June 12, 2019

رویای شب جمعه

جمعه 91.04.30
قبلل از طلوع آفتاب بود که شروع کردم به ذکر گفتن و به خواب رفتم. در خواب دیدم تی شرت و شلوار مشکی به تن دارم و در شهر می گردم، موهام تا سر شانه ام بلند، سیاه هست و موجدار هست. اما حالت بسیار خوشایندی دارم، انگار روی هوا راه می رفتم، کاملاً سبک بودم و خلسۀ شیرینی داشتم. تنهایی خاصی بود که واقعاً عالی بود انگار فقط خودم بودم و خودم، و دنیا یعنی فقط خودم. 
در جایی دیدم که می تونم به راحتی از بدنم جدا بشم و حرکت کنم، همینطور به راحتی با بستن چشمهام می تونم شهودی داشته باشم که یک دقیقه یا حتا بیشتر ادامه پیدا می کرد و می تونستم بطور واضح ببینم. لبته مثل اوضاع شهودم در بیداری گاهی تصاویر مات و کم رنگ و گاهی بزرگ و شفاف می شد. 
بعنوان یکی از شهودهام  X رو دیدم که سر جسمم نشسته و من برونفکنی کردم. اون یک بولیز آبی پوشیده بود و زیر اون هم لباسی سفید به تن داشت. و من از اینکه می تونستم شهودهام رو در وضعیت و کیفیتی تا این حد عالی نگه دارم لذت می بردم. تا تصویر لغزش پیدا می کرد، مردمک چشمهام رو از انقباض در می آوردم و رها می کردم و دوباره تصویر واضح می شد.
در جای دیگه ای از خوابم دیدم که پهلو درد دارم. و حتا گاهی بعد از چند روز درد مرده ای در پهلوی چپم موج میزنه. دستم رو به پهلوم فشار دادم  و دیدم چیزی در ابعاد یک خیار در پهلو و نزدیک به شکمم هست که حتا به پشتم هم میرسه. این باعث شد وحشتزده بشم و درد بیشتری احساس کنم.

No comments:

Post a Comment