April 08, 2020

مراقبۀ عالم اثیری گروهی


سه شنبه 91.10.12
امشب ساعت ده تا ده نیم شب با کلاغ و گروهی از راز آموزان مراقبه داشتیم. به این شکل که هر کس از همانجایی که هست با استاد مرتبط می شد و در نهایت همه مان در عالم اثیری دور یک آتش جمع می شویم و مراقبه می کنیم .
به این ترتیب که 15 دقیقه نفس عمیق و 15 دقیقه دوم مراقبۀ سکوت و تجسم بچه ها دور آتش.
البته من بجای 15 دقیقه فقط تا ده دقیقه توانستم به نفس عمیق ادامه دهم و بعد به استاد مرتبط و در کنار بچه ها قرار گرفتم و مشغول مراقبۀ سکوت شدم. بعد از نیم ساعت همه حلقه را ترک کردند. ولی من همچنان کنار آتش ادامه دادم. شروع به نفس عمیق کشیدن کردم و تا یک ربع دیگر هم ادامه دادم ولی خلسه ام زیاد نشد.
مراقبه را پایان دادم. به تخت خواب رفتم و با لب تاپ مشغول خواندن متن سخنرانی «آمریکا»ی اوشو شدم. اواسط خواندن کتاب بودم که صدایی به گوشم رسید. صدایی مثل صدای ذهنم با من کتاب می خواند. و گاهی جلوتر از من میزند. سعی کردم چشم و  ذهنم را روی یک کلمه متمرکز کنم و ببینم آیا او هم مثل من روی همان کلمه سوزنش گیر می کند یا نه و دیدم که بله او هم مدام آ« کلمه را تکرار می کند حتا با صدای من. درواقع این صدای دوم ذهنم بود. یکی من بودم که در ذهنم با حنجره خاموش کتاب را می خواندم ویکی آن دیگری.
بعد از خواندن به اوشو فکر کردم فارغ از تمام حرفهای بی مدرکی که در موردش می زنند. به این فکر کردم که چقدر مهربان و بزرگوار بوده و تا چه عاشق بوده. به تصویر اول کتاب نگاه کردم که ایستاده و با عشق به هوادارانش نگاه می کند در حالیکه دست کودکی که با اشتیاق به او می نگرد را محکم در دستش گرفته.
در دلم حسرت خوردم که اگر زنده بود شاید می توانستم از او هم کمک بگیرم و حوزۀ انرژی او بهرمند شوم.
همان شب رویاهایی دیدم. اوشو را دیدم و دستیارش که برای کمک و راهنمایی من آمده بودند. خیلی صحبتها بین ما ردوبدل شد و سخنان ارزشمند زیادی به من گفت ولی متاسفانه همه را ازیاد بردم چون هنوز اقتدار خوابم را کامل نکرده ام فقط به یاد دارم که در خواب بسیار شگفت زده و مشعوف بودم.

No comments:

Post a Comment