June 17, 2019

هدیۀ استاد

جمعه 91.07.28
استادم رو صدا کردم، در تاریکی اتاقم، هالۀ سفیدی نمایان شد.از استادم خواستم من رو به عالم اثیری هدایت کنه. در حالی که به روبرو نگاه می کردم با گوشۀ چشم در سمت چپ شبه تاریکی روی چینهای پرده دیدم که هیبت انسانی داشت و بعد سمت چپ صورت و دست و گردنم کرخت شد، احساس کردم که بالای گوش چپم تراکم هوا به وجود آمد و یا فشار هوا تغییر کرد. هر وقت استادم رو صدا می کردم نور سفید و طلایی شدت می گرفت ولی این بار اول اتاقم به شکلی سفید شد که انگار بیرون رعد و برق شده و انعکاسش در اتاقم دیده می شه ولی این حالت خیلی آنی بود و محو شد. بعد انگشت اشارۀ دست راستم هوای سردی رو احساس کرد و سه بار بلند کاملاً بلندد شد و سرجاش برگشت، درست عین یک تیک عصبی.
کلاغ دراین باره گفت : « با استادت صحبت کردم و اون گفت که تیک عصبی انگشتت مربوط به اون بوده و گفت که بهت هدیه ای داده، ازش پرسیدم چه هدیه ای؟ ولی طبق معمول باز خندید و رفت و چیزی نگفت!»

No comments:

Post a Comment