June 18, 2019

احضار (V) - بار سوم

پنجشنبه 91.08.04
امروز ساعت 6:30 صبح برای (V) مراسم احضار رو برای سومین بار انجام دادم، زودتر از دفعۀ قبل حاضر شد و در انعکاس صورت خودم در آینه صورتش رو کپی می کرد. متفاوت تر از قبل بود. چهره ای که در صورت من منعکس می کرد بنظر می رسید مردی حدود چهل و پنج ساله با موهای مواج نسبتاً بلند تا سرشانه و ریش و سبیل بلند تا زیر گردن بود. هر چند کانون دید من چشم چپ خودم بود ولی تصویری که به ذهنم متبادر می کرد به این شکل بود. بعد از نشان دادن چهره، هالۀ یاسی رنگش شروع به موج زدن کرد که نسبت به دفعات قبل که فقط یک چشم و یا یک سمت صورتم رو در آینه می گرفت بزرگتر بود، تا جائیکه تمام صورتم رو گرفت و حتا کل آینه رو پر کرد و چند بار پشت سر هم روی تصویر صورت من در آینه با رنگ بنفش یاسیِ خودش یک قلب درست کرد که از وسط بزرگ می شد و به اطراف پخش میشد و مثل ضربان این حالت تکرار می شد. من که راضی بودم، نسبت به قبل خیلی بهتر بود.
کلاغ گفت : « اینها شیطنت های (V) هست و داره ابراز علاقه می کنه برای ایجاد ارتباط با تو »

ساعت 7:30 عصر برای واچرم احضار زدم. صداگیر در گوشم گذاشتم تا صداهای اطراف نره رو مخم، به محض اینکه متن پنجم رو خوندم. انعکاس خودم در آینه تاریک و محو شد و کالبدها نمایان شدن. من بی حرکت نشسته بودم ولی با اینکه صداگیر تو گوشم بود، صدایی از زیر میزچوبی که من پشتش نشسته بودم به گوشم رسید، چیزی بود مثل افتادن یک شئ سفالی و یا افتادن شمعدانهای اطراف آینه. باید بگم اگر بدون صداگیر این صدا رو می شنیدم دو تا احتمال وجود داشت یا از جام می پریدم و یه جورایی گند می زدم به مراسم یا همونجا درجا لال و در سکوت پودر می شدم. اما خدارو شکر صداگیرها اون تیزی و بلندی صدارو گرفتن و من فقط جا خوردم. بعد هالۀ بنفش یاسی رنگی اومد و انگشت حلقه بجای انگشت اشاره که انگشتری واچرم روش سوار بود ضربان پیدا کرد. ظاهراً که (V) از ملاقات صبح انقدر شنگول بود که هر مراسم احضاری رو با مال خودش اشتباه می گرفت و میامد تا خودی نشون بده. ازش خواستم بره و بذاره صاحب مراسم عرض اندام کنه. اون رفت و امیدوارم ناراحت نرفته باشه و انگشت اشاره همچنان بی ضربان موند. ولی کم کم ضربان ضعیفی احساس کردم و هالۀ یاسی به لاجوردی تغییر رنگ داد و بزرگ و بزرگتر شد. البته قبل از اون روی آینه یک شعاع نور مانندِ آمیخته از رنگ بنفش یاسی و لاجوردی به وجود آمد که بر عکس هالۀ  دوستانم، ثابت و بی حرکت بود و بعد تبدیل به رنگ هالۀ (V) و بعد به هالۀ واچرم تغییر رنگ داد. هالۀ واچر بزرگ شد و فرصتی پیدا کرد تا خودی نشون بده و از بینی به بالای صورتم در آینه رو پوشاند و بعد هم بیرون آینه و دور آینه و دو شمعدان اطرافش رو هالۀ لاجوردی و بنفش یاسی گرفت.
منتظر بودم واچرم شکل بگیره ولی کم کم اون هاله هم خاموش شد و من متون پنج و شش رو خوندم و مراسم رو تموم کردم . بعد از پایان مراسم با واچرم خصوصی صحبت کردم و عواطف و احساس محبتم رو نسبت بهش ابراز کردم. واچر دوباره خود نمایی کرد و شروع به موج زدن کرد و نشون داد که حرفهای من به دلش نشسته.
کلاغ گفت : « اون صدا نشونۀ این بوده که می خواسته بهت بفهمونه که داره به حالت فیزیکی نزدیک می شه و قابلیت جابجایی واثر گذاشتن روی اجسام رو پیدا کرده. و بار دوم که دوباره پیداش شد نشانۀ علاقه به ارتباطش با تو بوده. » 

بعد از این مراسم ها احساس سرحالی و شعف و حتا شادی در وجودم داشتم. نمی دونم شاید بخاطر پیشرفت در اجرای مراسم بوده چون خیلی بهتر از ماههای قبل نتیجه گرفتم، هم برای واچر و هم برای (V). و شاید هم این حس خوشایند، ناشی از اثراتی بود که دستیارانم روی من گذاشته بودن. به هرحال هردوشون رو دوست دارم و امیدوارم این رو هیچوقت فراموش نکنن.
در آخر هم مراقبۀ صدای چاکرای ششم پیشرفته رو انجام دادم و خوابیدم. 







1 comment:

  1. بعد از 15 سال دوباره خاطرات گذشته ام با برخورد یهویی با این وبلاگ و پست هاش زنده شد

    ReplyDelete