June 16, 2019

یک تجربۀ متفرقه

چهارشنبه 91.07.12
بنا به گفتۀ کلاغ یک اسم کف دست راستم نوشتم و قرار بود شب هنگام خواب به پهلوی راستم بخوابم و کف دست راستم رو زیر گوشم قرار بدم. تا دستیار جنِ حضرت علی رو در خواب ببینم و ازش سوالاتی بپرسم... ولی حاضر نشد، اما طیف خوابهای امشبم خیلی فرق داشت و حتا احساس کردم که استاد زندگی قبل هم حضور داره ولی نه طوری که بتونم ببینم. در کل چیزی یادم نموند غیر از اینکه خودم رو در حال مراقبه های مختلف می دیدم که گویا برام خوشایند بود و اون تنهایی و انزوای معنوی خیلی برام دلپذیر بود. نزدیک صبح خواب دیدم که سیارۀ ما دچار انفجارهایی شده و از قطب شمال به جنوب شیار برداشته مثل رگه های یک هندوانه و در قسمت نیم کرۀ جنوبیرگه هایی به رنگ قرمز دیده میشه.
کلاغ گفت : « دیشب که داشتم برات مراقبه می کردم و بهت انرژی می دادم تا بتونی دستیار حضرت علی رو ببینی، دیدم تو در یک دشت که از گلهای شقایق پوشیده شده و در منطقه ای کوهستانی روی یک تخته سنگ مثلثی نشستی و رد حال مراقبه هستی. لباس سفید مراقبه ات رو پوشیدی و یک شال سبز آبی خیلی خوشرنگ روی شانه هات انداختی، انگار که سردت باشه. بهت گفتم اومدی عالم اثیری ؟! و تو با لبخند ملایمی به من نگاه کردی انگار می گفتی نمی دونم دارم چکار می کنم! گویا منتظر کسی بودی یا باید بود جایی می رفتی، احتمالاً شهود من مربوط به قبل از ورود استادت بود و اون آمد و تورو برد تا چیزهایی رو بهت نشون بده. نمی دونم چرا بردت و نذاشت دستیار حضرت علی رو ببینی؟!! شاید هم می خواد خودش با تو ارتباط برقرار کنه و خودش سورپرایزت کنه.»


No comments:

Post a Comment