پنجشنبه 92.07.11
امروز با دانیال و
آمنه از دوستان تور طبیعت گردی به نزد استادم رفتیم و سه نفری به کوه رفتیم و در
لب برکه، جایگاه مقدس همیشگیمان مستقر شدیم. همینطور که کلاغ با دانیال و آمنه
مشغول صحبت بود، حس خوشایندی به من غالب شد و وارد خلسه شدم. زمان و مکان از بین
رفت و من و خلسۀ خوشایندم تنها شدیم...
بعدب از مدتی با بچه
ها زیر درختی در نزدیکی برکه رفتیم. نشسته بودیم که یک صدای هووووف عجیبی به گوشم
رسید و چیزی باسرعت از بالای سرمان رد شد و بعد علفهای پشت سر استادم تکان خورد.
صدای عجیبی بود و این جهانی نبود.
جالب این که فقط من و
کلاغ متوجه اش شدیم و بچه ها اصلاً نه دیدند و نه شنیدند.
کلاغ گفت : « الان تو
شاهد حرکت یک موجود مرکوری بودی که اطراف ما بود و بالای سرمان روی درخت نشسته بود.
درواقع او روح کوهستان بود و مربوط به سیارۀ مرکوری»
پ.ن : یعنی با اینکه
آن موجود از ارواح و موجودات زمین به شمار می رود ولی انرژیش را از مرکوری تعمین
می کند.
No comments:
Post a Comment