June 14, 2019

هالۀ سرخ

پنجشنبه 91.06.02
امشب با یکی دیگه از بچه ها خونۀ کلاغ بودیم. استاد داشت چشم سومم رو تحریک می کرد و اون رو تا حدی باز کرد. ولی یک سری اعصاب خوردی هم از مادرم داشتم که باعث شد وقتی برگشتم کلی با هم دعوامون بشه و من ... خیلی بهم ریختم. 
ولی از اونجا که هر جروبحثی بین ما زود هم میاد دوباره همه چی خوب شد. وقتی داشتم باهاش صحبت می کردم ناگهان یک انرژی یا هاله ای به رنگ سرخ یا نارنجی از سمت چپم به جلو و کنار مادرم که لبۀ تختم نشسته بود لغزید. این رو درحالی می دیدم که در مرکز اقتدار اتاقم ایستاده بودم و شاهد عامل این همه به هم ریختگی بین خودمون بودم. ظاهراً دیو خشم از من بیرون آمده بود و منتظر بهانۀ دیگه ای بود !

No comments:

Post a Comment