June 17, 2019

تجربۀ من با هدیۀ کلاغ

سه شنبه 91.07.18
امروز روز تولدم بود، دلیلش رو نمی دونم ولی همیشه حول و حوش روز تولدم که میشه یک حس انزوای عجیب دارم و حتا کمی غمگینمم. همه فکر می کنن شاید به دلیل اینه که یک سال به سالهای قبلم اضافه شده و من بخاطر این دلایل روتین که عموم مردم رو مضطرب می کنه میرم تو لک. ولی حقیقتش اینه که هر سن شکوه خودش رو برای من داره و بزرگ شدن یا پیر شدن هیچوقت منو نگران نمی کنه. اما این حالتیه که به هرحال سه روز مونده به هر سالگرد منو مثل یک سیاهچاله توی خودم می کشونه و فردای روز تولدم از بین میره !
امروز تولدم رو در یک کافه رستوران با کلاغ رهگذر، زهره و دوتا از دختر پسرهای دورۀ کارشناسی که یکیش همکلاسی من بود و دیگری از بچه های معماری گذروندیم.
کلاغ به من یک چپق زیبا که خودش ساخته بود هدیه داد. اون شب کاملاً رو هوا بودم؛چه در بین بچه ها و چه وقتی به خونه برگشتم،همش دلم دلم می خواست مراقبه کنم. و بعد فهمیدم کلاغ پیوندگاه انرژی من رو تغییر داده بود و این هم یک هدیۀ گذرا از طرف استادم بود.

اون شب چپق رو در دستم گرفتم و به مراقبه نشستم. احساس خاصی داشتم، به اون چپق و به همه چی ... چشمهامو بستم، ناگهان یک ساحل از سنگهای لاشه ای دیدم، بعد تصویر یک مرد حدود چهل یا پنجاه ساله که سبیل هم داشت. و بعد تصویر پرتره های مختلف ازیک بچه و ... که البته هیچکدوم رو نمی شناختم.
کلاغ گفت : « شهود ساحل از عالم اثیری بوده، جایی که من مراقبه می کردم و چپق تو رو در بُعد چهارم می ساختم.» 
جالب این بود که شهودهام کاملاً روشن و واضح بودن.

2 comments: