April 14, 2020

عالم اثیری


دوشنبه 92.07.08
امشب قصد کردم عالم اثیری را ببینم. نور سفید ظاهر شد چشمم می سوخت بنابراین آنها را بستم. یک تصویر کلوزآپ از زاویه دیدی که انگار روی زمین به پهلو خوابیدم باشم دیدم. بعد کم کم تصویر جان گرفت و رنگی شد، رنگ سبزی نمایان شد و گلهای رز سفید که برگهایش شبیه برگهای گل لاله بود، ولی تا هیجان زده شدم همه چیز پرید و محو شد.
بعد مدتها توانستم و با هیجان بی موقع ام که البته همیشه بی موقع است آنرا نابود کردم. به ناچار چشمهایم را باز کردم، فضای اتاق دودی بود. برای خواب آماده شدم ولی تا دراز کشیدم ناگهان حجم سیاهی از نزدیک سقف به بالای سرم آمد و در سمت راست تختم و چسبیده به آن ایستاد. طبق غریزه کمی ترسیدم و (V) را صدا زدم. آن حجم سیاه موجودی بیضی شکل به بلندی 160 سانتی متر بود که در اطرافش رشته ها یا بازوهایی مثل یک هشت پا در هوا پیچ و تاب می خوردند. بنظر نمی رسید که تکان دادن بازوهایش به منظور آسیب به من بوده باشد. دستم را داخل حجم بدنش بردم، دستم گرم شد و احساس ترسم از بین رفت و محبت جای آن را گرفت. از او پرسیدم که کیست؟ ولی جوابی دریافت نکردم. گاهی اوقات نوک بازوهایش را روی صورتم احساس می کردم و گاهی با آنها ضربۀ آهسته ای به پیشانی ام می زد. بعد از آمدن (V) او کم کم محو شد و رفت. و اتاقم دوباره دودی شد و من به خواب رفتم...
همان شب رویایی داشتم. دیدم که من و چند نفری که همدیگر را می شناختیم توسط جن ها دزدیده شده بودیم و در یک اتاق که درب آن مثل زندان میله دار بود محبوس بودیم. آنها با پارچه ای که مثل چادرشب بود بدن و صورتشان را پوشانده بودند ولی آن بخش از صورتشان که از لای پوشش پیدا بود شبیه انسانها بود. یکی از آنها که رتبۀ پایینی داشت پشت میله ها آمد و گویا قصد مسخره و آزار مارا داشت ولی هنوز کاری نکرده بود که رئیسش از پشت او ظاهر شد و گفت : آنها برده های من هستند باید بهشان احترام بگذاری. زیر دست بلند شد  پارچۀ دورش را باز کرد و دوباره دور خودش پیچید، بدن لخت یک مرد عادی را داشت و بعد عقب عقب و با احترام دور شد. بعد از آن جن بالا رتبه هم آنجا را ترک کرد.
ما به فکر نقشه ای برای فرار بودیم ولی راهی برای فرار نبود. یکی از زندانیان که حامله دزدیده شده بود می خواست وضع حمل کند. من به دنبال کمک بودم که خود را خارج از زندان دیدم گویا به خاطر شرایط اضطراری در میزان اسارت تخفیف داده شده بود. به دنبال کمک بودم که به یک راه پلۀ عریض رسیدم، آن راه پلۀ عریض موکت شده بود و وسایل اسباب بازی مثل سُرسُره و لوگو و خانه های پلاستیکی و ... روی آنها چیده شده بود و بچه های یک ساله و دوساله روی این پله ها چهار دست و پا راه می رفتند و مشغول بازی بودند. جن بالا رتبه دوباره پیدایش شد و روبه من کرد و گفت : این بچه ها همشان مال من هستند و از آدمیان دزدیده شده اند. نوزاد آن زنی که در حال وضع حمل بود نیز مال من است.
بعد خودم را دم ورودی اتاقی دیدم. در آن اتاق چهار نوزاد دیگر هم بود که برای اولین ادرارشان آنجا منتقل شده بودند ( گویا اولین ادرار نوزادان دو رگه برای این طایفۀ جن بسیار مهم بود و مراسم خاصی می طلبید ) سه تا از نوزادان را داخل تشتهایی به اندازۀ خودشان گذاشته بودند تا ادارار کنند. در بعضی از آن تشتها خون بود که نمی دانم ادرار نوزادان بوده یا ظرف از قبل با خون پر شده بوده. ولی یکی از نوزادان که از همه درشتر و خوشگل تر بود خیلی از طرف جنها تحویل گرفته می شد. اطراف کسی که اورا به دنیا آورده بود سه جن دیگر حضور داشتند و روی بدن مادر روغن زیتون می مالیدند که احتمالاً این هم جزئی از مراسم اولین ادرار نوزاد به شمار می آمد. جنی دیگر آمد و اسم بچه ها را به من گفت، همۀ شان را می شناختم. از دوستان خودم بودند ولی کسی که اسمش به یادم ماند و همان نوزاد محبوب جنها بود یکی از دوستان دختر در دورۀ کارشناسی ام بود اما چهرۀ نوزاد هیچ رقمه نمی توانست به چهره ای که دوستم الان دارد تبدیل شود. علامتی دایره مانند مثل جای دندان ، گوشۀ راست پیشانی نوزاد به چشم می خورد. آنها می گفتند این یک نشانه برای ماست. این نوزاد برای این اهمیت دارد که جدش یک عارف بوده.
کلاغ گفت : « احتمالاً آن موجودی که بالای سرت آمده بوده تو را به این مکان برده و می خواسته چیزهایی را به تو نشان دهد. در واقع تو دزدیده نشده بودی و این خواب در مورد تو نبوده. اگر اسم آشنایی را نمی شنیدی و یا آشنایی را نمی دیدی می توانستیم بگوییم تو هم از فرزندان همانهایی و یا دزدیده و اسیرآنها شده ای. ولی اینجا می خواستند به تو نشان دهند که آن چهار نفر از دوستانت تحت تسلط جنها هستند و تو فقط دوستی که در حال حاضر با او ارتباط داری را به یادت سپردی. »
استادم جای آن علامت را روی پیشانی دوستم چک کرد و گفت جای آن مُهر را روی سطح انرژی و هالۀ دوستم دیده.

No comments:

Post a Comment