April 15, 2020

یک رویای ویژه


پنجشنبه 92.08.16
دو روزیست که من، مادرم، پسرداییم و خانواده اش در شهر نور در ویلای شخصی پسرداییم به سر می بریم. امشب وقت خواب حالتی مثل خلسه داشتم، احساس می کردم مارهایی روی تنم از بالا به پایین می خزند. نه مثل وور وور جریان انرژی بلکه مثل حرکت نرم یک انرژی زیر پوست. وقتی خلسه غالب شد پیش خودم فکر کردم که از این حالت برای برونفکنی استفاده کنم اما تا شروع کردم به خواب مکیده شدم.
در رویا فضای تاریکی غالب بود. گویی دم غروب در اتاقی بودم که چراغی در آن روشن نبود و همه چیز به رنگ قهوه ای یا سیاه و خاکستری به چشم می خورد. سه یا چهار نفر که نه صورتشان را می دیدم و نه جنسیتشان را تشخیص می دادم آنجا حضور داشتند، انگار کسی که در وسط بود روی صندلی نشسته بود. صدایی مثل صدای ذهنم – از طرف آنها – به من گفت : « تو به مقام معنوی خاصی رسیدی» و دستشان را به سمت من دراز کردند، چیزی مثل یک لوح یا کتیبه در دستشان بود ولی من ناگهان از خواب پریدم.
حرارتی شدید سبب بیداری ام شد، چنان از خواب پریدم که انگار داخل کیسه خوابم کوره روشن شده بود. متاسفانه زیپ کیسه خواب قفل کرده بود و من برای اینکه از آن کورۀ داغ نجات پیدا کنم کاملاً هوشیار و بیدار شدم. سعی کردم که دوباره به آن رویا برگردم و موفق شدم ولی با اینکه ادامۀ آن رویا بود اما از ناخوداگاهم نشأت می گرفت چون هم رنگی شده بود و هم فضایش تغییر کرده بود.
کلاغ گفت : « ندیدی آنها زن بودند یا مرد؟ آن چیزی که به تو دادند احتمالاً حاوی یک لوگو بوده و آنها به تو هدیه داده بودند. ضمناً یکی از چاکراهایت را تنظیم کردنده اند»
پرسیدم : « پس چرا گفتند به مقام معنوی خاصی رسیده ام ؟»
گفت : «  آنها اگر روی یک و یا کل چاکراهایت کار کنند و یا یکی از آنها را باز کنند و این کارشان باعث شود تو دیگر روی آن گره مشکلی نداشته باشی این برای تویی که یک سالک هستی همان مقام معنوی محسوب می شود. باید (k) را بفرستم تا ببیند جریان چه بوده »

No comments:

Post a Comment