April 09, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز 3

دوشنبه 1390.07.25
مراقبۀ روز
بازهم ارتعاش رو در بدنم و نادیها احساس کردم که مثل نبض ضربان داشتن و بیشتر در مچ پاهام احساس ارتعاش رو حس می کردم مثل وور وور. و در بقیۀ نقاط بدنم مثل کف دستها، گلو و ... بصورت نبض ضربان داشت.
بعد از مراقبه به خواب رفتم
در خواب کسی مثل کلاغ رو دیدم که اون لحظه فکر کردم خودشه. روابط عاطفی و روحی بین من و اون بود که بنظرم خوشایند و لذتبخش بود در جایی دیدم که ناحیۀ بنا گوشم داره مکیده میشه. اول حس خوبی داشتم ولی کم کم دیدم این مکش داره بیش از اندازه می شه. احساس کردم چیزی داره از بدنم بیرون کشیده می شه طوریکه با همون کشش منو از خواب بیدار کرد در خواب وقتی متوجه این حرکت غیر عادی شدم یاد حرفهاش در مورد مکش انرژی توسط جادوگران سیاه و کلاسیک شدم. احساس کردم چیزی از درون من داره وارد دهان طرف مقابل می شه و بعد با همون مکش به بیداری منتقل شدم.
جالب اینجا بود که در بیداری هم مکش ادامه داشت و در نهایت تعجب دیدم دهان مکنده از بناگوش به گلو منتقل شد ( گودی گلو بین دو استخوان ترقوه ) و بعد از مدتی که من اضطرابم بالا رفت اون حالت هم برطرف و ناپدید شد.

در این باره با خود کلاغ صحبت کردم. اون با ناراحتی اصرار داشت بدونه کی اینکارو کرده و باید بگم اصلن حس خوشایندی نیست وقتی با کسی رابطه ای نداری و حتا ابراز علاقه ای بینتون صورت نگرفته یهو همچین چیزیو ببینی و بدتر از همه اینکه طرف پاشو بکنه تو یه کفش و هی بگه کی بود؟ کی بود؟ ... ولی با اصراری که داشت در نهایت مجبور شدم بگم.
کلاغ گفت : « من می تونم با کالبد دومم با کسی رابطه داشته باشم ولی اون باید راضی باشه وگرنه من کارمای سختی خواهم دید. ضمنن من در اون لحظه در همایش جادوگران بودم و اصلن نمی تونم چنین کاری رو انجام داده باشم. کالبد دوم من بوی سیگار داره ولی کسی که از من کپی می کنه همچین بویی نمیده.
الان خیلی عصبانی ام چون این موجود انرژی کلام و شنیدار تو رو که با زحمت و سختی جمع کرده بودی رو مکیده. درست انرژیهایی رو که مربوط به چاکرای گوش و گلو بوده و بسیار تازه است. و بیشتر از این عصبانی ام که از من کپی برداشته. دستیار من رو صدا کن تا ببینه توی هاله ات چی داری! » 
تا بالاخره دستیار کلاغ موضوع رو شرح داد و گفت کار موجودی از اتاق خودمه ( من در اتاقم یک جن بی آزار دارم که قبلن در حین مراقبه های قبلیم هم خودی نشون داده بود ولی گویا اینبار وسوسۀ  خوردن انرژی تروتازۀ من اونو از راه به در کرده بود ). با شنیدن این حرف کلاغ دوباره پریشان شد و گفت : « حسابی از این موجود برسم که ... می کشمش ... دستیارم هم میخواد که یه درس حسابی بهش بده شخصن. توی هاله ات سبز لجنی و قهوه ای بود و رد پای اون از دیوار غربی اتاقت که وارد شده بود کاملن برای دستیارم مشخص بود . 
اتاقت رو پاکسازی و دوباره سیف کن. اگر گردنبند کوارتز داری اونو ببند گردنت و بخواب؛ فعلن برای اون نقاطی که مکیده سنگ نمکی که بهت دادم رو اونقدر بمال تا زیر پوستت احساس خنکی کنی . چون این اثری که بجا گذاشته مثل نیش مار جایی روی چاکراهت ایجاد کرده که باعث نشتی انرژی می شه و توجه هر موجود غیر ارگانیک دیگه ای رو به خودش جلب می کنه. سنگ نمک این زخم نامرئی رو ترمیم می کنه. فردا هم حتمن در وان آب نمک برو و حتا سرت رو داخل آب ببر که اثر این انرژیخواری از هاله ات پاک بشه تا من  و دستیارم خدمت این موجود برسیم.»

April 07, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای سوم - مانی پورا چاکرا - روز 2

یکشنبه 1390.07.24
مراقبۀ روز
ارتعاش رو بصورت خفیف در بدنم احساس می کردم و بعضی از نقاط مثل نبض ضربان داشت. یک شهودی هم داشتم :
 کسی که برای من مقامی مثل حامی داشت ( ولی کلاغ نبود ) و پوست سفید و هیکل درشت و اندامی کشیده، قوی و ورزیده داشت ( ولی سرش رو نمی دیدم ) بنا بود برای رد شدن یا قبول شدن من در سیر تکامل معنویم، بازی مثل شیر یا خط انجام بده.
اون تعدادی گللوله های قهوه ای ریز و درشت ( به نظرم مثل دانه های قهوه بود ) رو به سمت من ریخت و باید بود با حرکتی سریع با دستش حداقل یک دانۀ آخر رو از قل خوردن به سمت من متوقف کنه. اون سریع عمل کرد ولی موفق نشد و همۀ دانه ها به سمت من قل خوردن و من ... 
اونجا احساس شدید بازنده بودن بهم حمله کرد. درست مثل دلهرۀ گرفتن کارنامۀ لب مرز که فهمیده باشی توش پر از خرابکاریه و بعد هم غم بعد از دونستن مردود شدنم.
بعد از این شهود و در اواخر مراقبه ارتعاش رو در مچ پاهام احساس می کردم حتا وقتی که گوشی رو برداشتم بعد از 5 ثانیه صدای چاکرا رو می شنیدم و با اون صدا بدنم هم مرتعش بود. البته از نوع خفیف و در بعضی از نقاط بدنم. 
در همون حالت خوابیدم، وقتی از خواب بیدار شدم دیدم سینۀ چپ، زیر بغل چپ و پشتم از همون سمت و کف دست چپم خیس عرقه، درحالیکه بقیه بدنم خشک بود. تا حالا فقط کف دستهام عرق می کرد ولی حالا این نقاط جدید هم اضافه شد. این به شکلی بود که من خیس عرق بودم ولی نه احساس گرما داشتم نه کلافگی.
کلاغ گفت : « به احتمال زیاد تثبیت گاه انرژی تورو تغییر دادن و احتمالن تو یک خواب ویژه و یا یک سفر معنوی در خواب هم داشتی. دربارۀ هودت باید با استاداصلیت صحبت کنم. امشب باهاش صحبت می کنم و بهت خبر می دم جریان چیه.»

مراقبۀ شب
ارتعاش رو در نادیها در جاهای مختلف بدنم احساس کردم. یک شُک یا پرش هم در بالاتنۀ چپم داشتم و همینطور در انگشت دست راستم و باز هم تیک عصبی در عضلۀ گوشۀ لبم.
کلاغ گفت : « در مورد شهودت با استادت صحبت کردم. گفت اون کسی که مینو دیده بود خود من بودم، مینو باید بیشتر رها و پذیرا باشه. منظور این نبود که مینو مردود شده، پیشرفت مینو خوبه ولی خودش راضی نیست.
مینو تو واقعن راضی نیستی؟!! »
گفتم : « من احساس می کنم پیشرفت حلزونی و کُندی دارم ولی این مدل رو پذیرفتم، شاید مال من اینطوریه ...! »
کلاغ گفت : « من می تونم تو رو خیلی زود جلو بندازم ولی می خوام خودت این  سیر رو داشته باشی و مال خودت باشه، و همینطور دوست دارم ساختارت قوی بشه و پایه هات محکم باشه ... اما پیشرفت تو بسیار خوب و شیک هست و همه چیز تا الان به خوبی و درستی انجام شده. »