June 09, 2019

مراقبۀ عالم اثیری - جلسۀ 2

سه شنبه 91.01.22
این اولین جلسه بعد از تعطیلات نوروز هست که بالاخره تونستم به تنبلی بهاری غالب بشم و مراقبه هام رو دوباره کلید بزنم و البته بگذریم ازینکه موفقیتی  هم نداشتم.
رویای سه شنبه شب : 
خواب دیدم کنار دریا هستم و یک پسر بچه ده یا یازده ساله هستم، سفید پوست که کمی آفتاب سوخته شده، با موهای خرمایی روشن، گونه های گل انداخته و استخوان بندی درشت اما نه چاق نه لاغر و اینکه یک سگ نسبتاً بزرگ  هم دارم. 
ظاهراً پدر و مادری نداشتم چون با یک مرد سیاهپوست یا دو رگه در یک کانتین چوبیکه روی پایه های چوبی بنا شده بود  تقریباً نزدیک به ساحل زندگی می کردم.لباسهام شاید به لباسهای پسربچه های حول و حوش تاریخ جنگ جهانی اول نزدیک بود. شلوارکی تا زیر زانو، پوتین یا کفشهای ساق دار و بندی. یک کت و یک کلاه فرانسوی.
پوشش گیاهی اون منظقه زیاد تعریفی نداشت. با وجود دریا مثل زمینهای استرالیا و یا تگزاس خشکی زیادتر از پوشش گیاهی بود و میشه گفت درخت زیادی در رویای من وجود نداشت. خوابی که دیدم بسیار بسیار طبیعی و فاقد اغراقهای رویاگونه بود و از یک روند زندگی عادی حکایت می کرد. بنظر می رسید دوستان کمی دارم. 
دیدم که به لب ساحل رفتم تا به بچه هایی که شاید دوستانم بودند خبری بدم که اونها بتونن فرار کنن. اونها مشغول دوچرخه سواری بودن و من با سگم پیاده.
به اونها خبر دادم و اونها سریع رکاب زنان از اونجا دور شدن ولی من رو با خودشون نبردن. من و سگم دنبالشون می دویدیم و من داد می زدم : « صبر کنید، منو با خودتون ببرید، لعنتیها ... » و چون دیدم که صبر نمی کنن، لگدی به چرخ یکی از اونها که چیزی مثل شهر فرنگ رو پشت خودش حمل می کرد زدم و چرخش رو زمین انداختم... ظاهراً تنها بودم و بی دوست. اگر هم بود همینجور نارفیق بود. 
کلاغ گفت : « این مربوط به یکی از تناسخهای تو می شد و اینکه دریا همون دریای عالم اثیری بوده و ذکر گفتن تو رو به اونجا برده. هرچند  ورود به این عالم برای تو هنوز ناخوداگاه و نا آگاهانه است. در واقع عالم اصیری می خواد به جسمت چیزهایی رو یادآوری کنه.»
گفتم : « من چهره و مشخصات مردم پِرو رو نداشتم ! » 
پرسید : « مگه تو خودت رو در خواب می بینی ؟!»
گفتم : « من بیشتر اوقات می تونم خودم رو در خواب ببینم ! »
کلاغ گفت : « این کار رو فقط کسانی قادر به انجامش هستن که اقتدار رویا دارن. این آگاهی رو از تناسخ پیشینت به این زندگی آوردی و باید کم کم با تمرین از حالت نا آگاهانه به آگاهانه تبدیلش کنی.»

No comments:

Post a Comment