November 22, 2020
برونفکنی - شانزدهم
November 21, 2020
احضار (V)
پنجشنبه 93.03.22
از چهارشنبه 14 خرداد روزه های مراسمم را شروع کردم، باید بود 10 روز روزه می گرفتم ولی 9 روز بیشتر نشد. البته شنیده بودم بعضی ها با 5 روز هم توانسته بودند کارگزار را احضار کنند.
کلاغ به من شیوۀ دیگری برای احضار کارگزار یاد داده بود که در شرایط کنونی برایم ترسناک بود. شاید اگر از همان اول به این شیوه مراسم می زدم دیگر به آن عادت کرده بودم و برایم ترسی نداشت. این روش که سایۀ کارگزارت را روی دیوار روبرو ببینی برای من که مدتیست مراسمی نداشته ام کمی تا قسمتی ابریست. البته باید موم تهیه کنم و شمع هم بسازم.
از شروع روزه هایم هیچ احساس معنویت یا جادویی یا هر چیزی دست کم شبیه دفعۀ قبل را نداشته ام. فکر می کنم چیزی کم است و البته از شروع روزه هایم حال و روز جسمی ام در شرایط بدی قرار گرفته!
کلاغ پرسید : «مراقبۀ خاصی انجام دادی؟»
گفتم : «نه، خیلی پیش تر مراقبۀ تمرکز روی رحِم بود که عواقبش طی شد و بعد که دیدم احساس خاصی نداشتم جز آنچه در بدنم روی داد دیگر ادامه ندادم.»
کلاغ این حالت این روزهایم را نتیجۀ همان مراقبه دانست و گفت : «نباید قطع می کردی و الان هم همان مراقبه را ادامه بده »
سرگیجه ها و خلسه ها بدون هیچگونه احساس معنویت می آمدند و می رفتند. روز آخر فقط با 60 گرم نان ساندویچی گذراندم البته طبق آیین نباید هیچ چیز می خوردم ولی شرایط جسمی ام افتضاح بود. ارتعاش انرژی در بدنم بالا بود و لرزشهای ناششی از حرکت انرژی را در بدنم حس می کردم اما هنوز هم هیچ معنویتی درونم احساس نمی شد.
در ساعت ژوپیتر مراسم احضار (V) را انجام دادم. فقط روی آینه هالۀ بنفش کمرنگ (V) ظاهر شد، چرخی زد و رفت. هیچ علامتی دال بر موفقیت مراسم نبود. من به ناچار مراسم را برای بار دوم پایان دادم و تصمیم گرفتم در ساعت خورشید مراسم را دوباره تکرار کنم. بعد از ساعت ژوپیتر نوبت به ساعت مارس می رسد و بعد از آن ساعت خورشید است. در فاصله ای که تا ساعت خورشید داشتم نیم ساعت روی تختم دراز کشیدم. خلسه و انرژی خوبی برای برونفکنی داشتم ولی بخاطر مراسم نمی توانستم بیرون بپرم.
سر ساعت خورشید، مراسم را مجدداً شروع کردم. بازهم کماکان خبری که باید بشود نشد، تنها حرارت سمت چپ بدنم از گردن و صورت و ... بالا رفت و باز هم (V) با هالۀ بنفش کمرنگ ضعیفی ظاهر شد و روی آینه چندبار موج زد و رفت. و این بار هم مراسم بدون هیچ احساسی از معنویت و احضار فیزیکی دستیارم خاتمه یافت. حتا وقتی دوباره دراز کشیدم دیگر از آن ارتعاش انرژی و خلسه هم خبری نبود تا دست کم برونفکنی موفقی داشته باشم.
رویای عالم اثیری
جمعه 93.03.16
امشب رویایی داشتم ولی هرآنچه می دیدم را با چشم سومم می دیدم و به این موضوع آگاه بودم. با چشم سوم داخل یک غار را دیدم که کف آن از سکه های طلا پوشیده شده بود ولی نه سکه های باستانی بلکه هر چه بود مربوط به همین دوران بود و البته ایرانی هم نبود.
پشت یکی از سکه ها را نگاه کردم، طرح یک برج رویش حک شده بود. قصد کردم که نمایی از کوه را ببینم ولی فقط زاویه ای کلوزآپ از یال کوه را می دیدم. و آنچه می دیدم با سنگ ریزه پوشیده شده بود. دوربین چشم سومم را کمی عقبتر آوردم و توانستم دهانۀ کوچک یک غار را ببینم که در کنارش صخرۀ سنگی شکاف برداشته بود و کنار شکاف روی سطح صاف صخره را با زرد رنگ زده بودند و داخل آن با قرمز تبلیغ چیزی بود که درست به یادم نمانده. البته چیزهای دیگری هم بود و حال و هوای دیگری داشت اما از خاطرم رفته.
کلاغ گفت : «وارد عالم اثیری شدی!»
گفتم : «روی کوه عالم اثیری تبلیغات می کنند؟!!»
گفت : «نشانه ها می گویند در آستانۀ ورود هستی. اثیری دنیای نشانه هاست و رویا برای درک شما از شاخصه های شما استفاده می کند. نشانه هایی مثل همینهایی که گفتی، کوه، غار، طلا و اینکه می دانستی با چشم سوم می بینی، اینها همه مربوط به عالم اثیریست»
پرسیدم : «حالا باید چکار کنم؟»
گفت : «روی رنگ سفید مراقبه کن و ذکری را که گفتم را بگو تا وارد شوی و دست استاد اثیری را بگیری»
گفتم : « دو یا سه شب است که نور سفید را می بینم ولی نمی توانم ارادی وارد عالم اثیری شوم. هنگام مراقبه هم دچار سرگیجۀ ناشی از کم خونی می شوم و از حال می روم.»
گفت : «روی زمین غلت بزن، کمکت می کند.»
پرسیدم : «اگر ذکر را درونی بگویم اشکالی ندارد؟!»
گفت : « نه ولی وقتی ذکر می گویی بدان که آن ذکر نام خداست که با آن استاد اثیری را فرا می خوانی. پیشنهاد می کنم ماه آینده یک مراسم قارچ داشته باشی، البته وقتی در شرایط مناسبی بودی و یا در سفر بودی. یک کتاب هم از اینترنت دانلود کن به نام " دون خوان از زبان دون خوان " این هم کمکت می کند.»