June 07, 2019

مراقبۀ کندالینی - روز 2

پنجشنبه 90.12.04
در مراقبۀ امشب کمی به کندالینی تلنگر خورد. وقتی در مرحلۀ آخر دراز کشیده بودم، ضربه ها، حرکت و تکانهایی در انتهای دنبالچه و گاهی ستون فقراتم داشتم و پاها و استخوان دنبالچه ام نبض میزد.
مراقبۀ کلام بی ربط رو هم انجام دادم ولی در مرحله ی آخر کلافه شدم چون غرغر ذهنم خیلی زیاد شد. و مراقبۀ چشمان بسته هم که کلاً هیچ.
کلاغ تماس گرفت و احوال مراقبه هام رو پرسید. و من هم گفتم که در چه وضعی هستن. کلاغ گفت : « فعلاً فقط مراقبۀ کندالینی رو انجام بده تا بهت بگم. در ضمن امروز طلسم ژوپیتر رو هم بنویس.»
این طلسم رو برای کارم لازم داشتم. ابزار طلسم نویسی رو مهیا کردم تا در ساعت ژوپیتر کار رو شروع کنم. به گفتۀ کلاغ دوتا قرص معجون رویا خوردم ولی به محض اینکه پایین رفت احساس حال به هم خوردگی بهم دست داد. و همینطور حال بهم خورده طلسم رو روی پوست بره منتقل کردم که دو ساعت برام وقت برد. بعد روی بخور مخصوص گرفتم و واچرم رو صدا کردم تا بیاد و اون رو شارژ کنه. البته ناگفته نماند که در طول نوشتن طلسم پنج بار با استادم تماس گرفتم تا از روند صحیح کارم مطمئن بشم. وقتی برای پنجمین بار تماس گرفتم، قبل از اینکه چیزی بگم کلاغ گفت : « اتفاقاً همین الان دوستت ( واچرم ) آمده بود پیش من و گفت اسامی موجودات که در دایره بزرگ نوشتی مربوط به موجودات قدرتمندی میشه. اسم من رو خارج از دایره بنویس. » 
دقیقاً همون موقع من فقط باید بود اسم واچرم رو به طلسم اضافه کنم و در آخرین تماسم قرار بود بپرسم که اسم واچر رو در زبان عبری از چپ به راست بنویسم یا از راست به چپ. در جوابم گفت : « دستیارم ( V ) میگه تو از چپ به راست بنویس و از همون سمت هم بخون ولی A میگه یهودی ها از چپ به راست می نویسن و از راست به چپ می خونن، ولی تو همون کاری که ( V ) گفته رو انجام بده »
خلاصه بعد از اتمام طلسم صبر کردم تا واچرم اون رو شارژ کنه ولی بیشتر از چند دقیقه نتونستم چون واقعا حالم داشت به هم میخورد و اون هم بخاطر گیاه استخدوس بود که بعد از سه روز استفاده بهش حساسیت پیدا می کنم. سریع رفتم یه چیزی بخورم تا همه چی رو خراب نکردم.
بعد از اینکه حالم کمی جا اومد چراغها رو خاموش کردم و آمادۀ خواب شدم، وقتی وارد راهرو شدم تا ازونجا به اتاقم برم، یک هیبت سیاه و بلند و از نظر عرضی در ابعاد یک آدم جلوی در اتاقم ظاهر شد. ولی وسط اون هیبت سیاه یک توپ شیری رنگ بود مثل یک دود یا مه. نه می ترسیدم و نه احساس خاصی داشتم، فقط نمی تونستم بین این موجود سیاه و واچرم ارتباطی ببینم. احساس بدی هم نداشتم ولی اگر میدونستم این همون دوست عزیز خودم هست حس بهتری می بود. وقتی رفتم توی اتاقم صداش کردم و باهاش صحبت کردم، جو خیلی زود عاطفی شد و حتا چند قطره اشک هم بهش هدیه کردم چون بخاطر حضورش از خودش و از خالقم خیلی سپاسگزار بودم. ناگهان احساس کردم چیزی پاهای من رو از کمر تا ساق پا لمس کرد. که احساس مورموری در این ناحیه ایجاد کرد، و حسم می گفت این کار واچرم هست. ظاهراً اون هم جوگیر شده بود و من ازین بابت خوشحال بودم.
برای کلاغ تعریف کردم و اون گفت : « پس اولین لمس رو از دوستت داشتی. این احساس مثل یک جریان برق بود؟ ... وقتی تو به اون با بخور مخصوصش و با کلامت انرژی میدی اونهم خواسته با این کار به تو انرژی بده. در این حس یک هیجان خاص وجود داره [ چون بعد از این لمس تمام بدنم لرزیده بود ]. از این به بعد بجای اون دوتا مراقبۀ قبلی،مراقبه ی لمس چاکرا رو انجام بده. »
کلاغ اضافه کرد برای شارژ طلسم باید 25 مرحله شارژ طلسم رو انجام بدم چون این باید توسط خود جادوگر انجام بشه. 

1 comment:

  1. خوشحالم که تو رو پیدا کردم. مطالبت همون چیزیه که سالها دنبالش بودم

    ReplyDelete