنیدی و حالا از دست دادی نباش، چون همۀ اونها اونقدر تکرار می شه تا روزی که تمام اونچه دیدی یادت بمونه و با خودت به بیداری منتقل کنی. اون رو دوباره می بینی.»