April 04, 2020

برونفکنی – اول


پنجشنبه 91.08.11
امروز بعد از ظهر ساعت 2:30 تا 3 ناگهان سرم سنگین شد و دچار اُفت انرژی شدم، طوری که چاره ای جز دراز کشیدن و چرت زدن نداشتم. رفتم و روی تختت دراز کشیدم و به خواب خوشایندی فرو رفتم ... وسطهای خوابم بودم که احساس کردم کسی من را روی تخت می چرخاند، لباسهایم زیرم جمع شده بود و لحاف، زیر بدنم بخاطر چرخیدن مچاله می شد.
همزمان یک صدای « فیششش » داخل سرم ایجاد شد و اوج گرفت. و کسی که من را 180 درجه می چرخاند ول کن نبود و این کار را بارها وو بارها انجام می داد. از زیر چشم بندی که بعنوان مانع برای روشنی روز زده بودم نگاهی انداختم و دیدم که بجای چهار قاب عکس از پرترۀ خودم که روی دیوار مقابل تختم نصب شده بود تابلوی پازل نقاشی «کافه شبانه»، ونگوگ به چشم می خورد. در واقع این تابلو درست بالای تختم نصب شده. حتا دیدم که دارم می چرخم ولی چون چشم بند قسمت زیادی از میدان دیدم را گرفته بود نمی دانستم چه کسی من را می چرخاند. خواستم چشم بندم رو بردارم ولی دستهایم جان نداشتند و انگار به تخت چسبانده شده بودند. بنابراین تسلیم شدم. کف دو دستم خیس عرق شده بود و حتا دیدم مادرم وارد اتاقم شد و در مورد اینکه چرا سروته روی تختم خوابیدم از من سوال کرد.
بالاخره بعد از مدتی چرخیدنها به چایان رسید و من چشمهایم را باز کردم و در کمال تعجب دیدم که سر جایم هستم درست همانطور که وارد تخت شده و خوابیده بودم. لحاف رویم کشیده شده و چهار قاب از عکس پرتره ام بر دیوار روبروی تختم قرار دارد ولی احساس می کردم در جهت یابی دچار اشکال شدم. سر تختم رو به دیوار شرقی قرار دارد در حالیکه احساس می کردم و تختم غرب به شرق هستیم و اینکه چرا چهارتا قاب عکس روبرویم هست هم برایم سوال بود !!
در مورد اتفاقات آن روز بعد از ظهر برای کلاغ توضیح دادم. و قرار شد از طریق دستیارش بررسی کند و جواب دهد.
کلاغ گفت : « برونفکنی کردی و آن صدای فیش کربوط به صدای هالۀ خودت بوده. چ.ن آن موقع صدای هاله ات را از بیرون می شنیدی و به دلیل هوشیاری جسم احساس کردی در حال چرخیدن هستی درواقع جدا شده بودی ولی به دلیل همان هوشیاری از جسم خارج نشدی. به دلیل مراقبۀ چاکرای هفت، چاکرای تاج بسیار باز شده و قادربه شنیدن صدای هاله ات شدی. این بار که اتفاق افتاد قصد کن که چشم بندت را برداری و بنشینی. »
شب مراقبۀ صدای چاکرای هفت را انجام دادم و در تمام شب خوابهایی دیدم که گویا از یک بُعد به بُعد دیگری می پریدم مثلاً از بُعد چهار به بُعد پنج. هر چند سعی  کردم هوشیار باشم تا بتوانم بعد از بیدار شدن خاطرات آنرا یادداشت کنم اما تلاشم نتیجه نمی داد چون در آن حالت رویا قطع می شد ولی به هر حال رویای شبانه ادامه داشت و من از ابعاد مختلف گذر می کردم.
در مورد خواب آن شب با کلاغ صحبت کردم و او گفت که آن شب در رویا با من بوده و در مورد بُعدها و آمیزش کالبدها با من صحبت کرده و بُعدهای مختلف را به من نشان داده.

No comments:

Post a Comment