December 23, 2014

مراقبۀ آتش - نماد 4- روز چهارم

پنجشنبه 90.06.24
مراقبه با پودر جوشاندۀ معجون رویا
ساعت : 23:10
امشب هم واچرم در لوگو آبی و نیلی می کرد و وقتی می رفت لوگو یکهو سیاه می شد. دیگه امروز باید هم می آمد ناسلامتی روز خودش بود. روز ژوپیترِ با شخصیت.
وقتی که چشمم رو بستم اون گل وسط لوگو با سرعت بسیار زیاد به چپ می چرخید و حاشیۀ گل که دایره بود مثل دیشب داخلش پر می شد از تصاویر هندسی ریز نقش که اونها هم درجال چرخیدن بودن. به غیر از این چیز تازه ای اتفاق نیفتاد.

رویای نیمه شب :
در رویا دیدم که شب هست و من درست یادم نمیاد که در فضای باز بودم یا بسته ولی احساسی که داشتم شبیه فضای باز بود جایی مثل یک شهرک زیبا و شیک، یه چیزی تو مایه های شهرک خزر شهر. و من با کسی که میدونستم درخت کهنساله ( استاد مرحوم کلاغ ) روی پله های جلوی درب یک ویلا نشستیم. درخت کهنسال نشسته بود و من ظاهرن جلوی استاد بودم. درب پشت سر استاد از چوب گرون قیمتی بود و در قسمت بالای درب، پنجرۀ شیشه ای و دایره ای شکلی که به شکل ماندالایی زیبا تزیین و درست شده بود در آورده بودن.
خیلی تاریک بود، من چهرۀ استاد رو نداشتم فقط نور ضعیفی حجم بدن اون رو مشخص می کرد. احساس می کردم استاد درحال مشاوره دادن به من هست، چیزی مثل روان درمانی و همینطور بر روی جسمم درمانگری می کنه ( البته نه در اون لحظه، یا قبلش یا بعدش همچین کاری رو انجام داد و یا قرار بود انجام بده چون این حس درمانگری در من بود)
من داستان رو برای کلاغ گفتم و اون با درخت کهنسال در عالم اثیری ملاقاتی کرد و جوابشو به من داد : « استاد آمده بوده تا اسم شمنی تو رو بهت بده. اسم تو گرگ هست که به زبان اوستایی « ورکانا » نامیده میشه
من گفتم : « پس خاکستری رو هم بهش اضافه می کنم چون تو گرگی که در هالۀ من دیدی خاکستری بود
(خاکستری به زبان اوستا « اَفرون» گفته میشه پس نام من میشه verkana afron)
کلاغ گفت : « ازونجاکه تو باید با اسمت ارتباط برقرار کنی خیلی خوب شد که خاکستری رو بهش اضافه کردی. ضمنن درخت کهنسال دربارۀ تلبس با گرگها و چگونگی تلبیس کالبد اولت با گرگ برات گفته و یک سری هم دربارۀ اخلاقیت  شمنها باهات صحبت کرده که همه رو به مرور دوباره بهت یادآوری می کنه

در جای دیگه ای از رویای شبانه دیدم که با خورشید در حال تفریح کردنم. خورشید رو از لابه لای مژه هام می بینم طوریکه اشعۀ زننده اش از بین میره و من می تونم انفجارهای سطح خورشید رو ببینم و بعد کم کم کمرنگ می شه تا جاییکه محو و پودر میشه و از بین می ره، بعد یکهو می بینم خورشید اونطرف تر دوباره ظاهر می شه و من دوباره همون کار رو روی خورشید انجام میدم و اون هم دوباره محو میشه و جای دیگه ظاهر می شه.

کلاغ گفت : « تو در عالم اثیری هم مراقبۀ خورشید رو انجام می دی و این یک فلش بک از مراقبۀ خورشید و دقت دومی بوده که اونجا بهش مشغولی

No comments:

Post a Comment