April 04, 2020

مراقبۀ ماندالای اول – روز سیزدهم ، نفس عمیق کوبه ای - روز اول


پنجشنبه 91.09.02
امروز چندان خوشایند پیش نرفت. من خشم زیادی را تجربه کردم چنان عصبانیتم از کنترل خارج شده بود که نزدیک بود به رُژِه  - حیوان خانگی ام که یک کاسکوی دم قرمز است – نا خواسته آسیب بزنم. بعد از ناهار دو قرص نمک اسفند و یک ساعت و نیم بعد هم ده برگ گیاه نعنا گربه ای خوردم و مراقبه را شروع کردم در استراحت بین دو نفس عمیق بودم که شهودی دریافت کردم.
تصویری از دو دختر بچۀ شش و سه ساله که موهای بور خود را پشت سرشان دم اسبی کرده و دامن چین دار کوتاه پوشیده بودند دیدم. دوربین من بیشتر روی دختر کوچک تر متمرکز می شد ناگهان صدای زنانۀ لطیف و دوست داشتنی گفت : nektor  ... ناگهان گریه ام گرفت در حالیکه هیچ دلیلی برای آن نمی دیدم.
کلاغ گفت : « این صدامربوط به همان بانوی مقدس است. »
و هنگامی که از وحشیگری امروزم برایش تعریف کردم گفت : « حتماً روی زمین غلت بزن و با مشت به بالش بکوب بعد مراقبۀ ماندالا را انجام بده ولی خوشحالم که مراقبۀ  نفس عمیق کوبه ای روی تو جواب داده. باید کم کم پازلهای داده شده مثل این اسم و آن جمله را کنار هم بگذاری و بی قضاوت منتظر اطلاعات بعدی باشی تا پازلت کامل شود.»
در حین مراقبۀ ماندالا اسمی خودنمایی نکرد ولی باز یک شهود دیگر داشتم.
وقتی چشمهایم بسته شد خودم را دیدم که با چند نفر دیگر دور هم نشسته ایم. گفتم : خب بچه ها، جمع شوید تا متمرکز بشویم – انگار می خواستیم با تله پاتی اطلاعاتی را به ذهن هم متبادر کنیم – این شهود تا همین جا به پایان رسید دوباره چشمها را باز کردم و روی ماندالا متمرکز شدم اما بعد از دقایقی دوباره پلکهایمم روی هم افتاد، این بار سه طرح نگتیو شده از دایرۀ وسط ماندالا که حاوی مثلثهای متداخل بود دیدم و بعد همۀ مثلثها حذف شدند وفقط یک مثلث باقی ماند و به رنگ سبز یا آبی ماندالای اصلی. تمام رنگهای سبز یا آبی ماندالا بدون اسمهای داخلش نمایان شد – البته بیشتر فکر می کنم سبز بود چون این مثلث ایستا از احتمالاً نمایشی از مثلث قرمز داخل ماندالای اصلی بود و یا مثلث قرمز بوده که با رنگ سبز نمایان شده. ولی وقتی چشمهایم را باز کردم دیدم که هیچکدام از مثلثهای داخل دایرۀ وسط ماندالا بر روی قاعدۀ پایینی نایستاده اند و با زاویه  رسم شده اند.
همینطور دیدم که شمع سمت چپ حالتی متلاطم گرفته و نسیم خنکی همزمان قسمت سمت راست پشت لبم و بعد گونۀ چپم را لمس کرد و دوباره روی پوست سرم یک تحریک انگشتی احساس کردم. البته من قبل از مراقبه (V) را صدا کرده بودم و احتمالاً اینها اعلان حضور اوست.
دوباره سعی کردم به مرکز ماندالا خیره شوم و بعد از مدتی دوباره چشمم را بستم. اول مثلث قزمز را دیدم که با رنگ سبز تیره نگتیو شد و بعد مثلث زرد که با رنگ آبی نگتیو شد ولی مثلثهای سبز و آبی خودی نشان ندادند. باز هم همین کار را انجام دادم و دوباره نتیجۀ مشابهی دریافت کردم با اندکی تفاوت. در دور آخر مثلث صاف و بدون زاویه استاده بود.
کلاغ گفت : « راز مثلثها می تواند نشانۀ پذیرفته شدن در حلقۀ جادویی باشد به این معنی که شخص می تواند اقدام به کارهای جادویی کند.»

No comments:

Post a Comment