February 01, 2015

مراقبۀ خورشید - ذکر روز آخر

شیوۀ مراسم و ذکر روز آخر

  1. دقت دوم
  2. ذکر مخصوص
  3. شروع مراقبۀ خورشید و اتمام آن.
  4. روز آخر را تا هنگام غروب کامل خورشید ( تاریک شدن آسمان ) باید همانجا حضور داشته باشید.
  5. اگر موجود خورشید ظاهر شد باید از او قدرت و اقتدار درخواست کنید که حمایت معنویتان را به عهده بگیرد اما اگر احساس می کنید که به دلیل ترس یا هر دلیل دیگری نمی توانید با موجود خورشید رو در رو شوید به سمت جنوب شرق برگشته و به حالت جنینی بنشینید و منتظر بمانید تا بروند ( دقیقن همون حالتی که برای مقابله با حضور ناوالهای خورشید باید گرفت ) 


یکشنبه 90.07.03
مراقبه با پودر معجون رویا
طلوع :  5:55 
طلوع رو روی پشت بام خودمون تحویل گرفتم. دقت دوم رو انجام و بعد مراقبه رو شروع کردم. هنگام مراقبه دوباره تصاویری رو وسط خورشید دیدم. همون چیزایی رو که روزای قبل هم دیده می شد. تقریبن مثل شکل زیر.
بیشتر شبیه یک چهره بود ولی بعدن شروع به تغییر کرد، اون وسط شلوغ شد و سایه های بیشتری دیده می شدند. اون تصویر وسط تبدیل به چیزی شبیه انسان شد، و بعد شبیه انسان بالدار و بعد بالهای خفاش و در آخر چیزی شبیه خفاش و ...
مراقبه تمام شد و من تمام مراحل آخر رو هم انجام دادم ولی جالب اینجا بود که خورشید رو شبیه وقتی می دیدم که باید بود در حین مراقبۀ دقت دوم می دیدم ! حلقۀ سرخ و صدفی و رنگ صورتی کمی پر رنگتر از دفعات قبل به همراه هالۀ سرخ و صورتی و آبی نیلی اطرافش.
در کل از کیفیت و حال و هوای مراقبۀ امروز خیلی راضی بودم. وقتی اومدم پایین خیلی خسته بودم. برخلاف روزهای قبل صبحانه نخورده رفتم خوابیدم، ساعت 9 صبح کلاغ بهم زنگ زد. هیجان زده، خوشحال و با نشاط به نظر می رسید و توی صداش دیگه اثری از اون بیماری همیشگی و یا ضعف و ... نبود. کلاغ گفت که اون همزمان با من مراقبۀ خورشید رو در کوه داشته و ازم خواست مراقبه ام رو براش توضیح بدم و بگم چطور گذشته، و منم همۀ چیزهایی که دیده و حس کرده بودم رو براش گفتم.
کلاغ گفت : « اون آدم بالدار من بودم، چرا شما بالهای کلاغ رو شبیه خفاش می بینید؟! من در خورشید بودم و با تو اتصال داشتم. موجود خورشید هم کنار من ایستاده بود و با تعجب به من نگاه می کرد که این غریبه وسط مراقبۀ ورکانا چکار می کنه و از دخالت من شاکی بود. ولی وقتی فهمید بین من و تو ارتباط حامی و حمایتگری هست  و من حامی تو به شمار میام دیگه کوتاه اومد. این موجود خورشید از لُردهای این سیاره است و خیلی هم مهربان بود و می تونه بطور کامل حمایت معنوی تورو به عهده بگیره. حالا چرا بلافاصله بعد از مراقبه رفتی خوابیدی؟! یعنی خورشید نتونسته اینقدر بهت انرژی بده که سریع خوابیدی؟!!! »
من گفتم : « من دیشب نتونستم بخوابم و الان هم احساس می کنم یکی نشسته رو سرم. خیلی مَنگم ! » ( اونموقع نمی دونستم این حالت همون حالت خلسه است چون من در طول زندگیم سرم رو چند متر بالاتر از خودم احساس می کنم و دائم الخلسه هستم، واسه همین درست تشخیص نمی دادم کِی کدومه ولی به مرور تونستم بین این خلسه و اون خلسۀ مادرزادی یه تفاوتی قائل بشم .)
کلاغ گفت : « پس استراحت کن، اتفاقن خوبه چون انرژیت رو در بدنت تثبیت می کنی، تا ساعت 12 بخواب تا برای شب که آخرین بارت میشه سرحال و آماده باشی. راستی من حامی تو رو هم ملاقات کردم. بهم گفت « روی چاکراهای گوش مینو کار کن، من می خوام باهاش ارتباط برقرار کنم، تمام مدتی که مراقبۀ آینه انجام می داد من باهاش حرف می زدم ولی چیزی نمی گرفت » همینطور گفت « مینو خیلی دیر به مرحلۀ تسلیم و سرسپردگی  می رسه، این خصوصیتش که همه چیز رو با منطق بررسی می کنه و مسائل رو اینطوری حل و فصل کنه و در هر چیز منطق رو دخیل می کنه میراث زندگی گذشته اش هست، کمی باهاش راه بیا » من نمی دونم ! فکر نمی کنم باهات راه نمیام ! چون به نظر خودم که دارم باهات راه میام و من اصلن نمی خوام تو سرسپرده بشی، نمی دونم چرا اون به این نکات اشاره کرد! منظورش رو متوجه نشدم!! »
پرسیدم : « حالا می خوای روی چاکرای گوشم کار کنی ؟ »
گفت : « من اول روی اقتدار کلام با تو کار می کنم، اقتدار کلام یک شمن مهمترین چیز برای اون به حساب میاد ولی حالا ... نمی دونم ... باید ببینم توی هاله ات چی دیده می شه و ... راستی تو در مراقبۀ خورشید چیزی مثل خلسه رو تجربه نکردی؟ »
گفتم: « من فقط غرغر ذهن نداشتم و در تمام مدت متمرکز روی سایه هایی بودم که می دیدم و حالتی از سکوت همراه با کنجکاوی داشتم. »
کلاغ گفت : « موجود واچر در تمام مدت مراقبۀ خورشید مثل یک سپر آبی رنگ پشت تو حضور داشت و سعی می کرد تورو وارد خلسه کنه. چیزی که من در هاله ات دیدم رنگی بود که در هالۀ عارفها پیدا می شه وقتیکه در حالت سکوت ذهن و خلسه قرار می گیرن. انرژی خورشید هم از پایین بصورت S دورت پیچیده بود و در شبکۀ خورشیدیت فرو رفته بود. »
و من متعجب از اینهمه اتفاق و باز هم متعجب از اینکه اینهمه اتفاق افتاد ولی من چرا از هر کدوم فقط یه حس کوچیک و ناچیز داشتم !

غروب : 17:59 ( آخرین مراقبه )
برای غروب رفتم خونۀ خاله ام و سریع رفتم رو پشت بام. امشب بعد مدتها نه ابری بود و نه مانعی برای دیدن خورشید. از دقت دوم شروع کردم و بعد هم مراقبۀ خورشید رو شروع کردم. طبق معمول وسط خورشید سایه ها نمایان شدند ولی به نظرم رقیق تر از مراقبۀ صبح بودند. بعد از مرحلۀ نفس عمیق و ... ( مراحل ابتدای مراقبه ) که نوبت نگاه خیره به خورشید رسید، کم کم متوجه شدم که داخل و سمت چپ خورشید یک لکۀ سیاه وجود داره، مثل یک خال. قبل از اونهم چیزهایی مثل ستاره یا جرقۀ نور توی خورشید و اطرافش 2 بار دیده شد. ولی وقتی لکۀ سیاه رو دیدم فکر کردم خودشه. بالاخره ناوال یا یه موجود خورشید ممکنه بیاد جلوم ولی خب ...
همیشه مراقبۀ من متفاوت بوده و هست و انگار قراره همینطوری هم بمونه. اون خال سیاه همونجا متوقف شد و جلو نیومد. خورشید با خالی در سمت چپ در حال غروب بود و کمی مونده به غروب کامل، خال ناپدید شد. من ایستادم تا هوا کاملن تاریک بشه ( البته یه کم مونده تا کاملن ) من ساعت 6:30 یا کمی بعد تر از اون رفتم پایین و با کلاغ تماس گرفتم و جریان رو تعریف کردم.
کلاغ پرسید : « اون خال سمت راست بود یا چپ ؟ »
جواب : « چپ »
کلاغ با خوشحالی گفت : « تبریک می گم، مراقبه ات رو با موفقیت انجام دادی، تو موجود خورشید رو دیدی و اون به این شکل حضورش رو به تو نشون داد. اگر اون لکه در سمت راست بود یکی از ناوالهای خورشید رو دیده بودی ولی اونی که در سمت چپ دیدی از لُردهای خورشید و موجود خورشید بود که حمایت تو رو پذیرفت و پذیرفتن حمایتت رو با ظاهر شدن در سمت چپ خورشید بهت نشون داد.»
من پرسیدم : « چطور می شه صحت و درستی این مراقبه رو چک کرد؟ چطور می تونم بفهمم که آیا واقعن حمایت منو به عهده گرفته یا نه ؟»
کلاغ پاسخ داد : « در عالم اثیری و یا در حین تعلیمات معنوی به تدریج می تونی این حضور و حمایت رو احساس کنی. البته موجود خورشید مثل موجود آینه نیست که با اسمی که بهش میدی حاضر بشه. اون در حین تعلیمات معنوی از تو حمایت می کنه و در مسیر تکامل معنوی ات مواظب توست. بخاطر قدرتهایی که کسب کردی ما اقتدار کلام و اقتدار شنیدن رو با هم پیش می بریم. کارت عالی بود، تبریک می گم، از پس این مراقبه به نحوی عالی بر اومدی. » 
  

No comments:

Post a Comment