استادی در رویا

دوشنبه 92.01.26

این ماه اول سال نو مراقبه ای انجام نمی دهم همچنان مشغول خانواده و اقوام هستم و در مرخصی به سر می برم ولی تمرینات برونفکنی و رویاهای ویژه ام را همچنان دارم.

دیشب هم رویای ویژه ای داشتم که اثراتش تا بیداری هم تعقیبم کرد.

در خواب دیدم که با یک خانم سلبریتی خارجی دوست هستم. این که اون آدم کی بود اهمیت نداره ولی ناگهان دیدم که یک استاد معنوی که قیافه ای شرقی داشت و خیلی شبیه jet li هنرپیشه و رزمی کار چینی بود با شاگردش که پشت سرش راه می رفت وارد شدند. موهای سرش را به شیوۀ استادانن معبد تراشیده بود و ردای بلند سفیدی پوشیده بود و در واقع برای کمک به آن خانم سلبریتی آمده بود. به هردویمان سلام کرد و شروع به گفتن برخی خصلتهای آن خانم. بعد از مدتی خانم سلبریتی از اتاق بیرون رفت و من و استاد با هم تنها شدیم. استاد به من گفت که اجازۀ دیدن درون افراد را گرفته و این دانش را دارد. وسوسه شدم که از او بپرسم که درون من چه می بیند. دوربین خوابم از من فاصله گرفت و من توانستم خودم را از دید دوربین خوابم ببینم. من یک پیراهن نخی بلند ساده و سفید که بلندی آن تا وسط ساق پاهایم بود با شلوار نخی سفید پوشیده بودم و یک جلیقۀ سفید هم روی آن پیراهن بلند پوشیده بودم و موهایم بلند، مواج و مشکی بود.

قبل از اینکه من در مورد سوالی که وسوسه ام می کرد چیزی به استاد بگویم او پیش دستی کرد و هر آنچه دیده بود را گفت : « تو آدمی هستی با درونی پاک و ذاتی خوب. یک آدم مهربان و کسی هستی که همزمان دو قابلیت را باهم می توانی داشته باشی و بکار گیری. اگر بخواهی کسی را تخرییب کنی می توانی به شکلی کامل اینکار را انجام دهی و اگر بخواهی در حق کسی لطفی کنی یا به کسی کمکی کنی آنرا هم به کاملترین شکل انجام می دهی در کل می توانی بهترین آدم و یا بدترین آدم باشی »

می خواستم از او بخواهم که مرا به شاگردی قبول کند که ناگهان با صدای رعد و برق مهیبی از خواب پریدم. بارانی شدید می بارید. تلاش کردم تا دوباره بخوابم. پس از آن هر بار خواستم یاد استاد را زنده کنم تا بخوابم بیاید صدای رعدو برقی همه چیز را به هم می زد.

کلاغ گفت : « روح مقدس زنانه که استاد توست نم یخواهد کسی به غیر از خودش استاد تو باشد و از آنجا که طبیعت زنانه است از ازارهایش برای بیدار کردنت استفاده کرده تا با آن استاد شرقی ارتباط دوباره برقرار نشود.»