December 07, 2016

مراقبۀ جاذبه - روز 44

چهارشنبه 1390.11.05
وقتی به کلاغ گفتم نزدیک صبح ارتعاش یکدست و کمی بیشتر دارم گفت : « بعضی از افراد شبی و بعضی ها روزی هستند و این نه تنها در برونفکنی بلکه کلیۀ امور رو پوشش میده. باید ببینی در روز راحتتر تمرین رو انجام میدی یا در شب. دوباره نگاه از بالا و کلمات بی ربط و جاذبه رو باهم داشته باش.»
امروز روز خوبی بود و بنظر می رسه همه چیز سر جای خودش بوده. با مامانم و دوستانش در یه رستوران ناهار خوردیم و... وقتی برگشتم خونه خیلی خسته بودم، یک چای سبز خوردم و بعد رفتم خوابیدم تا ساعت 8 شب. از اون خوابهای عمیق ...
رویایی داشتم ( بعدن متوجه رویا بودنش شدم البته به غیر از زنگ مبایل و تلفن که از طرف کلاغ بود و باعث شد فکر کنم که هرچی بعدش پیش آمده تو بیداری بوده. )
بعد از میس کال های کلاغ توی ذهنم یک شعر آمد که تحت تاثیر احساس عمیق عشق جمعی بود، شعر محشری بود، می خواستم بنویسم ولی انقدر خسته بودم که حال نداشتم بلند شم و کاغذ و خودکار بردارم، با مکافات دستم رو دراز کردم و کاغذ و خودکاری رو با دفتر جادوییم از روی میز ژاپنی وسط اتاقم برداشتم و گذاشتم روی شکمم که همینطور دراز کشیده شعر رو بنویسم. هنوز شروع نکرده بودم که مامانم آهسته در رو باز کرد، من سریع کاغد رو گذاشتم زمین و خودم رو به خواب زدم برای اینکه اگر مامانم منو به حرف می کشید شعر می پرید. مامانم آهسته گفت : « نه... خواب خوابه » و رفت. من دوباره کاغذ رو برداشتم تا بنویسم، دوباره بعد از کمی مامانم اومد تو اتاقم و سعی کرد با نرمی منو بیدار کنه حتا لبهاش رو روی گونه ام گذاشت و مدتی همونطور موند و ابراز محبت کرد ولی من همچنان به نمایشم ادامه دادم. چون هم خسته و بی حال بودم و هم شعر می پرید. مامانم بعد از اینکه دید بی فایده است دوباره رفت. بعد صدای تلویزیون آمد که در حال پخش اخباره و گویا اتفاقی افتاده، ظاهرأ بمبی در یک حرم مثل حرم امام رضا منفجر شده و تعداد زیادی کشته گرفته، و مامان و بابام هم در اینباره دارن با هم صحبت می کنن...
ولی بعد از چندی با عرق سرد کف دست چپ و زیر بغل چپم از خواب بیدار شدم، دنبال کاغذ شعر گشتم و حتا فکر می کردم هرچی دیدم و شنیدم واقعی بوده و کاملأ اتفاق افتاده، ولی کاغذ شعر نبود، بعد از گیج بازی، کم کم فهمیدم همش رویایی بود که در خواب عمیق دیدم.
کلاغ گفت : « احتمال قریب به یقیین چیزی که دیدی اتفاق خواهد افتاد ولی ای کاش می دونستی اون روز چه روزی در چه سالی هست.»
ورکانا : « چطوری باید می فهمیدم؟!»
کلاغ : « اگر هر شب یک تقویم بالای سرت بذاری، در خواب وقتی چیزی می بینی یا می شنوی با رجوع به تقویم می تونی سال و روز حادثه و یا اون اتفاق رو ببینی. چون تو مطمعن بودی که این وقایع رو در بیداری داری می بینی و می شنوی، پس در حالت دقت دوم قرار داشتی و این هم می تونه دلیل دیگه ای بر صحت این اتفاق باشه ... اینها نشانه های خوبی هستند، نشانۀ این هستند که تو با طبیعت هم سو شدی و طبیعت هم اطلاعاتش رو به تو داده. عرق کردن دست چپت هم به این معنیه که قدرت با تو حرف زده. ممکنه شبهایی هم باشه که سمت چپ بدنت عرق کرده باشه ولی شهود یا رویا و ... نداشتی اما وقتی عرق کردن سمت چپ با دقت دوم همزمان می شه یعنی قدرت با تو حرف زده و این اطلاعات رو به تو داده.»
...
مراقبۀ بورنفکنی امشب باز هم ناموفق بود.

No comments:

Post a Comment