April 04, 2020

من و استاد بانو

چهارشنبه 91.09.01
امروز را هم با همان نفس عمیق کوبه ای شروع کردم.
امروز تولد مادرم بود و به همین دلیل به تمام قوا و هوشیاری ام نیاز داشتم تا مهمانداری کنم هر چند تعداد مهمانها به چهار دوست قدیمی دوران دبیرستانش که برای ناهار می آمدند محدود می شد، اما من بسیار خسته بودم. تمام روز در خستگی گذشت گویی کسی نیمه شب مرا بیدار کرده و در همان حالت من مجبورم کارهایی را هم انجام بدهم. 
ذهن و جسمم در شرایطی کاملاً عالی برای هپنوتیزم شدن یا تلقین دادن و یا برونفکنی بود. ارتعاش انرژی را در جسمم احساس می کردم و ذهنم دچار خلسه و آمادۀ داشتن شهود و یا شنیدن صدا و نداهایی از عوالم دیگر بود.
عصر هنگام که مهمانهای مادرم خانه را ترک کردند
 

No comments:

Post a Comment