April 11, 2020

توقف زمان


جمعه 92.02.20
من از دیروز صبح به یک سفر دو روزه به اُلسَبَلنگاه و قلعه رودخان رفته بودم. پله نوردی شدید با سائیدگی کشک زانو که بیماری مادرزادیست مرا بسیار خسته کرد هر چند نشاط و شادی بی اندازه ای هم به من بخشید. در اتوبوس و در راه برگشت بودیم، پاهایم را از زور خستگی حس نمی کردم، ساعت 9 شب بود ناگهان در عرض پنج دقیقه از دقت اول به دقت دوم رسیدم. دیگر چیزی معنا نداشت، نه خنده و شادی بچه ها نه خستگی من. هیچ درکی از اطرافم نداشتم گویی همه چیز در من متوقف شده بود. حدود بیست دقیقه به همین منوال گذشت حتا می توانستم در بین آنهمه هیاهو و جیغ و عربده بخوابم ولی خوابم نمی برد.
کلاغ گفت : « تو توقف زمان و سکوت ذهن را تجربه کردی. این خیلی عالیست. کم کم این حس را بیشتر تجربه می کنی»
در حقیقت آن روز این بار دومم بود، بار اولم شاید دو دقیقه و یا یک دقیقه طول کشید ولی اگر دوستم با من حرف نمی زد این زمان می توانست طولانی تر شود.

No comments:

Post a Comment