June 09, 2019

مراقبۀ لمس چاکرا - روز 9 ، مراقبۀ کندالینی - روز 12

پنجشنبه 90.12.18
اول بگم که چهار روز قبل هیچ اتفاقی نیفتاد و از مراقبۀ سکوت با همون کیفیت نه چندان ساکت فراتر نرفت.
امشب برای ملاقات با واچرم سه تا و نصفی از کپسولهای معجون رویا به اضافۀ چهار عدد قرص نمک اسفند بصورت جداگانه که در مجموع می شد هشت تا نمک اسفند خوردم ولی حتا نتونستم واچرم رو ببینم. قرار بود عالم اثیری رو با چشم باز ببینم که اونهم نشد. فقط یک شهود داشتم : 
مردی چهل ساله، سبزه ( گندمگون بخاطر آفتاب )، با موهایی بلند تا سر شانه و یک سبیل، با لباسی قدیمی مربوط به ادوار کهن و بنظر کمی مندرس در شعلۀ نور شمع در حال درمانگری روی یک بیمار بود، معلوم نبود زخمی رو داره باند پیچی می کنه یا شفادهی می کنه. احساس کردم این خود منم. بعد کسی به من یک زمان و تاریخ داد و گفت این تاریخ و ساعت مرگت هست. من که تازه با چیزی مربوط به خودم چرتم پاره شده بود گفتم : چی ؟؟!! یه بار دیگه بگو!! ... و تاریخ مرگم کم کم جلوی چشمم محو شد و  ته موندش هم دو ثانیه بیشتر تو ذهنم نموند.
بعد دیدم موبایلم زنگ میزنه وقتی نگاه کردم ببینم کی تماس گرفته دیدم بجای اسم نوشته Giah ( گیاه ).
کلاغ گفت : « تنها گیاهی که به اسم " گیاه " هم ازش نام می برن همون تاتوره است، من از این شهودت خوشم نمیاد و نمی دونم چرا باهات تماس گرفته.»
خلاصه بجای علم اثیری این سه شهود با دو شهود دیگه که یادم نموند نصیبم شد و گرچه شهودها به گفتۀ اساتید پنجاه پنجاه هستن و باید با منطق و استدلال و تاثیراتشون در عالم فیزیک بررسی بشن تا بفهمی واقعی بوده، اما من مراقبه با شهود رو به مراقبه با هیچی ترجیح می دم، بنابراین از امشب راضی ام و البته این شهودها هم همون دیدن اثیری هست اما دلم می خواد با ارادۀ خودم بتونم وارد این عالم بشم نه تصادفی.
تمام صبح فردا رو هم حالم بد بود و دو بار بالا آوردم و سرگیجه ای خفیف و آزار دهنده داشتم.
کلاغ گفت : « این به خاطر سردی نمک اسفند هست. مقدار کمی چای کوهی، مقدار کمی زنجبیل و مقدار کمی رزماری ( از هر کدوم به اندازه ای که آب جوش فقط طعم بگیره ) دم کن و با نبات بخور تا سردی نمک اسفند رو بگیره » همینطور گفت تا دو روز ممکنه همینطور گیج بمونم و شهود داشه باشم البته به غیر از روز جمعه که ژوپیتر و ونوس باهم در جنگن.
در مورد شهود مردی که درمانگری می کرد اول گفت : « تو یک شمن رو در شهودت دیدی و نمی دونم این شمن چرا خودش رو به تو نشون داده » ولی وقتی گفتم حس کردم که اون من هستم و فکر کردم شاید مربوط به زندگی قبلم باشه گفت : « تو در زندگی سابقت موهای بلند داشتی ولی سبیل نداشتی، یک چهرۀ کاملاً پِرویی داشتی ولی این شخصی که دیدی به احتمال قوی یک " گورخو" بوده. گورخوها در آفریقا و هند هستند و درمانگرانی هستند که زیر نور شمع درمانگری می کنند و چون نوری که دیدی ضعیف بوده، احتمال داره که اون یک گورخو بوده باشه.»

بعدها در مورد همین مرد درمانگر چیزهای جالبی که کشف کرده بود رو برام تعریف کرد و شاید به همین دلیل اون خودش رو به من نشون داده. گفت که اون مرد همسر من بوده  در یک تناسخ دیگه و ما درمانگرانی بودیم که بین قبایل مختلف در سفر بودیم برای شفا و درمان. من با اقتدار کلام اذکار رو می گفتم و اون درمان می کرد و در بین قبایل به دلیل کار ارزشمندمون بسیار قابل احترام بودیم و البته عشق و رابطۀ عمیقی بین ما بود و البته یادمه گفت ما بین قبایل سرخپوست در حال رفت و آمد بودیم ولی از سبیل ایشون بنظرم دست کم همسرم سرخپوست نبوده، چون تا اونجا که در فیلمها و مستندها دیدم سرخپوستها هر چی مو تو بدنشون باید در میومده فقط روی سرشون در اومده و خیلی تروتمیز خلق شدن.

No comments:

Post a Comment