December 14, 2015

مراقبۀ نیض قلب - مرحلۀ اول - روز 1

یکشنبه 1390.09.06
مرحلۀ اول این مراقبه به این شکل هست که باید قصد کنید که در هر چاکرا نبضی شروع به زدن کنه و بعد اون نبض رو باید از چاکرای یک به ترتیب بالا برد تا چاکرای هفت. در آخر هم مرحلۀ قفل انگشتان دست هست که باید تپش کالبد اختری رو احساس کنید. مراقبۀ مرحلۀ اول هفت روزه است.
قبل از مراقبه : یک کپسول معجون رویا
در مرکز اقتدار دراز کشیدم، تمام بدنم نبض داشت و احساس می کردم هر نبضی که هر جای بدنم هست مشغول ضربان هست. بعلاوه اینکه سر درد بسیار زیادی آزارم می داد. با زحمت ضربان قلب رو از باقی ضربانها جدا کردم و بعد از مدتی طولانی موفق شدم ضربان رو منتقل کنم روی چاکرای قلب، سه بار زد و بعد متوقف شد. بعد از مدتی دوباره ضربان کوتاهی داشت و ...از ترس اینکه نکنه دوباره قطع بشه و یا گمش کنم با نفس عمیق فرستادمش روی چاکرای سوم. اونجا هم به همون شکل چندتا دونه نقطه ای زد، ولی بیشتر در ناحیه شکمی ( ناف و چاکرای دو و سه ) مثل حرکت یک مارمولک یا یه موجود کوچولو که زیر پوست یا روی پوستم حرکت می کرد.
احساسی رو داشتم که کمتر می گذاشت ضربانها خودشون رو نشون بدن چون لابه لای این حرکات جدا کردن ضربانها خیلی سخت بود.
وقتی ضربان در چاکرای سه بود با نفس عمیق فرستادمش روی ناف، ابتدا حول و حوش ناف وول وولهای زیادی رو احساس می کردم همینطور چند ضربه از ضربانهای ضعیف و ریز. با نفس عمیق قصد کردم که بفرستمش روی چاکرای دوم. اونجا کمتر از بقیۀ نقاط ضربان داشتم شاید فقط یک یا دو ضربه و بعد فرستادم روی چاکرای یک. مصیبت بزرگی بود، اوایل فقط یک یا دو ضربه و بعد خاموش شد.
هرچه تلقین بیشتری می کردم کمتر نتیجه می گرفتم. بعد از هر چاکرا که رد می شدم دو چاکرای قبلی بیشتر ضربان داشت یا حتا کل چاکراهای قبل.
خلاصه ط.ری پیش رفت که بیخیال چاکرای یک شدم. پشت چاکرای دوم که تا حالا خود به خود داشت می زد با قصد من متوقف شد ! و بعد از مدتی طولانی تلقین و قصد خودمو بیان کردن، بالاخره به شکلی متفاوت با ضربانهای چاکراهای جلوی بدنم، شروع به زدن کرد. مثل چاکراهای جلوی بدنم ضربانهای ریز و نقطه ای نداشت بلکه بم تر و پخش تر بود و همینطور ادامه دارتر.
چاکرای پشت معده و یا پشت چاکرای سه هم به همین شکل ولی همزمان ضربان روی چاکرای سه رو هم داشتم. 
پشت چاکرای قلبم هم داشت قوی تر ضربه می زد ( با اینکه من قرار نبود اون لحظه اونجا باشم و اصلاً همچین قصدی نکرده بودم) این باعث می شد تشخیص و نوع ضربان در پشت چاکرای سه برام دشوار بشه.
چاکرای پشت گلو کوبنده و واضح می زد ولی روی گلوبه شکل نقطه ای و ریز می زد. 
چون سر درد داشتن وقتی فرستادمش وسط مغزم، با ضربان دردم یکی شد و خیلی بم تر و پخش تر بنظر می رسید. البته ضربان رو روی پوست سرم و چاکرای تاج زیاد واضح احساس نکردم در عوض وقتی قصد کردم که به آجنا منتقل بشه چاکرای تاج هم اعلان حضور کرد و با چاکرای آجنا چند ضربان همزمان داشت.
چاکرای آجنا از وقتی ضربان وارد محدودۀ سرم شد، کمابیش در حال زدن بود و کلاً ضربانهای ظریف و ریزی داشت و البته گاهی هم واضح و مشخص.
رنگ سفید گاهی دیده می شد و گاهی محو می شد و رنگ نیلی بسیار وقت گرفت تا نمایان شد. در کل در دیدن رنگ چاکراها موفق نبودم.
بعد نوبت به مرحلۀ قفل انگشتها رسید [ در این حالت دقیقاً جایی که بند دوم در حال ضربان است کالبد اختری احساس می شود، در حقیقت این ضربان بند دوم انگشت نیست بلکه ارتعاش کالبد اختریست. در این لحظه کالبد اختری با کالبد جسمی هماهنگ می شود. ] 
انگشتهامو بهم قفل کردم طوری که نوک دو انگشت وسط ( بلندتریت انگشت ) و نوک انگشتان شصت با هم در تماس باشند و بقیۀ انگشتها لا به لای هم قفل شده باشند. گودی ایجاد شده بین دو کف دست رو روی چاکرای سه قرار دادم و بطوریکه انگشتهای میانی عمود به این چاکرا قرار داشتند و انگشتهای شصت در جهت قلب بودند.
ضربان نوک انگشتهای وسط و ضربان بند دوم انگشت، همزمان و گاهی یک در میان بود. اینطور احساس می کردم که ضربان نوک انگشتها به بند دوم هم سرایت می کنه ولی چون خیلی واضح و کوبنده بود کل انگشت وسط رو تحت تاثیر قرار می داد. شاید فقط سه بار ضربان به استخوان بند دوم انگشت رسید و دوباره سرجاش برگشت. وقتی دستهامو جدا کردم، کف هر دو دستم ضربان داشتم.

در مورد انرژی گیاه ( همون کپسول معجون رویا که قبل از مراقبه خوردم ) باید بگم که در تمام مدت احساس می کردم چیزی در کل بدنم وول وول می خورد. ولی سر دردم عمراً خوب نشد.
حس آرامش داشتم و انگار چندتا مارمولک ریز در سرتاسر بدنم پخش شده بودند و می لولیدند طوریکه هربار قصد می کردم ضربان رو به چاکرایی ببرم، قبلش اون مارمولک ها خوب اون منطقه رو شخم می زدند تا حدی که ضربان لا به لای این شخم زدنها گم می شد.
کلاغ گفت : « ضربان در چاکرای یک خیلی سختت پیدا می شه، این چاکرا یکی از سخت ترین چاکراهاست، بنابراین بارهای اول ممکنه نتیجه نده.»

مراقبۀ صدای چاکرای هفتم - ساهاسرارا چاکرا - روز7

جمعه 1390.09.04
همه چیز عین شب قبل بود ...
کلاغ گفت : « مراقبۀ صداهای چاکرا، چاکراهای تو رو در شرایط خوب و آماده ای قرار داده که می تونی مراقبۀ نبض قلب رو شروع کنی تا با آمادگی بهتر وارد مرحلۀ فرافکنی بشی.»

به این ترتیب با پایان مراقبۀ هفت صوت هفت چاکرا از این به بعد مراقبۀ نبض قلب رو شروع می کنم که به گفتۀ کلاغ باید برای این مراقبه یک زمان مشخص در نظر گرفته بشه.

مراقبۀ صدای چاکرای هفتم - ساهاسرارا چاکرا - روز 5 و 6

چهارشنبه 1390.09.02
ارتعاش رو در سرم احساس می کنم و در بین دو استخوان بزرگ کتفم، ارتعاش خفیفی داشتم . تصویر گرگ در پایان مراقبه از صورت دیده شد ولی به وضوح دو شب قبل نبود.

پنجشنبه 1390.09.03
فقط احساس ارتعاش در سر و بعضی از نقاط بصورت ضربان ضعیف.
و دیگه بعد از مراقبه از گرگم خبری نشد ... انگار فهمیده بود که دارم یهش عادت می کنم.

مراقبۀ صدای چاکرای هفتم - ساهاسرارا چاکرا - روز 3 و 4

دوشنبه 1390.08.30
احساس ارتعاش در سر و در امتداد ستون فقرات و همینطور در کف پاها؛ بعد از قطع صدا چهرۀ یک گرگ از روبرو جلوی چشمهام شکل گرفت.


سه شنبه 1390.09.01
مراقبۀ صدا و واکنشهای بدنم درست شبیه شب قبل بود. در پایان مراقبه وقتی صدا قطع شد تصویر گرگ از نیم رخ دیده شد و بعد تقریباً نیم تنه اش رو که در حالتی بین دو و راه رفتن تکان می خورد، دیدم... یک گرگ سالم و سرزنده.
کلاغ گفت : « این همان گرگیست که در تناسخ گذشته باهاش تلبیس می کردی »

December 10, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای هفتم - ساهاسرارا چاکرا - روز 1 و 2

شنبه 1390.08.28
قبل از مراقبه : چرخش صوفی و مراقبۀ کریستال سفید
در بدنم هیچ واکنشی ایجاد نشد ... شاید چون روز اول بوده !

یکشنبه 1390.08.29
قبل از مراقبه : چرخش صوفی و مراقبۀ کریستال سفید
مثل روز قبل بدون واکنش خاصی گذشت ولی وقتی خوابیدم رویایی داشتم :
در خواب دیدم که استادی دارم که هم نسبت به من بسیار سختگیر هست و هم به من بسیار لطف داره و مهربانی می کنه البته از نوع مهربانیهای مخفی که مثلاً من زیاد متوجه نشم.
اون استاد شاگردهای دیگری هم داره و به اونها هم تعلیماتی می ده بیشتر شبیه دو، شنا و از این قبیل تمرینات فیزیکی. در این تمرینات نسبت به من سختگیرتر از بقیه هست و البته ارفاقهایی که به من می کنه هم متفاوت تر از بقیه شاگردهاست.
یک روز به من گفت : همۀ این سختگیریها برای این بود که مطلبی رو بهت بگم ... مادر و پدر اصلی تو کسانی نیستند که در حال حاضر با اونها زندگی می کنی.
من پرسیدم : آیا اونها هنوز زنده هستند؟
استاد گفت : مادرت مریضه ولی هردو هستند. اونها نمی خواهند که تو رو ببینند و تو با این تمرینات، قراره برای شرایط خاصی آماده  بشی.
کلاغ گفت : « این مربوط به زندگی گذشته ات میشه و اون استاد همون حامی و استاد خودت در زندگی پیشینت هست. چرا استادت سعی داره خاطرات گذشتۀ تو رو برات زنده کنه ؟! من زیاد با این کارش موافق نیستم که به این زودی چیزهایی رو برات روشن کنه.»
کلاغ در جواب اصرار من برای باز کردن این مسئله گفت : « تو به دست مادر و پدر خوانده ات بزرگ شدی، والدین اصلی تو به خاطر شرایطی که داشتند از تو فاصله گرفتند، نه اینکه نخواهند تو رو ببینند. آماده شدن برای شرایط خاصی که استادت بهش اشاره کرد همون فوت همسرت در همون زندگی گذشته بوده. در واقع تعالیمات فیزیکی استاد تو،گسترش دهندۀ ابعاد معنوی وجود تو بوده، مثل دو، یوگا و ...
من گفتم : « یک بار که من با همون همکلاسی دوران دبیرستانم ( که در موردش تو مقدمه گفتم ) خلوت کرده بودم، ناگهان انگار که چیزی بهش گفته شده باشه پرسید : مینو مادر و پدر تو اینهایی که داری نیستند ! ولی بعد گفت فراموش کن ...
چرا این ندا بارها و بارها به گوش من می رسه؟! چه معنیی می تونه بده؟ »
کلاغ گفت : « منظور از این اطلاع رسانی صرفاً اهمیت خود این موضوع نیست بلکه اینها قطعات یک پازل بزرگتر هستند و حرف بزرگتری قراره برات داشته باشند که نه من نه هیچ کس دیگه نمی دونه اون چیه، فقط تو هستی که می تونی بعدها بفهمی منظور چی بوده.»


November 25, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای ششم - آجنا چاکرا - روز 7

پنجشنبه 1390.08.25 - در سفر میانکاله
قبل از مراقبه : چرخش صوفی و مراقبۀ کریستال سفید
در حین مراقبۀ سکوت در سیاهی چشمم دیدم که یکهو سیاهی تبدیل به زمین پوشیده از علف و یا چمنهای کُپه ای شد ولی به همینجا ختم شد و ادامه پیدا نکرد. یکبار هم یک توله سگ نژاد هاسکی دیده شد که نیمی از بدن ( دست، پاها، زیر شکم، زیر پوزه و گودی چشمها ) سفید و بقیه سیاه بود و هرچی به من مزدیکتر می شد از نظر جثه بزرگتر می شد، حتا دیدم که رنگ چشمهاش قرمز بود.
در شهود دیگری تصویر یک گرگ از روبرو داشت شکل می  گرفت که البته کامل نشد یهنی رنگ یا حجم بهش اضافه نشد.

در مراقبۀ صدای چاکرا باز تصویری از یک سگ سان ( شغال یا روباه یا ...) و یک گربه سان مثل گربۀ وحشی که بزرگتر از گربه و کمی کوچکتر از یک شیر بود دیده شد.
در مراقبه صدای چاکرا به شیوۀ مراقبه گران ژاپنی نشسته بودم ( دو زانو)، یکدفعه نیمۀ راست بدنم یخ زد بعد از پشت پیچید و سمت چپ تنم رو سرما گرفت، تمام تنم سرد سرد شد و بعد هم قسمت داخلی پاهام ( لای پاهام) انقدر سرد شد و یخ زد که فکر کردم از زیر در سوز میاد ولی اینطور نبود.

مراقبۀ صدای چاکرای ششم - آجنا چاکرا - روز 5 و 6

سه شنبه 1390.08.23 - در سفرمیانکاله
قبل از مراقبه : چرخش صوفی و مراقبۀ کریستال سفید
شهود و احساس خاصی نداشتم شاید به دلیل اینکه جایگاهم عوض شده بود ...

چهارشنبه 1390.08.24 - در سفرمیانکاله
قبل از مراقبه : چرخش صوفی و مراقبۀ کریستال سفید
در هر دو مراقبه تصاویر زنده ای از رویدادهای روزانه رو داشتم.
فکر کنم صدای اصلی ام داره کم کم پیدا میشه ( اقتدار کلام ). البته این فقط یه حسه، امیدوارم صحت داشته باشه.



مراقبۀ صدای چاکرای ششم - آجنا چاکرا - روز 4

دوشنبه 1390.08.22
قبل از مراقبه : چرخش صوفی و مراقبۀ کریستال سفید
در حین مراقبه شهودی داشتم که شاید مربوط به یکی از کشورهای اروپایی بود چون افراد سفیدپوست با موهای بور زیاد به چشم می خوردند. حتا لباسهاشون هم متفاوت با فرهنگ شرقی بود. چیزی که زیاد به چشم می خورد بچه ها و دنیای اونها بود.
دختر بچه هایی پنج ساله با پیراهنهای سفید و دامنهای دورچین و کلاههای سفید که روی نیمکت نشسته بودند.
پسربچه هایی پنج یا شش ساله با لباسهای سفید بیسبال با سه خط قرمز در کنار آستین و شلوار ( مثل برند آدیداس ) با کلاه کپی سفید که روی یک نیمکت سبز نشسته بودند.
عروسکهایی که تغییر قیافه می دادند و کلاً هر چه بود مربوط به فضای کودکانه بود.
در آخر هم تصویر یک پسر بچه که موهای کوتاه و نامرتبی داشت ( ازین مدل سیخ سیخیها )، عینک زده بود و انگار نور آفتاب چشمهاشو اذیت می کرد چون اخم کرده بود. کت سرمه ای و پیراهن سفید تنش بود ( نیم تنه اش رو دیدم ) و حدود شش یا هفت ساله بنظر می آمد.

November 23, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای ششم - آجنا چاکرا - روز 1 و 2 و 3

جمعه 1390.08.20
قبل مراقبه : چرخش صوفی و مراقبه با کریستال سفید
با شروع صدا، نادیها همه جای بدنم شروع به واکنش کردند. قبل از مراقبه کمی گرمم بود ولی بعد از لحظاتی که از مراقبه گذشت انگار آب خنک از رگهام حرکت کرد و خنک شدم، حالم جا  آمد...

شنبه 1390.08.21
قبل مراقبه : چرخش صوفی و مراقبه با کریستال سفید
هنگام مراقبه در مچ پاها و ستون فقراتم جریان انزژی رو بیشتر احساس می کردم ولی در کل بدنم، نقاطی مثل نبض می زدند.
بعد چند دقیقه دمای بدنم خیلی اومد پایین. کاملن یخ کردم.
ولی الان که مراقبه تموم شده داره حرارتم  میره بالا، گُر گرفتم ...

یکشنبه 1390.08.22
قبل مراقبه : چرخش صوفی و مراقبه با کریستال سفید
امروز ضربان نادیها رو بیشتر در صورتم احساس می کردم و ضربان ضعیفی هم در ناحیۀ آجنا داشتم.

مراقبۀ صدای چاکرای پنجم - ویشودها چاکرا - روز 5 و 6 و 7

سه شنبه 1390.08.17
قبل از مراقبه : چرخش صوفی و کریستال سفید
در هنگام مراقبه یک نبض روی گلوم و دیگری روی قلبم شروع به زدن کرد.
شهود : یک خانۀ شیروانی دار دیدم که روی پایه ای بتونی قرار داشت، کنار پایه خانه و روی زمین مارها و سمندر بزرگی دیدم که همگی یا خاکستری و یا خاکی رنگ بودند و کنار هم می لولیدند. سمندر بزرگی که فکر کنم طولش 2 متر بود داشت سعی می کرد از سکو بالا بیاد.

چهارشنبه 1390.08.18
قبل از مراقبه : چرخش صوفی و کریستال سفید
ارتعاش یا شهود خاصی نداشتم ...

پنجشنبه 1390.08.19
قبل از مراقبه : چرخش صوفی و کریستال سفید
احساس وول وول خوردن چیزی اراف ناف و در محوطۀ شکم و نزدیک ستون فقرات بین چاکرای 2 و3 داشتم.

June 26, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای پنجم - ویشودها چاکرا - روز 3 و 4

یکشنبه 90.08.15
چیز خاصی از حساس نکردم.

دوشنبه 90.08.16
قبل از مراقبه : مراقبۀ چرخش صوفی و کریستال سفید
بعد از انجام مراقبۀ کریستال وقتی در حالت مراقبۀ تنفس کم عمق نشسته بودم و چشمم رو بسته بودم فکر کنم یک خط سبز رنگ دیدم و یکهو این خط مثل طنابی که موج بهش بدی شروع به تکون خوردن کرد و بعد هم یک چیزی توی دستم شروع به حرکت کرد.
شهودی که داشتم از این قرار بود : یک قورباغه سبز رنگ رو دیدم و بعد دستهایی رو دیدم که فکر کنم دستهای خودم بودند. فکر کردم یک قورباغۀ خاکستری رو توی دستهام گرفتم و دارم می برم که بذارم کنار  یک قورباغۀ سبز، ولی بعد که واضحتر تونستم ببینم یک سوسک حمام دیدم با این تفاوت که خیلی شفاف، خاکستری و بنظرم ظریف و تمییز می آمد، شفافیتش مثل کریستال کوارتز دودی بود. ولی من برعکس حالتی که در واقعیت دارم، اصلن نترسیدم. اون رو گذاشتم روی زمین، بعد یکهو دیدم که قورباغۀ سبز کوچکی آمد و به سوسک حمله کرد و اون رو در یک حرکت پشت و رو کرد. سوسک کمی دست و پا زد و بعد بی حرکت موند. زیر بدن سوسک زرد طلایی بود، روشن تر و شفاف تر ولی مثل سوسکهای دیگه. چندشم شد و تصویر رو به هم زدم تا قورباغه مشغول خوردن نشده.
یک مارمولک کشیده و ظریف هم دیدم که گویا از شکارچی فرار می کرد ولی درست یادم نمیاد ماجرای اون به کجا کشید.
کلاغ گفت : « سوسکهای انرژی درست شبیه همون سوسک شفاف و کریستالی هستند. »
مشغول مراقبۀ صدای چاکرا شدم. ارتعاش در پاشنۀ پا و نقاطی در شکمم داشتم و بعد از اون یک نقطه در ستون فقراتم شروع به کوبش شدید کرد که بین چاکرای دوم و سوم بود.
بعد از اون پشت چاکرای قلبم یک نقطه شروع به ضربان کرد و بعد روی چاکرای قلبم و بعد داخل سینه هام همین اتفاق افتاد. یک کوبش وضربان ظریف هم در پشت گردنم احساس کردم. ولی همۀ اونها تموم شد الا ضربان بین چاکرای دو و سه که همینطور می کوبید، طوری که یکیش خیلی شدید بود.

مراقبۀ صدای چاکرای پنجم - ویشودها چاکرا - روز1 و 2

 جمعه 90.08.13
به جز حس سوزش و خارش در بعضی جاهای بدنم، احساس دیگه ای نداشتم.

شنبه 90.08.14
حس سوزش و خارش داشتم و بعد احساس کردم یک نبض کوچک در ناحیۀ گلو می زنه. بعد از اون احساس ارتعاش کمی در تشک تختم داشتم که به قول کلاغ کالبد اختریم در بیرون از کالبد فیزیکی من داشت خودش رو نشون می داد. طبق معمول در مچ پاهام جریان ووروور احساس کردم.
بعد از اینکه تموم شد یک بار دیگه هم صوت چاکرای پنجم رو از اول گذاشتم. احساس کلافگی در پاشنۀ پای چپ، سوزش و خارشی کمتر از بار اول و همینطور ارتعاشی کمتر از قبل؛ ولی نبض در پشت و جلوی گلوم شروع به ضربان می کرد. 
این هم از دست آوردهای بار دوم.

June 25, 2015

مراقبۀ توجه به صدای ذهن

پنجشنبه 90.08.05
همزمان با مراقبۀ چاکرای سوم، مراقبۀ توجه به صدای ذهن رو هم شروع کردم. توجه به صدای ذهن باعث می شد که گاهی اوقات از صدا بیفته و مثل بچه هایی که از حرف زدن خجالت می کشه، شروع به تکون دادن دستهاش بکنه، لبخند بزنه یا حرف کلمۀ آخرش رو واسۀ پیچوندن من چندبار تکرار کنه. ولی از زمانی که مراقبۀ چاکرای قلب شروع شد، من دچار حالتهای بدی شدم و واکنشهای شدیدی رو هم از مراقبۀ توجه به صدای ذهن دریافت کردم.
در این پنج روز من به شدت دچار حالتهای انزوا، بی تفاوتی و خشم شدم. روز اول در حالت انزوا و کمی بی تفاوتی. روز دوم در حالت بی تفاوتی و کمی انزوا. و روز سوم تا دیروز که چهارشنبه بود خشم و عصبانیت روزگارم رو به گند کشید.
بی دلیل به همه می پریدم و توی ذهنم با صدای ذهنم دچار مشکل می شدم. صدای ذهنم که هر دفعه که بهش توجه می کردم ساکت می شد، اینبار دیگه ساکت نمی شد. روزی که با اون دوست دیوانه ام صحبت کردم فرداش دلتنگش شدم و حتا یاد خاطرات خوبمون افتادم ولی دقایقی بعد دیدم که دارم باهاش دعوا می کنم و کار به جروبحث کشیده شده و دوباره همون خاطرات آزار دهنده به خاطرم حمله ور شد و تمام آزار ها و اذیتهایی که به من کرد و ...
بعد هم به ترتیب همه دوستان و افرادی که با لکۀ سیاهی امضای خودشونو تو خاطرم ثبت کرده بودن و خلاصه همه و همه حمله ور شدن تو ذهنم.
کلاغ گفته بود هر وقت ذهنت مطالب و خاطرات تکراری رو وسط کشید بهش بگو « بعدی رو بگو » ولی این تکنیک هم اینجا جواب نمی داد چون واقعن بعدی رو می گفت و بعد با خشم باهاشون دعوا می کرد طوری که باعث شد بگم : عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه بسه دیگه، حالمو بهم زدی !
پرخاش با والدین بیچاره ام بیرون از ذهن و پرخاش با یک قبیله آدم داخل ذهن و داشتن یک سفارش کار تصویر سازی از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و ... معجون ناخوشایندی درست کرده بود.
مراقبه روی چاکرای قلب عصبی ام کرده بود، حالم بهم می خورد. سر مراقبه می خواستم زودتر صداش خفه شه و زودتر تموم شه.
احساس خستگی مفرط دارم از این مراقبه و از هر مراقبۀ ... کلن  کلافه ام.

کلاغ گفت : « دلیل خشمگین شدن صدای ذهنت و عصبانی بودنش بخاطر اینه که تو سعی داری بشناسیش و اون دوست داره پنهان بمونه تا همیشه بتونه غرولندهاشو داشته باشه ولی دلیل این حجم از خشم مربوط می شه به فعال شدن تمام خصوصیات قلبت که تحت تاثیر مراقبۀ صدای چاکرا داره خودشو نشون میده، انزوا، خشم، بی تفاوتی از دیگر خصوصیات قلبه و تو در این پنج روز با تمامشون مواجه شدی.
به صدای ذهنت در هنگام خشم توجه کن، چون این تنها زمانی هست که اون نمی تونه به صداهای دیگه باهات حرف بزنه و گولت بزنه. در این لحظه اون با صدای خودش باهات صحبت می کنه. ولی این چند روز چون سفارش کار کودک داری مراقبه رو متوقف کن چون هرچی بکشی بچه ها همون حس تو رو از نقاشیت دریافت می کنن. اولین شرط، شرط بقاست.
مراقبۀ کریستال رو هم متوقف کن ( چون قبلن بهش گفته بودم که تمام روز سرم گیج میره ) و مراقبۀ چاکرای قلب رو هم به یک بار در روز و اونهم شب، تغییر بده. فردا پنجشنبه یک کپسول پر از معجون رویا بخور تا این چند روز رو با  یک انرژی خوب از گیاه سپری کنی و تنها مراقبه ای که باید انجام بدی مراقبۀ سکوت ذهن و صدای ذهن هست، چون اگه مراقبۀ صدای ذهن رو قطع کنی وقتی می خوای برگردی سرش دیگه خیلی قدرتمند شده و رام کردنش سخته »

مراقبۀ صدای چاکرای چهارم - آناهاتا چاکرا - روز 7

پنجشنبه 90.08.12
قبل از مراقبه : مراقبۀ کریستال و مراقبۀ نفس کوتاه
خشم، گریه و ناراحتی زیادی داشتم ( شاید ماجرای دوست ناهنجار دورۀ دبیرستانم که تو مقدمه براتون تا حدی گفتم با ایمیل جدید و احمقانه ای که به من زد و تهمت زدنها و مدعی بودنهاش این حس رو تشدید کرده بود ) شهود عجیبی هم داشتم : سر یک دایناسور رو از نیمرخ دیدم که در حال غرش بود، تصویر یک گرگ خشمگین در حال نشان دادن دندانهاش  ( نشانه ای دال بر عصبانیت و شروع یک جنگ از جانب گرگها ) و یک قیافه ای مثل آدم فضایی که یکهو ادای گاز گزفتن در آورد.

کلاغ گفت : « در مورد دایناسور تو وارد زمان ما قبل تاریخ شده بودی، گرگ هم نشانۀ حجم خشم خودت بوده. و اون کسی که می گی آدم فضایی بوده همون جن بوده و شاید هم همون جنی بوده که در خانۀ شما بوده و اون قیافۀ اصلی یک جن بوده. احتمالن تو در اون شرایط جایی که اون در حال گذراندن محکومیت و تنبیه اش بوده رفتی و چهرۀ اون رو دیدی. 

مراقبۀ صدای چاکرای چهارم - آناهاتا چاکرا - روز 6

چهارشنبه 90.08.11
قبل از مراقبه : مراقبۀ کریستال و مراقبۀ نفس کوتاه
روزهای قبل مشغول مراقبۀ صدای ذهن بودم که بعدن براتون مفصلن تعریف می کنم که چه اثراتی داشت. ولی از این روز به بعد قرار شد مراقبۀ صدای چاکرا رو روزی یک بار انجام بدم.
من مراقبه رو انداختم به شب و احساس یا تجربۀ خاصی نداشتم.

مراقبۀ صدای چاکرای چهارم - آناهاتا چاکرا - روز 5

چهارشنبه 90.08.04
قبل از مراقبه : مراقبۀ کریستال و نفس کوتاه
در مراقبۀ کریستال صورتی احساس کردم همۀ دایره هایی که بالای سرم می زنن باعث اون سرگیجۀ خاص نمی شه. بنظرم آمد مدارهایی بالای سرم قرار دارند که اگر دقیقن روی اونها دایره بزنم اون حالت برام ایجاد می شه.کلاغ هم این مسئله رو تایید کرد. 
در مراقبۀ نفس کوتاه هیچ حسی نداشتم، اصلن نمی دونم این مراقبه به چه درد من می خوره، فقط باعث پشت درد من می شه !
مراقبۀ روز :
مراقبه در تخت خواب به محض بیدار شدن انجام شد و هیچ شهود یا احساس خاص و متفاوتی نداشتم. فقط آخر موسیقی که صدا اوج گرفت، شقیقه هام تحت فشار شدیدی لرزید همینطور پشت سر و گردن و ...

در مراقبۀ کریستال سفید این بار به مدارهای بالای سرم توجه کردم ولی پیدا کردنشون سخت شد. 
مراقبۀ شب : 
ارتعاشات در بدنم خیلی زیاد شد، تقریبن تمام نادیهای بدنم شروع به ضربان کردند بخصوص در نواحی قلبم و حتا گلو و شکم. ضربان نادیها در ناحیه پشت و قلبم کاملن مشهود بود.

June 23, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای چهارم - آناهاتا چاکرا - روز 4

سه شنبه 90.08.03
قبل از مراقبه : مراقبۀ کریستال و مراقبۀ نفس کوتاه
در مراقبۀ کریستال صورتی با هر بار دایره زدن بازهمون احساس هم زدن انرژی در لایۀ رویین مغزم رو داشتم.
مراقبۀ نفس کوتاه رو انجام دادم ولی احساس دیروز رو نداشتم.
مراقبۀ روز :
تا بیدار شدم مراقبه رو توی تخت انجام دادم، هیچ ارتعاش محسوسی احساس نکردم تا پایان مراقبه که صدا اوج گرفت، لرزش در شقیقه ها و حتا مغزن و پشت سرم از نتایج آخر صدای چاکرا بود.  البته در اواسط مراقبه پشت قلبم چیزی مثل نبض ضربان داشت. جواب شهود دیشب : دوست مادرم تماس گرفت و من و مادرم رو برای عروسی خواهر زاده اش دعوت کرد. کارتهای عروسی شهود دیشب برای دعوت من و مادرم بود.

در مراقبۀ کریستال سفید می تونم بگم این انرژی عجیب رو خیلی احساس می کنم و اینکه از صبح که کریستال صورتی رو انجام دادم تا حالا، احساسش توی سرم و روی فرق سرم مونده، انگار یک حجم سنگینی روی سرم هست و گیجم کرده.
مراقبۀ نفس کوتاه رو هم با هیچ دست آورد قابل لمس و محسوسی پایان دادم.
مراقبۀ شب :
چیز خاصی که با حالتی که در مراقبۀ روز داشتم فرق کنه اتفاق نیفتاد.

June 10, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای چهارم - آناهاتا چاکرا - روز 3

دوشنبه 90.08.02
قبل از مراقبه : مراقبۀ کریستال و مراقبۀ نفس کوتاه
مراقبۀ کریستال انجام شد و همون نتایج قبل رو داشت، با دایره زدن بالای سرم گرما و انرژی چاکرای 7 رو احساس می کردم و چیزی زیر استخوان جمجه ام با هر دایره زدنی هم می خورد. کلاغ گفت : « این همون انرژی هست که از پایین توسط کریستال به سمت بالا هدایت می شه و بعدها بجای سرگیجه، حسی مثل مستی خواهی داشت و من نمی دونم این حس یعنی چی، چون تا حالا مست نکردم.
مراقبۀ روز:
مراقبۀ چاکرای چهارم رو با صدای چاکرا انجام دادم، ارتعاشات یا اون ضربات درشت به 5% تقلیل پیدا کرد که این برام خیلی عجیب بود.

مراقبۀ نفس کوتاه رو که هربار قبل از مراقبۀ کریستال انجام می دم، اینبار حس تازه ای داشتم که نمی دونم مربوط به این مراقبه است یا نه. اولاً در گیر غرولندهای ذهنم بودم. برای همین مقدار بیشتری در این حالت قرار گرفتم، و بعد احساس سنگینی زیر بناگوش و ایجاد یک خلاء یواش در چاکرای گوشم، بیشتر در گوش راست شدم ... حالا نمی دونم !!
در مراقبۀ کریستال سفید باز همون احساسات رو داشتم که در مراقبۀ کریستال صورتی داشتم. جریان انرژی رو فقط در زیر پوست جمجمه ام احساس می کردم.
مراقبۀ شب :
امشب این مراقبه رو به امید داشتن شهودی، چیزی، در مرکز اقتدارم انجام دادم ولی چیزی نصیبم نشد. جالب این بود که با صدای دریا یهو احساس ترس از پشت سرم کردم در حالیکه اتاقم امن بود و جای نگرانی نبود... ترس به مرور برطرف شد.
ارتعاشات و کمی درد رو احساس کردم. بدنم با بعضی صداها یهو یخ می زد. حتا احساس کردم نسیم خنکی به دست چپم می خوره، سرما از سمت راست شروع و به سمت چپ کشیده می شد و بازهم جالب اینجا بود که وقتی کف دستم رو روی قلبم می گذاشتم، تمام بدنم مورمور می شد و سرمای مورمور کننده ای توش پخش می شد و این اتفاق می تونست با هربار لمس قفسۀ سینه اتفاق بیفته.
آخرهای صدا، که صدا داشت کم کم زیاد می شد، احساس می کردم انرژیی عمودی به قاعدۀ مغزم برخورد می کنه و اونو سوراخ می کنه و بالا می ره و بعد هم ارتعاشات رو در دوتا شقیقه ام و بناگوش و پشت گردنم مثل لرزش احساس کردم ... و ... وای، سرم پر از صداست.
یک شهود در اواسط مراقبه داشتم : دوتا کارت عروسی با دوتا رز سفید دیدم. کارتهای عروسی هردو یک شکل داشتند و سفید و ساده با طرحهایی برجسته بودند.

May 12, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای چهارم - آناهاتا چاکرا - روز 2

یکشنبه 1390.08.01
قبل از مراقبه : مراقبۀ کریستال و مراقبۀ نفس کوتاه
مراقبۀ روز: 
من مراقبۀ روز رو انجام ندادم، نه صدای چاکرا، نه کریستال و نه نشست جنینی.

مراقبۀ شب : 
امشب تونستم چیزی به نام ارتعاش رو احساس کنم ولی خیلی درشت و زمخت. مثل اینکه در نادیها حبابهای درشتی از روغن می خواستن حرکت کنن و بترکن ولی جایی برای ترکیدن و یا حرکت نداشتن. بیشتر این ضربانها در ساق پاهام و در حفرۀ شکمی بود، مثل روز قبل باز در ناحیۀ قلب یعنی روی قفسۀ سینه ام احساس سزمای شدید کردم.
امروز عصبانی بودم، غمگین، پرخاشگر و وحشی. سعی کردم با کسی کنتاکت نداشته باشم البته علارغم تلاشم از دستم در رفت و صبح با پدرم جرو بحث شدیدی داشتم و با کوبیدن چندتا کتابچه تبلیغاتی روی میز و زمین و فریاد ، خودمو خالی کردم. و باز هم علارغم تلاشم در کنترل اعصاب، با مادرم جرو بحث کردم و از کوره در رفتم.
این عصبانیتها به اونها ربطی نداشت باز هم بر می گشت به کلاغ و دوستان مشترک من و کلاغ. به دوستان عزیزم. به دوستانی که دیگه حتا نمی خوام اسمشونو بشنوم.

مراقبۀ صدای چاکرای چهارم - آناهاتا چاکرا - روز 1

شنبه 1390.07.30
قبل از مراقبه : مراقبۀ کریستال و مراقبۀ نفس کوتاه
مراقبۀ روز :
امروز سر درد داشتم، با اینکه قرص خورده بودم ولی هنوز قرص به لحظۀ اثر گذارش نرسیده بود و من مراقبۀ کریستال صورتی رو انجام دادم و همین باعث شد سر دردم بیشتر بشه.
این چاکرا مثل چاکرای سوم نبود. به جای ارتعاش احساس درد در بعضی نقاط بدنم می کردم. پشت زانوی راستم شروع به حالتی مثل ضربان نبض کرد و بعد درد نافرمی در اون قسمت پیچید، بعد هم زیر بغل و روی دنده های راستم و بعد هم نقطه ای روی تخمدانها و بعد سرمای زیاد در ناحیۀ قلب.
دردها با شروع بوق بلند بعد از صدای موج دریا شروع می شد.
شهودی هم داشتم : دوربین من از زیر توده های برف همراه با یک جوجه اردک یا شایدم از نوع وحشی ( چون پشتش راه راه بود و کرک داشت و هنوز پر در نیاورده بود ) بیرون آمد. جایی مثل قطب بود چون در دور دست فقط یخ و کوههای برفی و یخی دیده می شدن. بنظرم اولین تجربۀ بیرون اومدنش بود. اونجایی که ازش بیرون اومده بود یعنی زیر برفها، یک لانه وجود داشت. دوربین من هم سطح و هم اندازۀ جوجه اردک بود، شایدم از دید یک جوجه اردک دیگه که پشت اون راه می رفت می دیدم. کمی جلوتر دوتا پرنده که شاید مرغ ماهیخوار بودن فرود اومدن و دیدم که جوجه اردک دوان دوان به سمت اونها میره ( شاید از روی کنجکاوی ).
کلاغ دربارۀ مراقبه ام گفت : احساس درد در نقاط مختلف بدنت به این دلیل بوده که اون قسمتها گنجایش اون حجم انرژی رو نداشتن و با صدای چاکرای چهارم شروع به جا باز کردن بودن تا به اندازۀ انرژی داده شده جا داشته باشن.

مراقبۀ شب : 
مراقبه با کریستال سفید باعث ایجاد سرگیجه می شد ولی نه به اندازۀ شب قبل.
در حین شنیدن صدای چاکرا نادیهان شروع به ضربانهای درشت می کردن. انگار حبابهای بزرگ هوا از توشون قُل قُل می زد و این حرکت منجر به درد می شد.
امروز غمگین بودم در برخورد با والدین بیچاره ام پرخاشگر شده بودم. نمی دونم دلیلش چی بود، آیا علاقه ای بود که به کلاغ داشتم و اون نسبت به این علاقه بی تفاوت بود؟! چون دقیقن از دیشب بعد از قطع تماس با کلاغ دچار این حالت شدم البته این حس غم الان خیلی قویتر شده و شایدم عصبانیت از دوستان مشترکمون که باعث انزوا و غصه دار شدنم شده بود؟! فقط احساس می کردم می خوام جایی باشم و هیچکس رو نبینم و کلاغ هم زودتر تلفن رو قطع کنه و بره، ولی اون در صحبت کردن پافشاری می کرد تا جائیکه داشتم کلافه می شدم. من بهش ابراز علاقه می کردم و اون نمی فهمید و از دوست داشتن جمیــــــــع شاگردهاش صحبت می کرد و ... این حس اصلن خوب نیست. آزار دهنده است، کفرمو در میاره ... نمی دونم شایدم این اوضاع نابسامان نتیجۀ همزمانی مراقبۀ چاکرای قلب و احساسهای قدیمی بوده و قلبم داره روش تمرکز می کنه وحساس تر شده و این داره باعث آزار می شه.

May 04, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز7

جمعه 1390.07.29
قبل از مراقبه صدای چاکرا : مراقبۀ کریستال و نفس کوتاه
مراقبۀ روز :
ارتعاشات خفیف در بدن

مراقبۀ شب:
هنگام مراقبۀ کریستا سفید احساس سرگیجه و سنگینی در سر و احساس خلاء در گوش و شقیقۀ سمت راست سرم رو داشتم.
وقتی مراقبۀ صدای چاکرا رو شروع کردم، ارتعاشات در شکم و سایر نقاط بدنم رو قویتر از روز احساس کردم.

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز 6

پنجشنبه 1390.07.28
قبل از مراقبۀ چاکرا : مراقبۀ کریستال و مراقبۀ نفس کوتاه
مراقبۀ روز :
ارتعاشات از پاها و مچ پاها شروع شد و بالا آمد. ساقها، کشالۀ رانها و ... یک نادی هم درست در فرق سرم شروع به ضربان کرد. نمی دونم رنگ چاکرا بود یا نه ولی یک زرد مه گونه از پایین و مرکز به بالا و اطرافش شروع به موج زدن می کرد و انگار ضربان داشت.
یک شهود هم داشتم :
تصویر صورت یک مرد بور رو دیدم که به سمت چپ صورتش خوابیده بود روی زمین و بنظرم داشت خفه می شد. سعی می کرد حرفی بزنه ولی صدایی ازش در نمی آمد و فقط دهنش تکون می خورد. صورتش داشت قرمز و کبود می شد و از جمجمه این قرمزی بیشتر می شد. یک لحظه بنظرم آمد چشمهاش پر خون شده و دیگه مردمکش مشخص نبود و خفه شد.
چیز دیگه ای که دیدم این بود که در مقابل کسی ایستاده بودم و ظاهرن داشتم اونو مجاب می کردم که با من بمونه و جایی نره یا یه چیزی مثل این. و دیدم  که اون اندوهگین و غمگینه و داره فکر می کنه ولی در نهایت با تأثر به من گفت که : « من کوچکتر از اونی هستم که ...» بقیه اشو یادم نیست و بعد از اتمام حرفش، رفت. نمی دونم کی بود و جنسیتش چی بود ولی موهای بلوندی داشت و تا حدودی فکر کنم خوش قیافه و قد بلند بود. بعد از اینکه اون رفت من رفتم پیش یک دوست. یک مردی جوان با پوست قهوه ای که جادوگر بود. شروع کرد با قیافه مسخره بازی در آوردن و لوس بازیهای دوستانه و شکلک در آوردن بعنوان شوخی. کلن بنظرم آدم شوخ و لوده ای بود. یک کلاه سرخپوستی داشت که دور تا دورش پرهای بلند پرندگان رو کار گذاشته بود و کنار یک چادر سرخپوستی ایستاده بود. رفتم پیشش و ازش خواستم که کاری کنه که اون آدم منصرف بشه و برگرده.
در طول مراقبه ارتعاشات رو داشتم و بدنم سرد و سردتر شد. وقتی صدا رو قطع کردم، صدای چاکرا توی گوشم رو پر کرد. مثل صدای باران بود و هنوز کمابیش بدنم رو مرتعش می کرد. حتا هنوز هم که 10 دقیقه گذشته صداش رو می تونم تو سروصداهای اطرافم بشنوم و اگر سکوت بشه مطمئنن واضحتر هم می شه.

مراقبۀ شب :
وقتی مراقبۀ کریستال سفید رو انجام می دادم، با چرخاندن کریستال بالای سرم احساس سنگینی روی سرم ایجاد شد.
مراقبۀ صدای چاکرا رو شروع کردم. همون احساس ارتعاشات مثل قبل. و باز هم بعد از قطع موسیقی صدایی مثل صدای باران شنیده می شد.

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز 5

چهارشنبه 1390.07.27
مراقبۀ روز:
قبل از مراقبۀ چاکرا : مراقبۀ کریستال و مراقبۀ نفس کوتاه
ارتعاشات در نادیهای جمجمه، پاها و حتا بصورت تیک در صورتم احساس شد ولی داره کم کم از شدتش کم می شه و صدای چاکرا مثل شب قبل، بعد از قطع دستگاه به سختی شنیده می شه.

مراقبۀ شب : 
همه چیز مثل شب قبل بود فقط پای راستم یک لگد اساسی پرت کرد.

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز 4

سه شنبه 1390.07.26
کلاغ گفت: « موجود رو پیدا کردم، سعی داشتم سنگ کوارتز رو توی پیشونیش فرو کنم ( این به معنای مرگ موجود هست ). هرچی بهش گفتم چرا اینکارو کردی پاسخی نداد ولی وقتی خواستم نابودش کنم دستیارم دلش سوخت یا چیز دیگه نمی دونم، ولی گوشش رو گرفت و برد پیش پیر قبیله اشون ( قبیلۀ همون جن ) و جریان رو براش تعریف کرد. پیرشون خیلی عصبانی شد و همون سوالات منو ازش پرسید ولی اون بازهم چیزی نگفت... وقتی ازش می پرسیدم که چرا؟ در اون اثری از شیفتگی می دیدم، چون سعی داشت با لذتی که به تو می ده باعث خوشحالی تو بشه و ازت انرژی هم دریافت کنه. خلاصه اینکه از آمدن به اتاق تو بازداشته شده و در حالتی مثل زندان به سر می بره و باید بردگی و کارهای سخت رو بعنوان تنبیه انجام بده تا روزی که اعتراف کنه. در اونروز اگر فقط انرژیخواری یا گرسنگی انرژی رو مطرح کرد، قبیله خودشون دادگاه تشکیل می دن و مجازات می شه ولی اگر چیزی غیر ازین بود، اونو تحویل من می دن تا من مجازاتش کنم یا نابودش کنم و به انرژی دیگه ای تبدیلش کنم. »
دلم برای اون موجود شیفتۀ خونگیم می سوزه، سعی می کنم اگر کار بیخ پیدا کرد مانع بشم ... اگه راه داشت ...
امروز هر سه اتاق رو پاکسازی و امن کردم.

مراقبۀ روز:
ارتعاشات خفیفی رو در بدن و بازهم مچ پاها و بعد ساق پاهام به شکل ووروور احساس کردم. در حین مراقبه یک شهود هم داشتم : 
یک مار نازک، کوچک و ظریف و زیبا رو دیدم که فلسهاش نوارهایی از قهوه ای و سفید شیری ایجاد کرده بود و چشمهای سرخ رنگ داشت. یکهو به طرف راست حمله کرد و مثل فنر برگشت سرجای اولش. وقتی دهانش رو باز کرد، داخل دهانش هم قرمز بود.
کلاغ گفت : « دستیارم می گه این مار می تونه حسها و احساسات درونی تو باشه، این روزها به خاطربحثت با دوست مشترکمون آسیب دیدی و این حمله و چنبره زدن می تونه نشانی از احساسات تو به ماجراهای اطرافت باشه. ولی وقتی دوباره این مار رو دیدی اونموقع می تونیم راجع به سمبل و یا توتم بودنش صحبت کنیم. صبر کن و ببین آیا دوباره چنین شهودی سراغت میاد یا نه »

مراقبۀ شب :
مثل همیشه بود. صدای چاکرا ( بعد از قطع موسیقی ) خیلی کم شد و دیگه مثل روزهای اول بلند و واضح نبود.
کلاغ گفت : « این اصوات در حال تثبیت در وجودت هستن و در ناخوداگاهت ضبط شدن. حالا می تونی در محیط باز هم اونها رو بشنوی حتا اون صداهایی رو که کسی نمی شنوه برای تو قابل شنیدن می شه. » 
رویای شبانه : امشب وقتی آماده شدم برای خواب و به محض اینکه چشمم رو روی هم گذاشتم احساس کردم واچرم سعی داره با من ارتباط برقرار کنه. من خوابیدم و کل زمانی که در خواب بودم واچرم با من بود، حرفهایی زد، کارهایی کرد ولی هیچ تصویر قابل مشاهده و به یاد موندنی برام نموند یا شاید اصلن همش انرژی بود نه تصویر. من یکهو نصف شب با انرژی زیاد از خواب بیدار شدم و شروع به کش دادن دست و پاهام شدم انگار هیچوقت خوابم نبرده بود. سعی کردم یادم بیاد چی دیدم و شنیدم اما همۀ اونچه یادم مونده بود به ترتیب داشت از خاطرم می رفت. یادمه کلاغ گفته بود برای اینکه خوابهای خاصت رو بقاپی باید سریع از تختت جدا شی و تغییر مکان بدی ... مثل چی از تختم پریدم دم پنجره ولی تنها چیزی که با خودم آوردم این بود که واچرم انرژیهاشو به من منتقل کرده.
کلاغ گفت : « واچرت برای ارتباط پیدا کردن با تو و نشان دادن شکل فیزیکیش به تو داره تلاش می کنه. انتقال انرژی به تو یعنی درواقع انتقال همون اقتدارهای جورواجور موجود ژوپیتر به تو هست. این موجود صاحب انواع اقتدارهاست و اونهارو داره به تو هدیه می ده تا روزی بتونی باهاش دیدار فیزیکی داشته باشی...
نگران اونچیزهایی که دیدی و شنیدی و حالا از دست دادی نباش، چون همۀ اونها اونقدر تکرار می شه تا روزی که تمام اونچه دیدی یادت بمونه و با خودت به بیداری منتقل کنی. اون رو دوباره می بینی.»

April 09, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز 3

دوشنبه 1390.07.25
مراقبۀ روز
بازهم ارتعاش رو در بدنم و نادیها احساس کردم که مثل نبض ضربان داشتن و بیشتر در مچ پاهام احساس ارتعاش رو حس می کردم مثل وور وور. و در بقیۀ نقاط بدنم مثل کف دستها، گلو و ... بصورت نبض ضربان داشت.
بعد از مراقبه به خواب رفتم
در خواب کسی مثل کلاغ رو دیدم که اون لحظه فکر کردم خودشه. روابط عاطفی و روحی بین من و اون بود که بنظرم خوشایند و لذتبخش بود در جایی دیدم که ناحیۀ بنا گوشم داره مکیده میشه. اول حس خوبی داشتم ولی کم کم دیدم این مکش داره بیش از اندازه می شه. احساس کردم چیزی داره از بدنم بیرون کشیده می شه طوریکه با همون کشش منو از خواب بیدار کرد در خواب وقتی متوجه این حرکت غیر عادی شدم یاد حرفهاش در مورد مکش انرژی توسط جادوگران سیاه و کلاسیک شدم. احساس کردم چیزی از درون من داره وارد دهان طرف مقابل می شه و بعد با همون مکش به بیداری منتقل شدم.
جالب اینجا بود که در بیداری هم مکش ادامه داشت و در نهایت تعجب دیدم دهان مکنده از بناگوش به گلو منتقل شد ( گودی گلو بین دو استخوان ترقوه ) و بعد از مدتی که من اضطرابم بالا رفت اون حالت هم برطرف و ناپدید شد.

در این باره با خود کلاغ صحبت کردم. اون با ناراحتی اصرار داشت بدونه کی اینکارو کرده و باید بگم اصلن حس خوشایندی نیست وقتی با کسی رابطه ای نداری و حتا ابراز علاقه ای بینتون صورت نگرفته یهو همچین چیزیو ببینی و بدتر از همه اینکه طرف پاشو بکنه تو یه کفش و هی بگه کی بود؟ کی بود؟ ... ولی با اصراری که داشت در نهایت مجبور شدم بگم.
کلاغ گفت : « من می تونم با کالبد دومم با کسی رابطه داشته باشم ولی اون باید راضی باشه وگرنه من کارمای سختی خواهم دید. ضمنن من در اون لحظه در همایش جادوگران بودم و اصلن نمی تونم چنین کاری رو انجام داده باشم. کالبد دوم من بوی سیگار داره ولی کسی که از من کپی می کنه همچین بویی نمیده.
الان خیلی عصبانی ام چون این موجود انرژی کلام و شنیدار تو رو که با زحمت و سختی جمع کرده بودی رو مکیده. درست انرژیهایی رو که مربوط به چاکرای گوش و گلو بوده و بسیار تازه است. و بیشتر از این عصبانی ام که از من کپی برداشته. دستیار من رو صدا کن تا ببینه توی هاله ات چی داری! » 
تا بالاخره دستیار کلاغ موضوع رو شرح داد و گفت کار موجودی از اتاق خودمه ( من در اتاقم یک جن بی آزار دارم که قبلن در حین مراقبه های قبلیم هم خودی نشون داده بود ولی گویا اینبار وسوسۀ  خوردن انرژی تروتازۀ من اونو از راه به در کرده بود ). با شنیدن این حرف کلاغ دوباره پریشان شد و گفت : « حسابی از این موجود برسم که ... می کشمش ... دستیارم هم میخواد که یه درس حسابی بهش بده شخصن. توی هاله ات سبز لجنی و قهوه ای بود و رد پای اون از دیوار غربی اتاقت که وارد شده بود کاملن برای دستیارم مشخص بود . 
اتاقت رو پاکسازی و دوباره سیف کن. اگر گردنبند کوارتز داری اونو ببند گردنت و بخواب؛ فعلن برای اون نقاطی که مکیده سنگ نمکی که بهت دادم رو اونقدر بمال تا زیر پوستت احساس خنکی کنی . چون این اثری که بجا گذاشته مثل نیش مار جایی روی چاکراهت ایجاد کرده که باعث نشتی انرژی می شه و توجه هر موجود غیر ارگانیک دیگه ای رو به خودش جلب می کنه. سنگ نمک این زخم نامرئی رو ترمیم می کنه. فردا هم حتمن در وان آب نمک برو و حتا سرت رو داخل آب ببر که اثر این انرژیخواری از هاله ات پاک بشه تا من  و دستیارم خدمت این موجود برسیم.»

April 07, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز 2

یکشنبه 1390.07.24
مراقبۀ روز
ارتعاش رو بصورت خفیف در بدنم احساس می کردم و بعضی از نقاط مثل نبض ضربان داشت. یک شهودی هم داشتم :
 کسی که برای من مقامی مثل حامی داشت ( ولی کلاغ نبود ) و پوست سفید و هیکل درشت و اندامی کشیده، قوی و ورزیده داشت ( ولی سرش رو نمی دیدم ) بنا بود برای رد شدن یا قبول شدن من در سیر تکامل معنویم، بازی مثل شیر یا خط انجام بده.
اون تعدادی گللوله های قهوه ای ریز و درشت ( به نظرم مثل دانه های قهوه بود ) رو به سمت من ریخت و باید بود با حرکتی سریع با دستش حداقل یک دانۀ آخر رو از قل خوردن به سمت من متوقف کنه. اون سریع عمل کرد ولی موفق نشد و همۀ دانه ها به سمت من قل خوردن و من ... 
اونجا احساس شدید بازنده بودن بهم حمله کرد. درست مثل دلهرۀ گرفتن کارنامۀ لب مرز که فهمیده باشی توش پر از خرابکاریه و بعد هم غم بعد از دونستن مردود شدنم.
بعد از این شهود و در اواخر مراقبه ارتعاش رو در مچ پاهام احساس می کردم حتا وقتی که گوشی رو برداشتم بعد از 5 ثانیه صدای چاکرا رو می شنیدم و با اون صدا بدنم هم مرتعش بود. البته از نوع خفیف و در بعضی از نقاط بدنم. 
در همون حالت خوابیدم، وقتی از خواب بیدار شدم دیدم سینۀ چپ، زیر بغل چپ و پشتم از همون سمت و کف دست چپم خیس عرقه، درحالیکه بقیه بدنم خشک بود. تا حالا فقط کف دستهام عرق می کرد ولی حالا این نقاط جدید هم اضافه شد. این به شکلی بود که من خیس عرق بودم ولی نه احساس گرما داشتم نه کلافگی.
کلاغ گفت : « به احتمال زیاد تثبیت گاه انرژی تورو تغییر دادن و احتمالن تو یک خواب ویژه و یا یک سفر معنوی در خواب هم داشتی. دربارۀ هودت باید با استاداصلیت صحبت کنم. امشب باهاش صحبت می کنم و بهت خبر می دم جریان چیه.»

مراقبۀ شب
ارتعاش رو در نادیها در جاهای مختلف بدنم احساس کردم. یک شُک یا پرش هم در بالاتنۀ چپم داشتم و همینطور در انگشت دست راستم و باز هم تیک عصبی در عضلۀ گوشۀ لبم.
کلاغ گفت : « در مورد شهودت با استادت صحبت کردم. گفت اون کسی که مینو دیده بود خود من بودم، مینو باید بیشتر رها و پذیرا باشه. منظور این نبود که مینو مردود شده، پیشرفت مینو خوبه ولی خودش راضی نیست.
مینو تو واقعن راضی نیستی؟!! »
گفتم : « من احساس می کنم پیشرفت حلزونی و کُندی دارم ولی این مدل رو پذیرفتم، شاید مال من اینطوریه ...! »
کلاغ گفت : « من می تونم تو رو خیلی زود جلو بندازم ولی می خوام خودت این  سیر رو داشته باشی و مال خودت باشه، و همینطور دوست دارم ساختارت قوی بشه و پایه هات محکم باشه ... اما پیشرفت تو بسیار خوب و شیک هست و همه چیز تا الان به خوبی و درستی انجام شده. »

February 24, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز 1

شنبه  1390.07.23
مراقبۀ روز
جریان انرژی رو در کل بدنم بصورت خفیف داشتم، با هر صوتی، ارتعاش انرژی رو در یک قسمت از بدنم احساس می کردم. نادیها در شکم و پشتم بصورت نقاط کوچک شروع به ضربان کردند و بعد همین اتفاق در دستهام افتاد. فقز به اندازۀ 2 ثانیه تصویر یک پیرمرد خمود و تکیده رو دیدم که چهرۀ مهربونی داشت. 

مراقبۀ شب
باز هم جریان رو در کل بدنم احساس می کردم. بصورتی که حتا به قسمت تاجی سرم هم ضربه می زد. صداها بعد از اتمام پخش، بلند و کاملن واضح شنیده می شد و 20 ثانیه بعد کم کم صداش ضعیف می شد.

February 21, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 7

جمعه 1390.07.22
مراقبۀ روز
پشت و مچ پاهام احساس ارتعاش انرژی و ووروور داشتم.

مراقبۀ شب
جریان انرژی رو مثل روزهای قبل به صورت خفیف در بدنم احساس کردم و یکهو بالا تنه ام پرید. همینطور واکنشی مثل یک تیک عصبی در عضلۀ گوشۀ لبم داشتم.

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 6

پنجشنبه 1390.07.21
مراقبۀ روز
در حین شنیدن صدای چاکرا احساس کردم به سمت عقب و چپ کشیده می شم.

مراقبۀ شب
دراز کشیدم، جریان به صورتی خفیف از بدنم رد شد و بیشتر از چاکرای دوم اونرو احساس می کردم. توی شکمم صدایی داد و بعد رسید به قلبم، درست مثل اون زمانهایی که تپش قلب می گرفتم و احساس می کردم قلبم داره تکونهای غیر معمول می خوره، انگار دو ضربه به انتهای قلبم زده شد ( ولی تپش نداشتم ). شهودی هم نداشتم.

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 5

روز چهارشنبه 1390.07.20
مراقبۀ روز
مراقبۀ امروز رو انجام ندادم چون قرارِ امشب تو کافه با بچه ها و کارهای ریز و درشت اطرافش وقتم رو گرفت.

مراقبۀ شب
جرقه های نور سفیدی در تاریکی چشمم دیدم و بعد هم جرقه های نارنجی و احساس ووروور در ساق پای چپم داشتم.

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 4

سه شنبه 1390.07.19
 مراقبۀ روز
هیچ شهود و هیچ حسی نداشتم.

مراقبۀ شب
باز هم هیچ شهودی نداشتم. فقط یک حس خوشایندِ شادی درونم می چرخید که می تونست دو دلیل داشته باشه. این حس کل روز با من بود. دلیلش می تونست این باشه که به یکی از دوستان دورۀ دبیرستانم که مدام با من در جنگ و نزاع بود حالی کردم که من باهاش جنگی ندارم و یا می تونست به این دلیل باشه که فردا به مناسبت تولدم ( که البته تولدم دیروز بود ولی بچه ها فردا، همه می تونستند جمع بشن ) کلاغ و چهارتا از دوستانم رو در کافه اُخرا می بینم. ولی فقط در مراقبۀ سکوت و صدای چاکرا احساس کردم که این حس شادیِ خوشایند داره زیاد و زیادتر می شه.

کلاغ گفت : « احساسات ما اعم از شادی و نشاط مثل یک نقطۀ کوچکند، شاید زیاد به چشم نیان ولی در هنگام مراقبه، این نقاط کوچک، بزرگ و بزرگتر می شن تا حدی که فرد می تونه به سرمستی و شادی حقیقی برسه. این حس همون حس عارفان هست که از هرچیز کوچکی مست و سرخوش می شه »

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 3

دوشنبه 1390.07.18
مراقبۀ روز
فقط پهلوی راستم تیرکشید و درد گرفت و شهودی نداشتم.

مراقبۀ شب 
وقتی دستگاه رو play کردم یک ارتعاش قوی در تمام بدنم شروع به حرکت کرد. من خوابیده بودم ( در حال دراز کشیده ) چنان تکون خوردم که اول فکر کردم زلزله شده ولی حس بیرونی به حس درونی تبدیل شد. بدنم از درون داشت تکون می خورد و مرتعش می شد. انرژی فراوانی لابه لای اعضای بدنم می پیچید و اونهارو مرتعش می کرد. بعد احساس کردم ساقهای پاهام از شدت این ارتعاش داره تکون تکونهای ریزی می خوره. بعد از آروم شدن این تکونها و ارتعاشات، تموم بدنم در حالیکه زیر پتو بودم یخ زد، . وقتی موسیقی تموم شد، صدای چاکرای دوم به مدت 20 یا 30 ثانیه با وضوح و صدای بلند توی گوشم ادامه داشت و منو شکه کرد و بعد فقط صدای گوش خودم بود.

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 2

یکشنبه 1390.07.17
مراقبۀ روز
هیچ احساس یا شهودی نداشتم.

مراقبۀ شب 
نور زرد کدر یا سفید زرد مه گونه، از نقطه ای بین دو چشمم به صورت دایره ای از مرکز به جلو می آمدند و از اطراف چشمم بیرون می رفتند. با فراخواندن رنگ نارنجی، رنگ نارنجی کدر یا پخته نمایان شد. شهودی هم داشتم :
  1. فضایی مثل یک راهروی عریض دیدم که کنار دیوار راهرو، یک میز باریک در امتداد و چسبیده به دیوار قرار داشت که یک رومیزی سفید هم روش کشیده شده بود. نور و رنگ فضا، زرد، کِرِم و در کل نور گرم و ملایمی مثل نور هتلها رو داشت و در همه جا یکنواخت پخش شده بود. رنگ دیوارها هم یا کرم بود یا سفید که با نور زرد ملایم خودشو کرم رنگ نشون می داد. دو یا سه نفر اونجا حضور  داشتند که یادم نیست چه کسانی بودند ولی یکیشون رو می شناختم و برام آشنا بود. کسی که موهاش شبیه کلاغ بود و یک لباس سفید بلند پوشیده بود که آستینهای گشادی داشت و قدش هم کمی از من کوتاهتر بود و پشتش هم کمی خمیده بود، پشت به من ایستاده بود ( این آدم همونی بود که در رویای یکی از روزهای مراقبۀ خورشید همراه با مرد سفید پوش ( همون کسی که کلاغ می گفت موجود خورشید بوده، بالای پشت بام با من بود ) و البته نه در اون رویا و نه در این شهود، صورتش رو به من نشون نمی داد و همیشه پشتش به من بود.
  2. تصویر نزدیک از چهرۀ یک پسر داشتم که صورت لُپی داشت ولی چاق نبود و تی شرت مشکی پوشیده بود و آرایش مو و خط چشم سیاه و ... شبیه طرفداران گروه موسیقی heavy metal بود که لاک مشکی میزنند و موهاشونو سیخ سیخی آرایش می کنند. پوست سفیدی داشت با گونه های صورتی و با لبخند رضایت داشت در مورد چیزی به من ok می داد و سرش رو به علامت تأیید تکان می داد.
  3. یک موجود دیدم که بسیار ترسناک بود و چهره ای ناخوشایند داشت. دهان بسیار گشادی داشت و بدن قوی و قدی بلند، ولی دنده هاش بیرون زده بود ( فرم و ساختار بدنیش اینطوری بود چون لاغر نبود ) و پوستش به نظر کنده شده، قرمز و صورتی مثل خون خشک شده و یا پوست کنده شدۀ یک تاول یا زخم که زیرش اون حالت رو داشته باشه، بود. اون دستهاشو از بدنش فاصله داده بود و مشت کرده بود و به نقطه ای دور نگاه می کرد و نعره می کشید. البته من صداشو نمی شنیدم ولی حالت دهان و ابروهای خشمگین و حالت بدن، به این وضعیت شبیه بود. ( دوربین من شاید یک مترونیم اونطرف تر و پایین پای اون موجود بود ) فضای پشتش چیزی نبود ولی به نظرم امواج خاصی داشت.
کلاغ گفت : « به احتمال زیاد یک موجود از مریخ رو دیدی، چون اونها همیشه عصبانی و خشمگین هستند ولی نمی دونم توی مراقبۀ تو واسۀ چی اومده بود ! »

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 1

شنبه 1390.07.16
مراقبۀ روز
ساعت : 16:30
با شنیدن صدای چاکرا، دردی در تخمدان راستم احساس کردم.
کلاغ گفت : « حجم انرژی وارد شده باعث این درد شد. چاکراه داره خودش رو refresh می کنه »

مراقبۀ شب 
در قسمتی از موسیقی چاکرا که یک سکوت وجود داره و بعد یکهو صدای بعدی مثل برفک تلوزیون هست بهش اضافه می شه، دچار ترس شدیدی شدم. 
( چند دقیقه قبل از مزاقبه یک فیلم ترسناک دیده بودم و بعد از شنیدن صدا برفک که باعث وحشتم شد، مدام می ترسیدم کسی از پشت به من حمله کنه؛ احتمالن تأثیرات فیلم بود !)
در طول مراقبه رنگ نارنجی رو صدا زدم و خواستم که ببینم. و رنگ نارنجی هم به صورت جرقه یا اشکال نارنجی رنگ پراکنده و نامنظم از گوشه و اطراف چشمم خودنمایی می کردند.

February 19, 2015

مراقبۀ سکوت به دلیل شرایط جسمی - 3

جمعه 1390.07.15
ساعت : 1:30 ~ 1:45
یک چهرۀ خندان از یک دختر زیبا با رنگ پوست سبزۀ تند با لباس نیم تنه ای از پَر یا پوست مربوط به قبیله ای بدوی شاید مربوط به نواحی هاوایی یا سرخپوستان آمریکایی یا چیزی مشابه اینها بود، دیدم. بنظرم آمد که در یک غار هستند و اون روی سکویی نشسته که اون رو بالاتر از بقیۀ افراد، مقام می ده و صورتش با نور آتش کوچکی روشن شده. اون دختر به نظر به افرادی که اطراف و پایینتر از اون نشسته بودند از روی محبت و صمیمت می خندید و لبخند می زد.
بعد که بیشتر دقت کردم دوتا چشمش تبدیل به یک چشم شد و درست در بالای بینی یک چشم بزرگ دیده می شد. و بعد صورتش تبدیل به یک ماسک شد.
و بعد در استحاله ای دیگه به جای لبهای این ماسک یک منقار جایگزین شد.
با اینکه جایی که اون دختر زندگی می کرد و قبیله اش خیلی بدوی بود ولی چهره ای زیبا و امروزی داشت.

مراقبۀ سکوت به دلیل شرایط جسمی - 2

چهارشنبه 1390.07.14
ساعت : 1:35
کلاغ گفت : « به خوردن کپسول گیاه ( معجون رویا ) جور دیگه ای نگاه کن. مراحل ساخت معجون رویا یک مراقبه بود و تو تا حالا به چشم یک درمان بهش نگاه می کردی. از امروز وقتی این قرصها رو می خوری بعد از نیم ساعت که می خوای مراقبۀ سکوت رو انجام بدی اول از اون گیاهان تشکر کن و بهشون لبخند بزن و ازشون سپاسگزار باش که انرژیشون رو به تو هدیه دادند. اونوقت اثرش رو بیشتر حس می کنی و حسی که به تو می دهند بسیار جالب و زیبا خواهد بود.»

طبق این سفارش ابتدای مراقبه از گیاه داخل کپسول تشکر کردم و باهاشون احساس یکی بودن و یکی شدن کردم که با محبت و عشق در حال کمک کردن به من هستند و زندگیشون و انرژیهاشون رو به من هدیه می کنند. 
این دوره از مراقبه سکوت صدایی که توی گوشم می شنیدم واضح تر بود. شاید بخاطر سکوت شب بود. یک خستگی عضلانی در ناحیه معده ام پیدا شد و بعد احساس کردم دارم از سمت چپ بدنم سنگین می شم. بعد همون سمت از بدنم یهو گرم و بعد داغ شد و بعد کُل بدنم گُر گرقت. بعد از مدتی یک نسیم خنک به صورتم خورد و بعد سرما کل بدنم رو گرفت. اینقدر سردم شد که احساس کردم پوستم یخ یخ شده، دست راست، بازو و ساعدم سردِ سرد شده بود. احساس کردم شاید اینها انرژی گیاه هستند.
چیزی به نام شهود نداشتم. تنها یک سری چهره از فاصلۀ نزدیک دیدم که حس خوبی به من نمی دادند، چهره هایی خسته یا بی انرژی از چند زن و دختر. 

مراقبه سکوت به دلیل شرایط جسمی - 1

چهارشنبه 1390.07.13
ساعت : 00:5
سمت راست بدنم حین مراقبه یخ زده بود و سرمای زیادی در این ناحیه احساس می کردم. ( بعدها فهمیدم هوای خنک به دلیل حضور دستیاران غیر ارگانیک و یا ارواح اساتیدم و یا کالبد حامی که برای سر زدن آمده ایجاد می شه همینطور حضور یک روح و یا یک غیر ارگانیک بیگانه هم چین تغییر دمایی رو در یک قسمت از خونه یا حتا بدن شما ایجاد می کنه ).
وقتی چشمهامو بسته بودم یک ستارۀ روشن گوشۀ پایین چشم چپم ظاهر شد. توی گوش چپم هم صدای یکنواختی بود مثل آخرین ارتعاشات یک ناقوس به صدا در آمده، یا صدای هوا یا ... یک صدای دیگه ای هم می شنیدم، چیزی مثل حرکت کسی با لباس بلند روی فرش، البته بسیار آهسته و یکنواخت که گاهی قطع و وصل می شد.
یک شهود هم داشتم. البته تعدادی لکه های روشن بودند که پشت هم ردیف شده بودند ولی بعد اون لکه های روشن به یک سری خانمهای سفید پوش تبدیل شدند که دستهای هم رو گرفته بودند و پشت به یک دیوار از شمشادهای سبز تیره و بلند ایستاده بودند. انتهای این دیوارۀ شمشادی به یک عمارت می رسید که زیاد مشخص نبود. 
لباسهای اون خانمها مثل زنان قدیم انگلیسی، کمر کرستی و دامن پفی بلند بود و به نظر می رسید جنس لباسهاشون ابریشم، تافته و نخ و در مدلهای مختلف بود. برای همین احساس کردم که زنانی از طبقات مختلف اجتماعی در این عمارت زندگی می کنند. ولی نکته اینجا بود که هیچکدام از این خانمها سر نداشتند.

کلاغ گفت : « رنگ سفید، دروازۀ ورود به عالم اثیری هست. و این علامت باز شدن آجنا چاکراهه ( چاکرای 6 و چشم سوم ). اینها عروسهای نور هستند، برای رسیدن به عالم اثیری باید از این مرحله عبور کنی. ( راستش درست نفهمیدم منظورش چی بود!)

مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 7

دوشنبه 1390.07.11
مراقبۀ روز
ساعت : 12:50
  1. در حین مراقبه صوت چاکرا، یک اسم روی یک فاکتور دیدم به نام ( مهندس امید رحداد/ حداد ) 
  2. چهرۀ یک دختر نوجوان با چشمهای درشت سیاه که شال روی سرش رو مرتب می کرد وبه من نگاه می کرد.
  3. یک پسر بچۀ حدودن 11 یا 12 سال وارد شد. بنظرم صدای کلاغ بود که با تحسین می گفت: قرار بود اینجا با کالبدت روبرو بشی. ظاهرن پشت سر اون هم چند نفر دیگه بودند که آمده بودند تا من ببینمشون. یک دختر بچۀ سه ساله با آرایش موی خرگوشی پشت به من و نزدیک صورتم نشسته بود و به پسر 12 ساله نگاه می کرد در حالیکه خودش ضد نور شده بود.
  4. صورت یک بچۀ یک یا دو ساله با چشمهای درشت مشکی هم در یک لحظه آمد و رفت.
از لحاظ فیزیکی تمام بدنم یخ زده بود، بخصوص پاهام. و حتا یک بار احساس کردم از مچ پا تا بالا یخ زدم.

مراقبۀ شب
ساعت 00:30
با سر درد زیاد رفتم توی تخت و مراقبه رو منتقل کردم اونجا. 20 یا 30 دقیقه از مراقبه داشت می گذشت و من تصاویر و حرفهایی رو می شنیدم و می دیدم که چون تنوعشون زیاد بود سعی می کردم به خاطر بسپارم که یکهو پدرم بدون ملاحظه در رو باز کرد و حتا چراغ رو روشن کرد ( کاری که اگه من باهاش می کردم درجا سکته می کرد ) و شروع به سوال پرسیدن در مورد چراغ فریزر کرد و بعد هم در رو چنان بست که کل ساختمون بیدار شدند.
خیــــــــــــلی عصبانی شدم. طوری که قادر بودم یک بوفالوی نر بالغ رو با دست خالی بکُشم. گرمای زیاد و انقباض یا یک حس عجیبی سر معده ام ایجاد شد و بعد توی تمام شکمم پخش شد. فقط وقتی که با سرو صدای پدرم پریدم قلبم داشت از جا کنده می شد. این فقط 2% ماجرا بود. 98% خشم و عصبانیت و نفرت بودم. شروع کردم به نفس عمیق کشیدن و یادم نیست چه ترفندی زدم که یک ربع تا 20 دقیقه بعد کاملن آروم شدم و دیگه عصبانی، خشمگین و متنفر نبودم.
مراقبه رو ادامه دادم ولی تمام شهودم یادم رفت و بعد از اون هم دیگه هیچ شهودی نداشتم.

کلاغ با شنیدن این ماجرا خیلی خوشحال شد و گفت : « خوشحال که تونستی در عرض 15 دقیقه خودت رو آروم کنی. مینویی که اگر عصبانی می شد تا 2 روز همچنان عصبانی بود حالا تونسته در 20 دقیقه خودش رو آروم کنه. این خیلی ارزشمنده. من اگر اونجا بودم از پدرت تشکر می کردم چون باعث شد تو چنین تجربه ای داشته باشی. به پدرت اینطور نگاه نکن که از روی بی ملاحظگی اینکار رو انجام داد بلکه به این قضیه اینطور نگاه کن که مأموریت داشته و قرار بوده با اون حرکت به تو آموزشی بده و تو بتونی خشمت رو اینطور محک بزنی و آرامش کنی. اون از طرف طبیعت مأمور بوده »
بهش گفتم : « البته من فردا بهش کلی توپیدم و کلی دادو بیداد کردم، ولی قلابی، اصلن عصبانی نبودم، داشتم ادای عصبانیها رو در میاوردم، فقط چون حوس نکنه یک بار دیگه اینکارو انجام بده.»
گفت : « ولی اگر من ببینمش بهش سفارش می کنم که اینکارو بارها و بارها انجام بده. چون تو به نوعی با ترس خودت روبرو شدی، و این یکی از روشهای روبرویی با ترسهای درونیه. ضمنن چون الان در دوران قاعدگی هستی و در این دوران خانمها از نظر معنوی قدرتمند هستند، مراقبۀ سکوت رو جایگزین مراقبۀ صوت چاکرا کن »

پ.ن : برخلاف مذاهب مختلف که دوران قاعدگی زن رو دوران نجاست می دانند و اونها رو از فرایض دینی منع می کنند. زنان در این دوره به دلیل پاکسازی دوره ای جسمی در بهترین حالت گیرندگی و قدرتهای معنوی قرار دارند. بطوریکه زنان مراقبه گر در این دوره حسهای قویتری نسبت به قبل داشته و حتا سکوت و خلسه های خوشایندتری نسبت به حالت عادی یک زن یا مرد مراقبه گر در حالت عادی رو تجربه می کنند. بنابراین یاتومنتهای زن در این دوره تمرینات خاص و مراقبه های متفاوتی رو شروع می کنند تا از این انرژی بیشتر و بهتر استفاده کنند.

مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 6

یکشنبه 1390.07.10
مراقبۀ روز
یک شهود داشتم.من خودم رو داخل اتاق شوهر خاله ام که جدیدن از دنیا رفته بود دیدم. همینطور دیدم شوهر خاله ام دم در اتاق ایستاده، خوشحال بود ومی خندید. و یک عینک به چشمش بود که تا حالا ندیده بودم.  پرسیدم : حالتون چطوره ؟
در حالیکه می خندید گفت : بله، خوبم !
به نظرم پیر تر از زمانی می آمد که مُرده بود.

مراقبۀ شب
هیچ احساس خاصی نبود.


مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 5

شنبه 1390.07.09
مراقبۀ روز
ساعت : 15:15
پای چپم پرش داشت و دوباره لگد زد. ران و زانوی پای راستم هم شروع به خارش کرد. بعد از پایان مراقبه پایان مراقبه صدای جیرجیر کم و تک و توک شنیده می شد ولی بیشتر صدای خود چاکرا بود که توی گوشم پر شده بود.

مراقبۀ شب 
هیچ شهود و حس خاصی نداشتم، بیشتر خوابم میامد و در نهایت خوابم برد و حتا باعث نشد خواب خاصی ببینم. 

مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 4

جمعه 1390.07.08
مراقبۀ روز
هیچ احساس خاصی نداشتم و توی سرو صدا و ساعات پایانی روز مراقبه کردم و چون صبح اون روز با یکی از دوستام رفتیم پیش کلاغ و ازونجا هرسه رفتیم کوه چین کلاغ تا حامی من روی دوستم که از حضور یک موجود در بدنش عذاب می کشید، پاکسازی انجام بده و بعد ازونجا رفتم خونۀ خاله ام و مراقبه رو لا به لای سروصدای اقوام در حالیکه سردرد شدیدی آزارم میداد انجام دادم. شاید به این دلیل بود که نتیجه هیچی به هیچی شد.

مراقبۀ شب
با سردرد شروع کردم و وسطهاش خوابم برد. نزدیک به اواخرش بیدار شدم حتا خواب هم ندیدم.
هنوز موندم با این صوتی ناهنجاری که تا آخر صداش بلنده چطور خوابم می بره !!

February 17, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 3

پنجشنبه 1390.07.07
مراقبۀ روز
هیچ شهود و یا احساس خاصی در چاکرا نداشتم.

مراقبۀ شب
تصاویر زیادی دیدم ولی چیزی نشنیدم.
  1. تصویر یک چشم مثل چشمهایی که روی تابوت فراعنه می کشن رو دیدم. با این تفاوت که خط چشمی که برای آرایش از گوشه چشم به شکل راست و ادامه دار می کشن بجای اینکه به بیرون باشه به سمت داخل و بینی کشیده شده بود.
  2. یک گربه با پوست ببر ( نارنجی، سفید، مشکی ) با دوتا چشم درشت سبز انگوری در حالت چمباتمه که در هنگامآماده باش برای فرار یا برای شکار به خودشون می گیرن از بالا به من خیره شده بود.
  3. مجموعه ای از درختها رو دیدم. سه درخت در پلان جلوی من قرار داشتند که بصورت ردیفی کنار هم قرار گرفته بودند. روی اولی از سمت راست یک تخته چوب با طناب نصب شده بود و روش یک نوشته یا نماد حک شده بود که یادم نموند. 
  4. دختری که موهای مشکی بلند تا کمی پایینتر از شانه اش داشت و یک جنگجو به نظر می رسید با ناراحتی به من نگاه کرد و از من رو برگردوند. اون یک نیم تنۀ سیاه پوشیده بود و یک دامن مثل یک تیکه چرم به خودش بسته بود. یک تیردان به پشتش بود و یه تیرکمان هم در دستش بود. بین تیرو کمان و شمشیر شک دارم.
  5. نام یکی از همکلاسیهای دبیرستان رو که شاگرد زرنگ کلاسمون بود رو شنیدم.
  6. تصویر یک بز وحشی یا یک قوچ سفید با دو شاخ راست و سیاه رو دیدم. پشمهای سفید زیادی داشت. به نظرم میاد صورتش سیاه بود ولی اونم درست یادم نمونده.
  7. این بار یکی از تصاویر پروفایل فیسبوک همون همکلاسی دبیرستانیمو بصورت محو دیدم که جلوی چشمم آمد.
  8. دخترهای چهارده سالۀ مو مشکی با سارافن توسی و بلوز های سفید رو دیدم که با شکلی خاص و هر کدومم به یک جهت ایستاده بودند. راست و بی حرکت و حتا بی احساس، درست مثل رباط. ولی آرایش ایستادنشون در عین بی نظمی دارای یک نظم بود.
  9. واچرم با اون رنگ لاجوردیش به شکلی رقیق و کم رنگ سعی می کرد به جای رنگ قرمز چاکرا ظاهر بشه. در آخر هم که گوشی رو برداشتم همون صدای جیر جیر رو داشتم ولی نه به بلندی و طلانی مدتی دفعۀ قبل. جیر جیر تموم شد ولی بعد از دو یا سه دقیقه بعد دوباره برگشت.
جالب اینجاست که تا حالا یکی حتا در یک از شهودهام هم رنگ قرمز نبوده، مثلن لباس قرمز یا ... عجیبه !

کلاغ در مورد شهود اول گفت : « این چشم نماد کالبد اول هست که نشان داده کمی آگاه شده و علامت خوبیه »
در مورد شهود چهارم که دختر جنگجو بود گفت : « اون دختر، رام گر هست و معمولن وقتی ظاهر می شه که منطق فرد خیلی غالب باشه و رام گر با این مسئله مشکل داره و میاد تا به شخص مراقبه گر راهنماییهایی بده ولی نمی دونم چرا از تو رو برگردونده !! معمولن تو اینجور مواقع باید به تو چیزی می گفت! 
در مورد اسم همکلاسیت که دوبار بهش اشاره شد، این بار که دیدیش روش آگاه باش چون ممکنه چیزی بگه که برای تو مفید باشه. بعضی اوقات افرادی که عاری از حقیقت هستند ممکنه حقیقت رو عنوان کنند و شاید چیزی که می گن برای تو حامل پیام خاصی باشه. دربارۀ واچرت هم چون روز پنجشنبه بوده و روز ژوپیتر، پس اون غالبتر می شه و اون صدای جیر جیر هم صدای پدربزرگ ( نامی که روی یکی از دستیاران کلاغ گذاشته بودیم چون به شکل پیرمرد ظاهر می شد و به بودن کنار من و حمایت ا زمن علاقه مند بود، گذاشته بودیم ) بود که می خواسته باهات ارتباط برقرار کنه ولی به شکل جیر جیر برای تو ترجمه شد.» 


مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 2

چهارشنبه 1390.07.06
مراقبۀ روز
ساعت : 16:15
در حین شنیدن صدا و مراقبه دیدم رفتم پیش یکی از دوستانم به نام شیرین. شیرین سیاه پوشیده و غمگین به نظر می رسید. بغلش کردم و بوسیدمش و در گوشش گفتم : چی شده که سیاه پوشیدی ؟! همینجا شهود تموم شد و جوابی نگرفتم.

کلاغ گفت : « پس ممکنه شهودهای دردناک هم به تو رجوع کنن. یادت باشه تا وقتی بلد نشدی در این شرایط چه کار کنی، دربارۀ شهودت با خود شخص صحبت نکنی. زنگ بزن به شیرین و فقط حالش رو بپرس »
با شیرین تماس گرفتم، گویا کاسکوی محبوبشون « فیبی » خرداد ماه مُرده بود و اهل خونه رو کلی غمزده کرده بود ولی من خبر نداشتم. من فقط شنیده بودم فیبی مریضه .

مراقبۀ شب
ساعت : 23:20
هیچ شهودی نداشتم و یک احمق هم مدام به گوشیم زنگ می زد و ادعا می کرد که اتفاقی شمارۀ منو گرفته ولی ول نمی کرد ( شما یادتون باشه که گوشیهاتونو خاموش یا سایلنت کنید چون واقعن این جور اتفاقات تو این لحظات آزار دهنده اس) پیامگیر مامانمم هی صدا در میاورد و مامانمم نمی کرد که لااقل خاموشش کنه .
پاهام طبق معمول صبح پرش داشتن و لگد زدن. ولی بعد اتمام صوت، در گوش چپم صدایی مثل جیرجیر نامنظم ولی کاملن واضح شنیدم که برام جدید و جالب بود در بک گراند اون صدای چاکرای 1 در گوشم هنوز ادامه داشت. 

مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 1

سه شنبه 1390.07.05
مراقبۀ روز
در حین شنیدن صدای چاکرا یک شهود داشتم. پسری با چشمهای درشت سبز رنگ، پوست برنزه، چهره ای جذاب و زیبا با کمی ته ریش در حال نوشیدن قهوه به من خیره شده بود. 
ارتعاش صوت باعث شد پاهام دوبار محکم لگد زدن و پرش داشتن انگار با چکش طبی روی عصب زانو زده باشن. ولی رنگ قرمز طبق معمول دیده نشد.

کلاغ گفت : « اگر نتونستی رنگ قرمز رو ببینی، نفس عمیق بکش و بعد احساس کن که این دَم رو در ناحیۀ چشم سوم جمع کردی و یا اینکه هنگام بازدم احساس کن که هوا از ناحیۀ چشم سوم می گذره و کاملن به خروج هوا از مجرای بینی و چشم سومت آگاه باش، در اینصورت می تونی رنگ رو ببینی.»

مراقبۀ شب
کاری که کلاغ گفت رو انجام دادم ولی بازهم نتونستم رنگ قرمز رو ببینم. همچنین هیچ شهودی نداشتم. فقط در اواسط مراقبه یکبار صدای « قار» کلاغی رو شنیدم. البته به نظرم تصاویری دیدم ولی خیلی کم و گذرا، طوری که یادم نموند.

مراقبۀ صدای چاکرا - تست

دوشنبه 1390.07.04
ساعت 3:15 Am
به خواست کلاغ به شکل امتحانی فایل موسیقی مربوط به چاکرای 1 رو با صدای بلند و در حالت خوابیده در تخت خواب شنیدم. ولی نه رنگ قرمز رو دیدم و نه حس خاصی رو تجربه کردم. واقعن صدای آزار دهنده ای بود. با اینحال وسطش خوابم برد، البته خیلی کوتاه، دوباره موسیقی رو دنبال کردم ولی باز چیزهایی که گفته شده بود برای من قابل حس نبود مثلن رنگ قرمز چاکرا یا سنگینی یا حس خاصی در چاکرای 1 و ... 
حالا از فردا مراقبۀ اصلی رو شروع می کنم.

مراقبۀ صدای چاکراها - مقدمه

مقدمه
این مراقبه با 7 فایل صوتی انجام میشه که متشکل از نُتها و صداهایی هست که برای تنظیم چاکراها و باز کردن اونها تدارک دیده شده. هر یک از این فایلها مربوط به یک چاکرا می شه.
دورۀ این مراقبه برای هر چاکرا 7 روزه که یک بار صبح و یک بار شب، یک بار در حالت خوابیده و یک بار در حالت نشسته و در مکان اقتدارانجام می شه .
 داستان ازین قراره که من باید این 7 فایل رو روی یک پخش کنندۀ خیلی خوب که صداهای زیر و بم رو بخوبی و واضح پخش می کنه بریزید و با هدفون گوش کنید و صداش رو هم تا آخر بلند کنید. 
در تمام طول مراقبه، همزمان با دنبال کردن موسیقی باید بر چاکرای مورد نظر و رنگ اون چاکرا تمرکز داشته باشید و به حسی که در اون چاکرا به وجود میاد آگاه باشید.
این مراقبه برای بیدار کردن بخشی از اقتدار کلام هست و بخش مهم اون کاریه که روی چاکراهها انجام می شه. فایل صدای چاکرا، ارتعاش چاکرا و سرعت اون رو تنظیم می کنه و همچنین باعث باز شدن انسدادهای احتمالی اون چاکرا می شه و به نوعی اون رو refresh می کنه. 
در این مراقبه، ناخودآگاه آرام و هوشیاریش بیشتر، و خودآگاه هم قویتر می شه. فراموش نشه که بعد از اتمام صوت باید مدتی در حالت سکوت و سکون بمونید و به صدایی که در ذهن و گوشها می شنوید دقت کنید. این کار به مرور سبب باز شدن چاکرای گوشها می شه.
با اینکه تمام اصوات کاملن طبیعی هستن مثلن صدای راه رفتن مورچه هم توش هست ولی باید بگم با موسیقی چاکرای اُشو و نمونه های مشابه خیلی فرق داره و یجورایی اصلن موسیقی به چشم نمیاد و شاید هم گوش خراش باشه. این نتها توسط استاد، درخت کهنسال درست شده و تمامن از تلاش و کوشش و دانش و آگاهی ایشون به علم موسیقی و صدای چاکراها نشأت می گیره و تاثیر فوق العاده ای روی چاکرها به جا میذاره.

February 01, 2015

مراقبۀ خورشید - ذکر روز آخر

شیوۀ مراسم و ذکر روز آخر

  1. دقت دوم
  2. ذکر مخصوص
  3. شروع مراقبۀ خورشید و اتمام آن.
  4. روز آخر را تا هنگام غروب کامل خورشید ( تاریک شدن آسمان ) باید همانجا حضور داشته باشید.
  5. اگر موجود خورشید ظاهر شد باید از او قدرت و اقتدار درخواست کنید که حمایت معنویتان را به عهده بگیرد اما اگر احساس می کنید که به دلیل ترس یا هر دلیل دیگری نمی توانید با موجود خورشید رو در رو شوید به سمت جنوب شرق برگشته و به حالت جنینی بنشینید و منتظر بمانید تا بروند ( دقیقن همون حالتی که برای مقابله با حضور ناوالهای خورشید باید گرفت ) 


یکشنبه 90.07.03
مراقبه با پودر معجون رویا
طلوع :  5:55 
طلوع رو روی پشت بام خودمون تحویل گرفتم. دقت دوم رو انجام و بعد مراقبه رو شروع کردم. هنگام مراقبه دوباره تصاویری رو وسط خورشید دیدم. همون چیزایی رو که روزای قبل هم دیده می شد. تقریبن مثل شکل زیر.
بیشتر شبیه یک چهره بود ولی بعدن شروع به تغییر کرد، اون وسط شلوغ شد و سایه های بیشتری دیده می شدند. اون تصویر وسط تبدیل به چیزی شبیه انسان شد، و بعد شبیه انسان بالدار و بعد بالهای خفاش و در آخر چیزی شبیه خفاش و ...
مراقبه تمام شد و من تمام مراحل آخر رو هم انجام دادم ولی جالب اینجا بود که خورشید رو شبیه وقتی می دیدم که باید بود در حین مراقبۀ دقت دوم می دیدم ! حلقۀ سرخ و صدفی و رنگ صورتی کمی پر رنگتر از دفعات قبل به همراه هالۀ سرخ و صورتی و آبی نیلی اطرافش.
در کل از کیفیت و حال و هوای مراقبۀ امروز خیلی راضی بودم. وقتی اومدم پایین خیلی خسته بودم. برخلاف روزهای قبل صبحانه نخورده رفتم خوابیدم، ساعت 9 صبح کلاغ بهم زنگ زد. هیجان زده، خوشحال و با نشاط به نظر می رسید و توی صداش دیگه اثری از اون بیماری همیشگی و یا ضعف و ... نبود. کلاغ گفت که اون همزمان با من مراقبۀ خورشید رو در کوه داشته و ازم خواست مراقبه ام رو براش توضیح بدم و بگم چطور گذشته، و منم همۀ چیزهایی که دیده و حس کرده بودم رو براش گفتم.
کلاغ گفت : « اون آدم بالدار من بودم، چرا شما بالهای کلاغ رو شبیه خفاش می بینید؟! من در خورشید بودم و با تو اتصال داشتم. موجود خورشید هم کنار من ایستاده بود و با تعجب به من نگاه می کرد که این غریبه وسط مراقبۀ ورکانا چکار می کنه و از دخالت من شاکی بود. ولی وقتی فهمید بین من و تو ارتباط حامی و حمایتگری هست  و من حامی تو به شمار میام دیگه کوتاه اومد. این موجود خورشید از لُردهای این سیاره است و خیلی هم مهربان بود و می تونه بطور کامل حمایت معنوی تورو به عهده بگیره. حالا چرا بلافاصله بعد از مراقبه رفتی خوابیدی؟! یعنی خورشید نتونسته اینقدر بهت انرژی بده که سریع خوابیدی؟!!! »
من گفتم : « من دیشب نتونستم بخوابم و الان هم احساس می کنم یکی نشسته رو سرم. خیلی مَنگم ! » ( اونموقع نمی دونستم این حالت همون حالت خلسه است چون من در طول زندگیم سرم رو چند متر بالاتر از خودم احساس می کنم و دائم الخلسه هستم، واسه همین درست تشخیص نمی دادم کِی کدومه ولی به مرور تونستم بین این خلسه و اون خلسۀ مادرزادی یه تفاوتی قائل بشم .)
کلاغ گفت : « پس استراحت کن، اتفاقن خوبه چون انرژیت رو در بدنت تثبیت می کنی، تا ساعت 12 بخواب تا برای شب که آخرین بارت میشه سرحال و آماده باشی. راستی من حامی تو رو هم ملاقات کردم. بهم گفت « روی چاکراهای گوش مینو کار کن، من می خوام باهاش ارتباط برقرار کنم، تمام مدتی که مراقبۀ آینه انجام می داد من باهاش حرف می زدم ولی چیزی نمی گرفت » همینطور گفت « مینو خیلی دیر به مرحلۀ تسلیم و سرسپردگی  می رسه، این خصوصیتش که همه چیز رو با منطق بررسی می کنه و مسائل رو اینطوری حل و فصل کنه و در هر چیز منطق رو دخیل می کنه میراث زندگی گذشته اش هست، کمی باهاش راه بیا » من نمی دونم ! فکر نمی کنم باهات راه نمیام ! چون به نظر خودم که دارم باهات راه میام و من اصلن نمی خوام تو سرسپرده بشی، نمی دونم چرا اون به این نکات اشاره کرد! منظورش رو متوجه نشدم!! »
پرسیدم : « حالا می خوای روی چاکرای گوشم کار کنی ؟ »
گفت : « من اول روی اقتدار کلام با تو کار می کنم، اقتدار کلام یک شمن مهمترین چیز برای اون به حساب میاد ولی حالا ... نمی دونم ... باید ببینم توی هاله ات چی دیده می شه و ... راستی تو در مراقبۀ خورشید چیزی مثل خلسه رو تجربه نکردی؟ »
گفتم: « من فقط غرغر ذهن نداشتم و در تمام مدت متمرکز روی سایه هایی بودم که می دیدم و حالتی از سکوت همراه با کنجکاوی داشتم. »
کلاغ گفت : « موجود واچر در تمام مدت مراقبۀ خورشید مثل یک سپر آبی رنگ پشت تو حضور داشت و سعی می کرد تورو وارد خلسه کنه. چیزی که من در هاله ات دیدم رنگی بود که در هالۀ عارفها پیدا می شه وقتیکه در حالت سکوت ذهن و خلسه قرار می گیرن. انرژی خورشید هم از پایین بصورت S دورت پیچیده بود و در شبکۀ خورشیدیت فرو رفته بود. »
و من متعجب از اینهمه اتفاق و باز هم متعجب از اینکه اینهمه اتفاق افتاد ولی من چرا از هر کدوم فقط یه حس کوچیک و ناچیز داشتم !

غروب : 17:59 ( آخرین مراقبه )
برای غروب رفتم خونۀ خاله ام و سریع رفتم رو پشت بام. امشب بعد مدتها نه ابری بود و نه مانعی برای دیدن خورشید. از دقت دوم شروع کردم و بعد هم مراقبۀ خورشید رو شروع کردم. طبق معمول وسط خورشید سایه ها نمایان شدند ولی به نظرم رقیق تر از مراقبۀ صبح بودند. بعد از مرحلۀ نفس عمیق و ... ( مراحل ابتدای مراقبه ) که نوبت نگاه خیره به خورشید رسید، کم کم متوجه شدم که داخل و سمت چپ خورشید یک لکۀ سیاه وجود داره، مثل یک خال. قبل از اونهم چیزهایی مثل ستاره یا جرقۀ نور توی خورشید و اطرافش 2 بار دیده شد. ولی وقتی لکۀ سیاه رو دیدم فکر کردم خودشه. بالاخره ناوال یا یه موجود خورشید ممکنه بیاد جلوم ولی خب ...
همیشه مراقبۀ من متفاوت بوده و هست و انگار قراره همینطوری هم بمونه. اون خال سیاه همونجا متوقف شد و جلو نیومد. خورشید با خالی در سمت چپ در حال غروب بود و کمی مونده به غروب کامل، خال ناپدید شد. من ایستادم تا هوا کاملن تاریک بشه ( البته یه کم مونده تا کاملن ) من ساعت 6:30 یا کمی بعد تر از اون رفتم پایین و با کلاغ تماس گرفتم و جریان رو تعریف کردم.
کلاغ پرسید : « اون خال سمت راست بود یا چپ ؟ »
جواب : « چپ »
کلاغ با خوشحالی گفت : « تبریک می گم، مراقبه ات رو با موفقیت انجام دادی، تو موجود خورشید رو دیدی و اون به این شکل حضورش رو به تو نشون داد. اگر اون لکه در سمت راست بود یکی از ناوالهای خورشید رو دیده بودی ولی اونی که در سمت چپ دیدی از لُردهای خورشید و موجود خورشید بود که حمایت تو رو پذیرفت و پذیرفتن حمایتت رو با ظاهر شدن در سمت چپ خورشید بهت نشون داد.»
من پرسیدم : « چطور می شه صحت و درستی این مراقبه رو چک کرد؟ چطور می تونم بفهمم که آیا واقعن حمایت منو به عهده گرفته یا نه ؟»
کلاغ پاسخ داد : « در عالم اثیری و یا در حین تعلیمات معنوی به تدریج می تونی این حضور و حمایت رو احساس کنی. البته موجود خورشید مثل موجود آینه نیست که با اسمی که بهش میدی حاضر بشه. اون در حین تعلیمات معنوی از تو حمایت می کنه و در مسیر تکامل معنوی ات مواظب توست. بخاطر قدرتهایی که کسب کردی ما اقتدار کلام و اقتدار شنیدن رو با هم پیش می بریم. کارت عالی بود، تبریک می گم، از پس این مراقبه به نحوی عالی بر اومدی. »