June 07, 2019

ماجرایی تکراری

یکشنبه 90.11.30
برنامه های مراقبه ام به تق و لقی افتاده و دچار بی نظمی شده. هر بار یک نفر هست که با جان و دل به روح و روان و زندگی و کارهام گند بزنه. یا داستانهای داخلی خودم هست یا اون دوست دوران دبیرستانم. یه روز این، فرداش اون. انگار با هم تقسیم کار کردن تا نکنه خدای نکرده من بگم « خب خدارو شکر امروز off  بودن » گاهی هم هردو و جالب اینکه هردو شبیه هم با همون فرم آزار دهنده انگار هردو از دانشگاه ابوقُریب فارغ التحصیل شدن. و البته همه ی این ها به کنار، من و ضعفم در برابر خشم هست که نمی گذاره زندگی آرومی داشته باشم و هر دم یکی بادی به این آتیش میندازه...
امشب مراقبه با چشمان بسته انجام دادم. بد نبود، حتا حالتی از خلسه هم به منی که با کتک به آلفا میرسم داد.

No comments:

Post a Comment