February 21, 2015

مراقبۀ صدای چاکرای دوم - ساکرال چاکرا - روز 4

سه شنبه 1390.07.19
 مراقبۀ روز
هیچ شهود و هیچ حسی نداشتم.

مراقبۀ شب
باز هم هیچ شهودی نداشتم. فقط یک حس خوشایندِ شادی درونم می چرخید که می تونست دو دلیل داشته باشه. این حس کل روز با من بود. دلیلش می تونست این باشه که به یکی از دوستان دورۀ دبیرستانم که مدام با من در جنگ و نزاع بود حالی کردم که من باهاش جنگی ندارم و یا می تونست به این دلیل باشه که فردا به مناسبت تولدم ( که البته تولدم دیروز بود ولی بچه ها فردا، همه می تونستند جمع بشن ) کلاغ و چهارتا از دوستانم رو در کافه اُخرا می بینم. ولی فقط در مراقبۀ سکوت و صدای چاکرا احساس کردم که این حس شادیِ خوشایند داره زیاد و زیادتر می شه.

کلاغ گفت : « احساسات ما اعم از شادی و نشاط مثل یک نقطۀ کوچکند، شاید زیاد به چشم نیان ولی در هنگام مراقبه، این نقاط کوچک، بزرگ و بزرگتر می شن تا حدی که فرد می تونه به سرمستی و شادی حقیقی برسه. این حس همون حس عارفان هست که از هرچیز کوچکی مست و سرخوش می شه »

No comments:

Post a Comment