February 24, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز 1

شنبه  1390.07.23
مراقبۀ روز
جریان انرژی رو در کل بدنم بصورت خفیف داشتم، با هر صوتی، ارتعاش انرژی رو در یک قسمت از بدنم احساس می کردم. نادیها در شکم و پشتم بصورت نقاط کوچک شروع به ضربان کردند و بعد همین اتفاق در دستهام افتاد. فقز به اندازۀ 2 ثانیه تصویر یک پیرمرد خمود و تکیده رو دیدم که چهرۀ مهربونی داشت. 

مراقبۀ شب
باز هم جریان رو در کل بدنم احساس می کردم. بصورتی که حتا به قسمت تاجی سرم هم ضربه می زد. صداها بعد از اتمام پخش، بلند و کاملن واضح شنیده می شد و 20 ثانیه بعد کم کم صداش ضعیف می شد.

February 21, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 7

جمعه 1390.07.22
مراقبۀ روز
پشت و مچ پاهام احساس ارتعاش انرژی و ووروور داشتم.

مراقبۀ شب
جریان انرژی رو مثل روزهای قبل به صورت خفیف در بدنم احساس کردم و یکهو بالا تنه ام پرید. همینطور واکنشی مثل یک تیک عصبی در عضلۀ گوشۀ لبم داشتم.

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 6

پنجشنبه 1390.07.21
مراقبۀ روز
در حین شنیدن صدای چاکرا احساس کردم به سمت عقب و چپ کشیده می شم.

مراقبۀ شب
دراز کشیدم، جریان به صورتی خفیف از بدنم رد شد و بیشتر از چاکرای دوم اونرو احساس می کردم. توی شکمم صدایی داد و بعد رسید به قلبم، درست مثل اون زمانهایی که تپش قلب می گرفتم و احساس می کردم قلبم داره تکونهای غیر معمول می خوره، انگار دو ضربه به انتهای قلبم زده شد ( ولی تپش نداشتم ). شهودی هم نداشتم.

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 5

روز چهارشنبه 1390.07.20
مراقبۀ روز
مراقبۀ امروز رو انجام ندادم چون قرارِ امشب تو کافه با بچه ها و کارهای ریز و درشت اطرافش وقتم رو گرفت.

مراقبۀ شب
جرقه های نور سفیدی در تاریکی چشمم دیدم و بعد هم جرقه های نارنجی و احساس ووروور در ساق پای چپم داشتم.

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 4

سه شنبه 1390.07.19
 مراقبۀ روز
هیچ شهود و هیچ حسی نداشتم.

مراقبۀ شب
باز هم هیچ شهودی نداشتم. فقط یک حس خوشایندِ شادی درونم می چرخید که می تونست دو دلیل داشته باشه. این حس کل روز با من بود. دلیلش می تونست این باشه که به یکی از دوستان دورۀ دبیرستانم که مدام با من در جنگ و نزاع بود حالی کردم که من باهاش جنگی ندارم و یا می تونست به این دلیل باشه که فردا به مناسبت تولدم ( که البته تولدم دیروز بود ولی بچه ها فردا، همه می تونستند جمع بشن ) کلاغ و چهارتا از دوستانم رو در کافه اُخرا می بینم. ولی فقط در مراقبۀ سکوت و صدای چاکرا احساس کردم که این حس شادیِ خوشایند داره زیاد و زیادتر می شه.

کلاغ گفت : « احساسات ما اعم از شادی و نشاط مثل یک نقطۀ کوچکند، شاید زیاد به چشم نیان ولی در هنگام مراقبه، این نقاط کوچک، بزرگ و بزرگتر می شن تا حدی که فرد می تونه به سرمستی و شادی حقیقی برسه. این حس همون حس عارفان هست که از هرچیز کوچکی مست و سرخوش می شه »

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 3

دوشنبه 1390.07.18
مراقبۀ روز
فقط پهلوی راستم تیرکشید و درد گرفت و شهودی نداشتم.

مراقبۀ شب 
وقتی دستگاه رو play کردم یک ارتعاش قوی در تمام بدنم شروع به حرکت کرد. من خوابیده بودم ( در حال دراز کشیده ) چنان تکون خوردم که اول فکر کردم زلزله شده ولی حس بیرونی به حس درونی تبدیل شد. بدنم از درون داشت تکون می خورد و مرتعش می شد. انرژی فراوانی لابه لای اعضای بدنم می پیچید و اونهارو مرتعش می کرد. بعد احساس کردم ساقهای پاهام از شدت این ارتعاش داره تکون تکونهای ریزی می خوره. بعد از آروم شدن این تکونها و ارتعاشات، تموم بدنم در حالیکه زیر پتو بودم یخ زد، . وقتی موسیقی تموم شد، صدای چاکرای دوم به مدت 20 یا 30 ثانیه با وضوح و صدای بلند توی گوشم ادامه داشت و منو شکه کرد و بعد فقط صدای گوش خودم بود.

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 2

یکشنبه 1390.07.17
مراقبۀ روز
هیچ احساس یا شهودی نداشتم.

مراقبۀ شب 
نور زرد کدر یا سفید زرد مه گونه، از نقطه ای بین دو چشمم به صورت دایره ای از مرکز به جلو می آمدند و از اطراف چشمم بیرون می رفتند. با فراخواندن رنگ نارنجی، رنگ نارنجی کدر یا پخته نمایان شد. شهودی هم داشتم :
  1. فضایی مثل یک راهروی عریض دیدم که کنار دیوار راهرو، یک میز باریک در امتداد و چسبیده به دیوار قرار داشت که یک رومیزی سفید هم روش کشیده شده بود. نور و رنگ فضا، زرد، کِرِم و در کل نور گرم و ملایمی مثل نور هتلها رو داشت و در همه جا یکنواخت پخش شده بود. رنگ دیوارها هم یا کرم بود یا سفید که با نور زرد ملایم خودشو کرم رنگ نشون می داد. دو یا سه نفر اونجا حضور  داشتند که یادم نیست چه کسانی بودند ولی یکیشون رو می شناختم و برام آشنا بود. کسی که موهاش شبیه کلاغ بود و یک لباس سفید بلند پوشیده بود که آستینهای گشادی داشت و قدش هم کمی از من کوتاهتر بود و پشتش هم کمی خمیده بود، پشت به من ایستاده بود ( این آدم همونی بود که در رویای یکی از روزهای مراقبۀ خورشید همراه با مرد سفید پوش ( همون کسی که کلاغ می گفت موجود خورشید بوده، بالای پشت بام با من بود ) و البته نه در اون رویا و نه در این شهود، صورتش رو به من نشون نمی داد و همیشه پشتش به من بود.
  2. تصویر نزدیک از چهرۀ یک پسر داشتم که صورت لُپی داشت ولی چاق نبود و تی شرت مشکی پوشیده بود و آرایش مو و خط چشم سیاه و ... شبیه طرفداران گروه موسیقی heavy metal بود که لاک مشکی میزنند و موهاشونو سیخ سیخی آرایش می کنند. پوست سفیدی داشت با گونه های صورتی و با لبخند رضایت داشت در مورد چیزی به من ok می داد و سرش رو به علامت تأیید تکان می داد.
  3. یک موجود دیدم که بسیار ترسناک بود و چهره ای ناخوشایند داشت. دهان بسیار گشادی داشت و بدن قوی و قدی بلند، ولی دنده هاش بیرون زده بود ( فرم و ساختار بدنیش اینطوری بود چون لاغر نبود ) و پوستش به نظر کنده شده، قرمز و صورتی مثل خون خشک شده و یا پوست کنده شدۀ یک تاول یا زخم که زیرش اون حالت رو داشته باشه، بود. اون دستهاشو از بدنش فاصله داده بود و مشت کرده بود و به نقطه ای دور نگاه می کرد و نعره می کشید. البته من صداشو نمی شنیدم ولی حالت دهان و ابروهای خشمگین و حالت بدن، به این وضعیت شبیه بود. ( دوربین من شاید یک مترونیم اونطرف تر و پایین پای اون موجود بود ) فضای پشتش چیزی نبود ولی به نظرم امواج خاصی داشت.
کلاغ گفت : « به احتمال زیاد یک موجود از مریخ رو دیدی، چون اونها همیشه عصبانی و خشمگین هستند ولی نمی دونم توی مراقبۀ تو واسۀ چی اومده بود ! »

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 1

شنبه 1390.07.16
مراقبۀ روز
ساعت : 16:30
با شنیدن صدای چاکرا، دردی در تخمدان راستم احساس کردم.
کلاغ گفت : « حجم انرژی وارد شده باعث این درد شد. چاکراه داره خودش رو refresh می کنه »

مراقبۀ شب 
در قسمتی از موسیقی چاکرا که یک سکوت وجود داره و بعد یکهو صدای بعدی مثل برفک تلوزیون هست بهش اضافه می شه، دچار ترس شدیدی شدم. 
( چند دقیقه قبل از مزاقبه یک فیلم ترسناک دیده بودم و بعد از شنیدن صدا برفک که باعث وحشتم شد، مدام می ترسیدم کسی از پشت به من حمله کنه؛ احتمالن تأثیرات فیلم بود !)
در طول مراقبه رنگ نارنجی رو صدا زدم و خواستم که ببینم. و رنگ نارنجی هم به صورت جرقه یا اشکال نارنجی رنگ پراکنده و نامنظم از گوشه و اطراف چشمم خودنمایی می کردند.

February 19, 2015

مراقبۀ سکوت به دلیل شرایط جسمی - 3

جمعه 1390.07.15
ساعت : 1:30 ~ 1:45
یک چهرۀ خندان از یک دختر زیبا با رنگ پوست سبزۀ تند با لباس نیم تنه ای از پَر یا پوست مربوط به قبیله ای بدوی شاید مربوط به نواحی هاوایی یا سرخپوستان آمریکایی یا چیزی مشابه اینها بود، دیدم. بنظرم آمد که در یک غار هستند و اون روی سکویی نشسته که اون رو بالاتر از بقیۀ افراد، مقام می ده و صورتش با نور آتش کوچکی روشن شده. اون دختر به نظر به افرادی که اطراف و پایینتر از اون نشسته بودند از روی محبت و صمیمت می خندید و لبخند می زد.
بعد که بیشتر دقت کردم دوتا چشمش تبدیل به یک چشم شد و درست در بالای بینی یک چشم بزرگ دیده می شد. و بعد صورتش تبدیل به یک ماسک شد.
و بعد در استحاله ای دیگه به جای لبهای این ماسک یک منقار جایگزین شد.
با اینکه جایی که اون دختر زندگی می کرد و قبیله اش خیلی بدوی بود ولی چهره ای زیبا و امروزی داشت.

مراقبۀ سکوت به دلیل شرایط جسمی - 2

چهارشنبه 1390.07.14
ساعت : 1:35
کلاغ گفت : « به خوردن کپسول گیاه ( معجون رویا ) جور دیگه ای نگاه کن. مراحل ساخت معجون رویا یک مراقبه بود و تو تا حالا به چشم یک درمان بهش نگاه می کردی. از امروز وقتی این قرصها رو می خوری بعد از نیم ساعت که می خوای مراقبۀ سکوت رو انجام بدی اول از اون گیاهان تشکر کن و بهشون لبخند بزن و ازشون سپاسگزار باش که انرژیشون رو به تو هدیه دادند. اونوقت اثرش رو بیشتر حس می کنی و حسی که به تو می دهند بسیار جالب و زیبا خواهد بود.»

طبق این سفارش ابتدای مراقبه از گیاه داخل کپسول تشکر کردم و باهاشون احساس یکی بودن و یکی شدن کردم که با محبت و عشق در حال کمک کردن به من هستند و زندگیشون و انرژیهاشون رو به من هدیه می کنند. 
این دوره از مراقبه سکوت صدایی که توی گوشم می شنیدم واضح تر بود. شاید بخاطر سکوت شب بود. یک خستگی عضلانی در ناحیه معده ام پیدا شد و بعد احساس کردم دارم از سمت چپ بدنم سنگین می شم. بعد همون سمت از بدنم یهو گرم و بعد داغ شد و بعد کُل بدنم گُر گرقت. بعد از مدتی یک نسیم خنک به صورتم خورد و بعد سرما کل بدنم رو گرفت. اینقدر سردم شد که احساس کردم پوستم یخ یخ شده، دست راست، بازو و ساعدم سردِ سرد شده بود. احساس کردم شاید اینها انرژی گیاه هستند.
چیزی به نام شهود نداشتم. تنها یک سری چهره از فاصلۀ نزدیک دیدم که حس خوبی به من نمی دادند، چهره هایی خسته یا بی انرژی از چند زن و دختر. 

مراقبه سکوت به دلیل شرایط جسمی - 1

چهارشنبه 1390.07.13
ساعت : 00:5
سمت راست بدنم حین مراقبه یخ زده بود و سرمای زیادی در این ناحیه احساس می کردم. ( بعدها فهمیدم هوای خنک به دلیل حضور دستیاران غیر ارگانیک و یا ارواح اساتیدم و یا کالبد حامی که برای سر زدن آمده ایجاد می شه همینطور حضور یک روح و یا یک غیر ارگانیک بیگانه هم چین تغییر دمایی رو در یک قسمت از خونه یا حتا بدن شما ایجاد می کنه ).
وقتی چشمهامو بسته بودم یک ستارۀ روشن گوشۀ پایین چشم چپم ظاهر شد. توی گوش چپم هم صدای یکنواختی بود مثل آخرین ارتعاشات یک ناقوس به صدا در آمده، یا صدای هوا یا ... یک صدای دیگه ای هم می شنیدم، چیزی مثل حرکت کسی با لباس بلند روی فرش، البته بسیار آهسته و یکنواخت که گاهی قطع و وصل می شد.
یک شهود هم داشتم. البته تعدادی لکه های روشن بودند که پشت هم ردیف شده بودند ولی بعد اون لکه های روشن به یک سری خانمهای سفید پوش تبدیل شدند که دستهای هم رو گرفته بودند و پشت به یک دیوار از شمشادهای سبز تیره و بلند ایستاده بودند. انتهای این دیوارۀ شمشادی به یک عمارت می رسید که زیاد مشخص نبود. 
لباسهای اون خانمها مثل زنان قدیم انگلیسی، کمر کرستی و دامن پفی بلند بود و به نظر می رسید جنس لباسهاشون ابریشم، تافته و نخ و در مدلهای مختلف بود. برای همین احساس کردم که زنانی از طبقات مختلف اجتماعی در این عمارت زندگی می کنند. ولی نکته اینجا بود که هیچکدام از این خانمها سر نداشتند.

کلاغ گفت : « رنگ سفید، دروازۀ ورود به عالم اثیری هست. و این علامت باز شدن آجنا چاکراهه ( چاکرای 6 و چشم سوم ). اینها عروسهای نور هستند، برای رسیدن به عالم اثیری باید از این مرحله عبور کنی. ( راستش درست نفهمیدم منظورش چی بود!)

مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 7

دوشنبه 1390.07.11
مراقبۀ روز
ساعت : 12:50
  1. در حین مراقبه صوت چاکرا، یک اسم روی یک فاکتور دیدم به نام ( مهندس امید رحداد/ حداد ) 
  2. چهرۀ یک دختر نوجوان با چشمهای درشت سیاه که شال روی سرش رو مرتب می کرد وبه من نگاه می کرد.
  3. یک پسر بچۀ حدودن 11 یا 12 سال وارد شد. بنظرم صدای کلاغ بود که با تحسین می گفت: قرار بود اینجا با کالبدت روبرو بشی. ظاهرن پشت سر اون هم چند نفر دیگه بودند که آمده بودند تا من ببینمشون. یک دختر بچۀ سه ساله با آرایش موی خرگوشی پشت به من و نزدیک صورتم نشسته بود و به پسر 12 ساله نگاه می کرد در حالیکه خودش ضد نور شده بود.
  4. صورت یک بچۀ یک یا دو ساله با چشمهای درشت مشکی هم در یک لحظه آمد و رفت.
از لحاظ فیزیکی تمام بدنم یخ زده بود، بخصوص پاهام. و حتا یک بار احساس کردم از مچ پا تا بالا یخ زدم.

مراقبۀ شب
ساعت 00:30
با سر درد زیاد رفتم توی تخت و مراقبه رو منتقل کردم اونجا. 20 یا 30 دقیقه از مراقبه داشت می گذشت و من تصاویر و حرفهایی رو می شنیدم و می دیدم که چون تنوعشون زیاد بود سعی می کردم به خاطر بسپارم که یکهو پدرم بدون ملاحظه در رو باز کرد و حتا چراغ رو روشن کرد ( کاری که اگه من باهاش می کردم درجا سکته می کرد ) و شروع به سوال پرسیدن در مورد چراغ فریزر کرد و بعد هم در رو چنان بست که کل ساختمون بیدار شدند.
خیــــــــــــلی عصبانی شدم. طوری که قادر بودم یک بوفالوی نر بالغ رو با دست خالی بکُشم. گرمای زیاد و انقباض یا یک حس عجیبی سر معده ام ایجاد شد و بعد توی تمام شکمم پخش شد. فقط وقتی که با سرو صدای پدرم پریدم قلبم داشت از جا کنده می شد. این فقط 2% ماجرا بود. 98% خشم و عصبانیت و نفرت بودم. شروع کردم به نفس عمیق کشیدن و یادم نیست چه ترفندی زدم که یک ربع تا 20 دقیقه بعد کاملن آروم شدم و دیگه عصبانی، خشمگین و متنفر نبودم.
مراقبه رو ادامه دادم ولی تمام شهودم یادم رفت و بعد از اون هم دیگه هیچ شهودی نداشتم.

کلاغ با شنیدن این ماجرا خیلی خوشحال شد و گفت : « خوشحال که تونستی در عرض 15 دقیقه خودت رو آروم کنی. مینویی که اگر عصبانی می شد تا 2 روز همچنان عصبانی بود حالا تونسته در 20 دقیقه خودش رو آروم کنه. این خیلی ارزشمنده. من اگر اونجا بودم از پدرت تشکر می کردم چون باعث شد تو چنین تجربه ای داشته باشی. به پدرت اینطور نگاه نکن که از روی بی ملاحظگی اینکار رو انجام داد بلکه به این قضیه اینطور نگاه کن که مأموریت داشته و قرار بوده با اون حرکت به تو آموزشی بده و تو بتونی خشمت رو اینطور محک بزنی و آرامش کنی. اون از طرف طبیعت مأمور بوده »
بهش گفتم : « البته من فردا بهش کلی توپیدم و کلی دادو بیداد کردم، ولی قلابی، اصلن عصبانی نبودم، داشتم ادای عصبانیها رو در میاوردم، فقط چون حوس نکنه یک بار دیگه اینکارو انجام بده.»
گفت : « ولی اگر من ببینمش بهش سفارش می کنم که اینکارو بارها و بارها انجام بده. چون تو به نوعی با ترس خودت روبرو شدی، و این یکی از روشهای روبرویی با ترسهای درونیه. ضمنن چون الان در دوران قاعدگی هستی و در این دوران خانمها از نظر معنوی قدرتمند هستند، مراقبۀ سکوت رو جایگزین مراقبۀ صوت چاکرا کن »

پ.ن : برخلاف مذاهب مختلف که دوران قاعدگی زن رو دوران نجاست می دانند و اونها رو از فرایض دینی منع می کنند. زنان در این دوره به دلیل پاکسازی دوره ای جسمی در بهترین حالت گیرندگی و قدرتهای معنوی قرار دارند. بطوریکه زنان مراقبه گر در این دوره حسهای قویتری نسبت به قبل داشته و حتا سکوت و خلسه های خوشایندتری نسبت به حالت عادی یک زن یا مرد مراقبه گر در حالت عادی رو تجربه می کنند. بنابراین یاتومنتهای زن در این دوره تمرینات خاص و مراقبه های متفاوتی رو شروع می کنند تا از این انرژی بیشتر و بهتر استفاده کنند.

مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 6

یکشنبه 1390.07.10
مراقبۀ روز
یک شهود داشتم.من خودم رو داخل اتاق شوهر خاله ام که جدیدن از دنیا رفته بود دیدم. همینطور دیدم شوهر خاله ام دم در اتاق ایستاده، خوشحال بود ومی خندید. و یک عینک به چشمش بود که تا حالا ندیده بودم.  پرسیدم : حالتون چطوره ؟
در حالیکه می خندید گفت : بله، خوبم !
به نظرم پیر تر از زمانی می آمد که مُرده بود.

مراقبۀ شب
هیچ احساس خاصی نبود.


مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 5

شنبه 1390.07.09
مراقبۀ روز
ساعت : 15:15
پای چپم پرش داشت و دوباره لگد زد. ران و زانوی پای راستم هم شروع به خارش کرد. بعد از پایان مراقبه پایان مراقبه صدای جیرجیر کم و تک و توک شنیده می شد ولی بیشتر صدای خود چاکرا بود که توی گوشم پر شده بود.

مراقبۀ شب 
هیچ شهود و حس خاصی نداشتم، بیشتر خوابم میامد و در نهایت خوابم برد و حتا باعث نشد خواب خاصی ببینم. 

مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 4

جمعه 1390.07.08
مراقبۀ روز
هیچ احساس خاصی نداشتم و توی سرو صدا و ساعات پایانی روز مراقبه کردم و چون صبح اون روز با یکی از دوستام رفتیم پیش کلاغ و ازونجا هرسه رفتیم کوه چین کلاغ تا حامی من روی دوستم که از حضور یک موجود در بدنش عذاب می کشید، پاکسازی انجام بده و بعد ازونجا رفتم خونۀ خاله ام و مراقبه رو لا به لای سروصدای اقوام در حالیکه سردرد شدیدی آزارم میداد انجام دادم. شاید به این دلیل بود که نتیجه هیچی به هیچی شد.

مراقبۀ شب
با سردرد شروع کردم و وسطهاش خوابم برد. نزدیک به اواخرش بیدار شدم حتا خواب هم ندیدم.
هنوز موندم با این صوتی ناهنجاری که تا آخر صداش بلنده چطور خوابم می بره !!

February 17, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 3

پنجشنبه 1390.07.07
مراقبۀ روز
هیچ شهود و یا احساس خاصی در چاکرا نداشتم.

مراقبۀ شب
تصاویر زیادی دیدم ولی چیزی نشنیدم.
  1. تصویر یک چشم مثل چشمهایی که روی تابوت فراعنه می کشن رو دیدم. با این تفاوت که خط چشمی که برای آرایش از گوشه چشم به شکل راست و ادامه دار می کشن بجای اینکه به بیرون باشه به سمت داخل و بینی کشیده شده بود.
  2. یک گربه با پوست ببر ( نارنجی، سفید، مشکی ) با دوتا چشم درشت سبز انگوری در حالت چمباتمه که در هنگامآماده باش برای فرار یا برای شکار به خودشون می گیرن از بالا به من خیره شده بود.
  3. مجموعه ای از درختها رو دیدم. سه درخت در پلان جلوی من قرار داشتند که بصورت ردیفی کنار هم قرار گرفته بودند. روی اولی از سمت راست یک تخته چوب با طناب نصب شده بود و روش یک نوشته یا نماد حک شده بود که یادم نموند. 
  4. دختری که موهای مشکی بلند تا کمی پایینتر از شانه اش داشت و یک جنگجو به نظر می رسید با ناراحتی به من نگاه کرد و از من رو برگردوند. اون یک نیم تنۀ سیاه پوشیده بود و یک دامن مثل یک تیکه چرم به خودش بسته بود. یک تیردان به پشتش بود و یه تیرکمان هم در دستش بود. بین تیرو کمان و شمشیر شک دارم.
  5. نام یکی از همکلاسیهای دبیرستان رو که شاگرد زرنگ کلاسمون بود رو شنیدم.
  6. تصویر یک بز وحشی یا یک قوچ سفید با دو شاخ راست و سیاه رو دیدم. پشمهای سفید زیادی داشت. به نظرم میاد صورتش سیاه بود ولی اونم درست یادم نمونده.
  7. این بار یکی از تصاویر پروفایل فیسبوک همون همکلاسی دبیرستانیمو بصورت محو دیدم که جلوی چشمم آمد.
  8. دخترهای چهارده سالۀ مو مشکی با سارافن توسی و بلوز های سفید رو دیدم که با شکلی خاص و هر کدومم به یک جهت ایستاده بودند. راست و بی حرکت و حتا بی احساس، درست مثل رباط. ولی آرایش ایستادنشون در عین بی نظمی دارای یک نظم بود.
  9. واچرم با اون رنگ لاجوردیش به شکلی رقیق و کم رنگ سعی می کرد به جای رنگ قرمز چاکرا ظاهر بشه. در آخر هم که گوشی رو برداشتم همون صدای جیر جیر رو داشتم ولی نه به بلندی و طلانی مدتی دفعۀ قبل. جیر جیر تموم شد ولی بعد از دو یا سه دقیقه بعد دوباره برگشت.
جالب اینجاست که تا حالا یکی حتا در یک از شهودهام هم رنگ قرمز نبوده، مثلن لباس قرمز یا ... عجیبه !

کلاغ در مورد شهود اول گفت : « این چشم نماد کالبد اول هست که نشان داده کمی آگاه شده و علامت خوبیه »
در مورد شهود چهارم که دختر جنگجو بود گفت : « اون دختر، رام گر هست و معمولن وقتی ظاهر می شه که منطق فرد خیلی غالب باشه و رام گر با این مسئله مشکل داره و میاد تا به شخص مراقبه گر راهنماییهایی بده ولی نمی دونم چرا از تو رو برگردونده !! معمولن تو اینجور مواقع باید به تو چیزی می گفت! 
در مورد اسم همکلاسیت که دوبار بهش اشاره شد، این بار که دیدیش روش آگاه باش چون ممکنه چیزی بگه که برای تو مفید باشه. بعضی اوقات افرادی که عاری از حقیقت هستند ممکنه حقیقت رو عنوان کنند و شاید چیزی که می گن برای تو حامل پیام خاصی باشه. دربارۀ واچرت هم چون روز پنجشنبه بوده و روز ژوپیتر، پس اون غالبتر می شه و اون صدای جیر جیر هم صدای پدربزرگ ( نامی که روی یکی از دستیاران کلاغ گذاشته بودیم چون به شکل پیرمرد ظاهر می شد و به بودن کنار من و حمایت ا زمن علاقه مند بود، گذاشته بودیم ) بود که می خواسته باهات ارتباط برقرار کنه ولی به شکل جیر جیر برای تو ترجمه شد.» 


مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 2

چهارشنبه 1390.07.06
مراقبۀ روز
ساعت : 16:15
در حین شنیدن صدا و مراقبه دیدم رفتم پیش یکی از دوستانم به نام شیرین. شیرین سیاه پوشیده و غمگین به نظر می رسید. بغلش کردم و بوسیدمش و در گوشش گفتم : چی شده که سیاه پوشیدی ؟! همینجا شهود تموم شد و جوابی نگرفتم.

کلاغ گفت : « پس ممکنه شهودهای دردناک هم به تو رجوع کنن. یادت باشه تا وقتی بلد نشدی در این شرایط چه کار کنی، دربارۀ شهودت با خود شخص صحبت نکنی. زنگ بزن به شیرین و فقط حالش رو بپرس »
با شیرین تماس گرفتم، گویا کاسکوی محبوبشون « فیبی » خرداد ماه مُرده بود و اهل خونه رو کلی غمزده کرده بود ولی من خبر نداشتم. من فقط شنیده بودم فیبی مریضه .

مراقبۀ شب
ساعت : 23:20
هیچ شهودی نداشتم و یک احمق هم مدام به گوشیم زنگ می زد و ادعا می کرد که اتفاقی شمارۀ منو گرفته ولی ول نمی کرد ( شما یادتون باشه که گوشیهاتونو خاموش یا سایلنت کنید چون واقعن این جور اتفاقات تو این لحظات آزار دهنده اس) پیامگیر مامانمم هی صدا در میاورد و مامانمم نمی کرد که لااقل خاموشش کنه .
پاهام طبق معمول صبح پرش داشتن و لگد زدن. ولی بعد اتمام صوت، در گوش چپم صدایی مثل جیرجیر نامنظم ولی کاملن واضح شنیدم که برام جدید و جالب بود در بک گراند اون صدای چاکرای 1 در گوشم هنوز ادامه داشت. 

مراقبۀ صدای چاکرای اول - مولادهارا چاکرا - روز 1

سه شنبه 1390.07.05
مراقبۀ روز
در حین شنیدن صدای چاکرا یک شهود داشتم. پسری با چشمهای درشت سبز رنگ، پوست برنزه، چهره ای جذاب و زیبا با کمی ته ریش در حال نوشیدن قهوه به من خیره شده بود. 
ارتعاش صوت باعث شد پاهام دوبار محکم لگد زدن و پرش داشتن انگار با چکش طبی روی عصب زانو زده باشن. ولی رنگ قرمز طبق معمول دیده نشد.

کلاغ گفت : « اگر نتونستی رنگ قرمز رو ببینی، نفس عمیق بکش و بعد احساس کن که این دَم رو در ناحیۀ چشم سوم جمع کردی و یا اینکه هنگام بازدم احساس کن که هوا از ناحیۀ چشم سوم می گذره و کاملن به خروج هوا از مجرای بینی و چشم سومت آگاه باش، در اینصورت می تونی رنگ رو ببینی.»

مراقبۀ شب
کاری که کلاغ گفت رو انجام دادم ولی بازهم نتونستم رنگ قرمز رو ببینم. همچنین هیچ شهودی نداشتم. فقط در اواسط مراقبه یکبار صدای « قار» کلاغی رو شنیدم. البته به نظرم تصاویری دیدم ولی خیلی کم و گذرا، طوری که یادم نموند.

مراقبۀ صدای چاکرا - تست

دوشنبه 1390.07.04
ساعت 3:15 Am
به خواست کلاغ به شکل امتحانی فایل موسیقی مربوط به چاکرای 1 رو با صدای بلند و در حالت خوابیده در تخت خواب شنیدم. ولی نه رنگ قرمز رو دیدم و نه حس خاصی رو تجربه کردم. واقعن صدای آزار دهنده ای بود. با اینحال وسطش خوابم برد، البته خیلی کوتاه، دوباره موسیقی رو دنبال کردم ولی باز چیزهایی که گفته شده بود برای من قابل حس نبود مثلن رنگ قرمز چاکرا یا سنگینی یا حس خاصی در چاکرای 1 و ... 
حالا از فردا مراقبۀ اصلی رو شروع می کنم.

مراقبۀ صدای چاکراها - مقدمه

مقدمه
این مراقبه با 7 فایل صوتی انجام میشه که متشکل از نُتها و صداهایی هست که برای تنظیم چاکراها و باز کردن اونها تدارک دیده شده. هر یک از این فایلها مربوط به یک چاکرا می شه.
دورۀ این مراقبه برای هر چاکرا 7 روزه که یک بار صبح و یک بار شب، یک بار در حالت خوابیده و یک بار در حالت نشسته و در مکان اقتدارانجام می شه .
 داستان ازین قراره که من باید این 7 فایل رو روی یک پخش کنندۀ خیلی خوب که صداهای زیر و بم رو بخوبی و واضح پخش می کنه بریزید و با هدفون گوش کنید و صداش رو هم تا آخر بلند کنید. 
در تمام طول مراقبه، همزمان با دنبال کردن موسیقی باید بر چاکرای مورد نظر و رنگ اون چاکرا تمرکز داشته باشید و به حسی که در اون چاکرا به وجود میاد آگاه باشید.
این مراقبه برای بیدار کردن بخشی از اقتدار کلام هست و بخش مهم اون کاریه که روی چاکراهها انجام می شه. فایل صدای چاکرا، ارتعاش چاکرا و سرعت اون رو تنظیم می کنه و همچنین باعث باز شدن انسدادهای احتمالی اون چاکرا می شه و به نوعی اون رو refresh می کنه. 
در این مراقبه، ناخودآگاه آرام و هوشیاریش بیشتر، و خودآگاه هم قویتر می شه. فراموش نشه که بعد از اتمام صوت باید مدتی در حالت سکوت و سکون بمونید و به صدایی که در ذهن و گوشها می شنوید دقت کنید. این کار به مرور سبب باز شدن چاکرای گوشها می شه.
با اینکه تمام اصوات کاملن طبیعی هستن مثلن صدای راه رفتن مورچه هم توش هست ولی باید بگم با موسیقی چاکرای اُشو و نمونه های مشابه خیلی فرق داره و یجورایی اصلن موسیقی به چشم نمیاد و شاید هم گوش خراش باشه. این نتها توسط استاد، درخت کهنسال درست شده و تمامن از تلاش و کوشش و دانش و آگاهی ایشون به علم موسیقی و صدای چاکراها نشأت می گیره و تاثیر فوق العاده ای روی چاکرها به جا میذاره.

February 01, 2015

مراقبۀ خورشید - ذکر روز آخر

شیوۀ مراسم و ذکر روز آخر

  1. دقت دوم
  2. ذکر مخصوص
  3. شروع مراقبۀ خورشید و اتمام آن.
  4. روز آخر را تا هنگام غروب کامل خورشید ( تاریک شدن آسمان ) باید همانجا حضور داشته باشید.
  5. اگر موجود خورشید ظاهر شد باید از او قدرت و اقتدار درخواست کنید که حمایت معنویتان را به عهده بگیرد اما اگر احساس می کنید که به دلیل ترس یا هر دلیل دیگری نمی توانید با موجود خورشید رو در رو شوید به سمت جنوب شرق برگشته و به حالت جنینی بنشینید و منتظر بمانید تا بروند ( دقیقن همون حالتی که برای مقابله با حضور ناوالهای خورشید باید گرفت ) 


یکشنبه 90.07.03
مراقبه با پودر معجون رویا
طلوع :  5:55 
طلوع رو روی پشت بام خودمون تحویل گرفتم. دقت دوم رو انجام و بعد مراقبه رو شروع کردم. هنگام مراقبه دوباره تصاویری رو وسط خورشید دیدم. همون چیزایی رو که روزای قبل هم دیده می شد. تقریبن مثل شکل زیر.
بیشتر شبیه یک چهره بود ولی بعدن شروع به تغییر کرد، اون وسط شلوغ شد و سایه های بیشتری دیده می شدند. اون تصویر وسط تبدیل به چیزی شبیه انسان شد، و بعد شبیه انسان بالدار و بعد بالهای خفاش و در آخر چیزی شبیه خفاش و ...
مراقبه تمام شد و من تمام مراحل آخر رو هم انجام دادم ولی جالب اینجا بود که خورشید رو شبیه وقتی می دیدم که باید بود در حین مراقبۀ دقت دوم می دیدم ! حلقۀ سرخ و صدفی و رنگ صورتی کمی پر رنگتر از دفعات قبل به همراه هالۀ سرخ و صورتی و آبی نیلی اطرافش.
در کل از کیفیت و حال و هوای مراقبۀ امروز خیلی راضی بودم. وقتی اومدم پایین خیلی خسته بودم. برخلاف روزهای قبل صبحانه نخورده رفتم خوابیدم، ساعت 9 صبح کلاغ بهم زنگ زد. هیجان زده، خوشحال و با نشاط به نظر می رسید و توی صداش دیگه اثری از اون بیماری همیشگی و یا ضعف و ... نبود. کلاغ گفت که اون همزمان با من مراقبۀ خورشید رو در کوه داشته و ازم خواست مراقبه ام رو براش توضیح بدم و بگم چطور گذشته، و منم همۀ چیزهایی که دیده و حس کرده بودم رو براش گفتم.
کلاغ گفت : « اون آدم بالدار من بودم، چرا شما بالهای کلاغ رو شبیه خفاش می بینید؟! من در خورشید بودم و با تو اتصال داشتم. موجود خورشید هم کنار من ایستاده بود و با تعجب به من نگاه می کرد که این غریبه وسط مراقبۀ ورکانا چکار می کنه و از دخالت من شاکی بود. ولی وقتی فهمید بین من و تو ارتباط حامی و حمایتگری هست  و من حامی تو به شمار میام دیگه کوتاه اومد. این موجود خورشید از لُردهای این سیاره است و خیلی هم مهربان بود و می تونه بطور کامل حمایت معنوی تورو به عهده بگیره. حالا چرا بلافاصله بعد از مراقبه رفتی خوابیدی؟! یعنی خورشید نتونسته اینقدر بهت انرژی بده که سریع خوابیدی؟!!! »
من گفتم : « من دیشب نتونستم بخوابم و الان هم احساس می کنم یکی نشسته رو سرم. خیلی مَنگم ! » ( اونموقع نمی دونستم این حالت همون حالت خلسه است چون من در طول زندگیم سرم رو چند متر بالاتر از خودم احساس می کنم و دائم الخلسه هستم، واسه همین درست تشخیص نمی دادم کِی کدومه ولی به مرور تونستم بین این خلسه و اون خلسۀ مادرزادی یه تفاوتی قائل بشم .)
کلاغ گفت : « پس استراحت کن، اتفاقن خوبه چون انرژیت رو در بدنت تثبیت می کنی، تا ساعت 12 بخواب تا برای شب که آخرین بارت میشه سرحال و آماده باشی. راستی من حامی تو رو هم ملاقات کردم. بهم گفت « روی چاکراهای گوش مینو کار کن، من می خوام باهاش ارتباط برقرار کنم، تمام مدتی که مراقبۀ آینه انجام می داد من باهاش حرف می زدم ولی چیزی نمی گرفت » همینطور گفت « مینو خیلی دیر به مرحلۀ تسلیم و سرسپردگی  می رسه، این خصوصیتش که همه چیز رو با منطق بررسی می کنه و مسائل رو اینطوری حل و فصل کنه و در هر چیز منطق رو دخیل می کنه میراث زندگی گذشته اش هست، کمی باهاش راه بیا » من نمی دونم ! فکر نمی کنم باهات راه نمیام ! چون به نظر خودم که دارم باهات راه میام و من اصلن نمی خوام تو سرسپرده بشی، نمی دونم چرا اون به این نکات اشاره کرد! منظورش رو متوجه نشدم!! »
پرسیدم : « حالا می خوای روی چاکرای گوشم کار کنی ؟ »
گفت : « من اول روی اقتدار کلام با تو کار می کنم، اقتدار کلام یک شمن مهمترین چیز برای اون به حساب میاد ولی حالا ... نمی دونم ... باید ببینم توی هاله ات چی دیده می شه و ... راستی تو در مراقبۀ خورشید چیزی مثل خلسه رو تجربه نکردی؟ »
گفتم: « من فقط غرغر ذهن نداشتم و در تمام مدت متمرکز روی سایه هایی بودم که می دیدم و حالتی از سکوت همراه با کنجکاوی داشتم. »
کلاغ گفت : « موجود واچر در تمام مدت مراقبۀ خورشید مثل یک سپر آبی رنگ پشت تو حضور داشت و سعی می کرد تورو وارد خلسه کنه. چیزی که من در هاله ات دیدم رنگی بود که در هالۀ عارفها پیدا می شه وقتیکه در حالت سکوت ذهن و خلسه قرار می گیرن. انرژی خورشید هم از پایین بصورت S دورت پیچیده بود و در شبکۀ خورشیدیت فرو رفته بود. »
و من متعجب از اینهمه اتفاق و باز هم متعجب از اینکه اینهمه اتفاق افتاد ولی من چرا از هر کدوم فقط یه حس کوچیک و ناچیز داشتم !

غروب : 17:59 ( آخرین مراقبه )
برای غروب رفتم خونۀ خاله ام و سریع رفتم رو پشت بام. امشب بعد مدتها نه ابری بود و نه مانعی برای دیدن خورشید. از دقت دوم شروع کردم و بعد هم مراقبۀ خورشید رو شروع کردم. طبق معمول وسط خورشید سایه ها نمایان شدند ولی به نظرم رقیق تر از مراقبۀ صبح بودند. بعد از مرحلۀ نفس عمیق و ... ( مراحل ابتدای مراقبه ) که نوبت نگاه خیره به خورشید رسید، کم کم متوجه شدم که داخل و سمت چپ خورشید یک لکۀ سیاه وجود داره، مثل یک خال. قبل از اونهم چیزهایی مثل ستاره یا جرقۀ نور توی خورشید و اطرافش 2 بار دیده شد. ولی وقتی لکۀ سیاه رو دیدم فکر کردم خودشه. بالاخره ناوال یا یه موجود خورشید ممکنه بیاد جلوم ولی خب ...
همیشه مراقبۀ من متفاوت بوده و هست و انگار قراره همینطوری هم بمونه. اون خال سیاه همونجا متوقف شد و جلو نیومد. خورشید با خالی در سمت چپ در حال غروب بود و کمی مونده به غروب کامل، خال ناپدید شد. من ایستادم تا هوا کاملن تاریک بشه ( البته یه کم مونده تا کاملن ) من ساعت 6:30 یا کمی بعد تر از اون رفتم پایین و با کلاغ تماس گرفتم و جریان رو تعریف کردم.
کلاغ پرسید : « اون خال سمت راست بود یا چپ ؟ »
جواب : « چپ »
کلاغ با خوشحالی گفت : « تبریک می گم، مراقبه ات رو با موفقیت انجام دادی، تو موجود خورشید رو دیدی و اون به این شکل حضورش رو به تو نشون داد. اگر اون لکه در سمت راست بود یکی از ناوالهای خورشید رو دیده بودی ولی اونی که در سمت چپ دیدی از لُردهای خورشید و موجود خورشید بود که حمایت تو رو پذیرفت و پذیرفتن حمایتت رو با ظاهر شدن در سمت چپ خورشید بهت نشون داد.»
من پرسیدم : « چطور می شه صحت و درستی این مراقبه رو چک کرد؟ چطور می تونم بفهمم که آیا واقعن حمایت منو به عهده گرفته یا نه ؟»
کلاغ پاسخ داد : « در عالم اثیری و یا در حین تعلیمات معنوی به تدریج می تونی این حضور و حمایت رو احساس کنی. البته موجود خورشید مثل موجود آینه نیست که با اسمی که بهش میدی حاضر بشه. اون در حین تعلیمات معنوی از تو حمایت می کنه و در مسیر تکامل معنوی ات مواظب توست. بخاطر قدرتهایی که کسب کردی ما اقتدار کلام و اقتدار شنیدن رو با هم پیش می بریم. کارت عالی بود، تبریک می گم، از پس این مراقبه به نحوی عالی بر اومدی. »