June 15, 2019

احضار ( V ) - بار دوم

پنجشنبه 91.06.25
بعد از گفته های کلاغ و قبل از طلوع آفتاب بود که بالاخره خوابیدم، تا چراغ رو خاموش کردم، شروع به دیدن کردم. همون چیزهایی رو که دیشب وقتی تلاش می کردم که خوابم ببره می دیدم. چیزهایی فلزی و ناشی از تکنولوژی، چهرۀ آهنین و خشمگین که دهان باز کرده و با دندانهای نوک تیز، جلو میاد، هر چیزی که می دیدم فلزی با گوشه دار و زمخت و تیز بود. همه چی هندسی، منظم، با چندین کپی از خودش و چرخنده حول یک محور به رنگی با ته مایه سبز روشن و همه چی بسیار شفاف و روشن بود. بعد متوجۀ نوری بزرگ در سمت راستم شدم و البته نور کوچکی در سمت چپم. مثل اینکه این دو نور، یک صفحۀ تلویزیون درست کرده بودن چون هالۀ سفیدی دور اون صفحه ای که من می دیدم رو گرفته بود. من شروع به نفس عمیق و گفتن ذکر عالم اثیری و بعد ذکر مربوط به عالم هستی کردم. نور سفید وسیعی که به رنگ طلایی می زد و گاهی رگه های سبز داشت ظاهر شد. با نور سفید حرف زدم و مسیح رو صدا زدم و ازش خواستم من رو به عالم اثیری ببره. دراز کشیدم و ذکر گفتم. نور سفید گسترده شد و من سعی کردم از درونش رد بشم ولی تا همین مرحله نمی دونم چی شد که چشمام رو باز کردم. نور سفید بصورت رگه هایی پخش، روبروی من در حال حرکت بود. خواستۀ غایی خودم رو بهش سفارش دادم و خواستم دوباره به خوابم بیاد و همون حال و هوای سابق رو به من بده. 
......
ساعت چهار صبح برای (V) مراسم احضار زدم. آمد، قبل از اینکه هالهاش رو ببینم عود سمت چپ رو دوبار تکون داد و بعد از نیم ساعت هالۀ یاسی رنگش رو دیدم. بزرگتر از قبل بود ولی فقط همین. نه حرفی زد و نه چهره ای مشخص کرد. ازش خواستم عصای شمنیم رو لمس کنه و چاکرای گوشها و چشم سومم رو باز کنه. حس کردم که عصا رو لمس کرد ولی در مورد بقیۀ درخواستهام فعلاً احساس خاصی نداشتم.

پ.ن : قبل از ورودم به آیین مهر، من با مسیح ارتباط عمیقی داشتم. نه اینکه بگم انجیل می خوندم و یا جزو فرقه های مسیحیت بودم یا ... نه. من خود این پیامبر رو بسیار دوست داشتم و دارم و اون گاه و بی گاه به خواب من می آمد که حالا شاید اون بود یا موجودی مقدس بود و همیشه پیامی داشت، ولی مدتی بود که دیگه حضوری نداشت شاید دلیلش خود من بودم. و از دیشب که در مراسم هوم حضور پیدا کرد دوباره اشتیاق من رو برای دیدن مجددش برانگیخت.  

No comments:

Post a Comment