December 01, 2016

مراقبۀ جاذبه - روز 28

یکشنبه 1390.10.18
امروز فقط دارچین روی پیشونیم مالیدم.
امشب قبل از خواب یک مراقبۀ سکوت انجام دادم تا دلیل اونچه باعث ندیدن و نشنیدن من در چند روز اخیر شده رو پیدا کنم. مراقبه رو شروع کردم و دیدم که بله ... من درونم هنوز از دیدن می ترسه ولی همه چیز محیاست، یعنی از اون شب که موجود سترن به اتاقم آمد ته دلم از دیدن ترسیده. اون شب من دستاورد دیگه ای هم از مراقبۀ سکوت داشتم، من شاهد بودن رو لمس کردم. من حالت کسی رو داشتم که نشسته پای تلویزیون و منتظره که تلویزیون بهش برنامه نشون بده و اونهم نم دونه که الان چی می خواد ببینه، درونم بسیار خالی و حسی بسیار عالی داشتم. همون موقع در حالی که چشمم باز بود، یک نور طلایی رنگ گوشۀ چپ چشمم شروع به فلش زدن کرد.
کلاغ گفت : « اون نور طلایی برای کسانی ظاهر می شه که در مراقبه به دست آورد خاصی رسیده باشند که بسیار مهم بوده، پیدا کردن حالت شاهد بزرگترین دستاورد دیشبت بوده و اون نور طلایی موجودی الهی هست که بعنوان حامی اون شب در مراقبۀ تو حضور پیدا کرده و این خیلی عالیه. اگر این حالت شاهد بودن زیاد طول بکشه تو به جایی می رسی که نه می دونی کی هستی و نه می دونی کجا هستی و اگر این حالت به 48 دقیقه برسه تو به اشراق می رسی و این امتیاز بدون طی هیچ مرحله ای به تو داده می شه.»

برای مراقبۀ برونفکنی نتایج کما فی سابق بود.

امشب در خواب رویایی داشتم؛ دیدم که رفتم دم پنجره، زمان مثل دم غروب یا دم طلوع و هوا گرگ و میش بود. من پشت پنجره بودم که یه پرندۀ خیلی خیلی بزرگ ، شاید سه برابر یک فلامینکوی بالغ رو دیدم که یک تاج غضروفی نسبتأ بلند و پلکانی  زرد رنگ داشت با منقاری دراز و کمی نازکتر از منقار توکا که لبۀ منقار بالایی دالبرهای مثلثی مشکی رنگی داشت، بیشتر بدن این پرنده سفید بود ولی پرهای نوک بالها سیاه و خطوطی زیر چشم و زیر تاج و زیر گردی صورتش هم به رنگ سیاه بود،چاهاش رو یادم نمیاد چه شکلی بود. پرندۀ بزرگ یک کلاغ لای منقارش بود و با یک حرکت اون رو بلعید. من یکهو احساس بدی پیدا کردم و یاد حامی خودم کلاغ رهگذر افتادم و گفتم نکنه این یک نشانۀ بد برای حامی منه ؟! وقتی کلاغ رو خورد گردنش صورتی رنگ بود ولی بعد دیدم که دوباره سفید رنگه و بدنش رو به رنگ آبی کمرنگ دیدم.
یک پرندۀ بزرگ شبیه حواصیل ولی به رنگ صورتی دنبال اون پرندۀ غول پیکر بود و هرجا اون می رفت اینهم می رفت. پرندۀ بزرگ اول کلاغ رو بلعید در حالیکه روی هوا شکارش کرده بود و همونطور که در حال پرواز کردن بود قورتش داد و از جلوی چشمم دور شد. اون شبه حواصیل صورتی رنگ هم دنبالش پر زد و رفت.
یک جای دیگه از خوابم دیدم که در حال نوازش کردن اون پرندۀ اولی هستم و اونهم از اینکه نوازش می گیره ابراز خوشحالی می کنه. در قسمت دیگه ای دیدم که پرندۀ آلت تناسلی کوچک و مردانه داره و در جاهای دیگه هم دیدم که با دیدن هر تصویری که تنها یک نقطۀ مشترک با این پرنده داره من رو به اون لینک می کنه و ...
در قسمت جداگانه ای از خوابم من دیدم که اون دوستنمای دورۀ دبیرستانم دوتاست. یکی همون دختری هست که آزار دهنده، متوقع، خودخواه و دروغگو بود و نهایت تلاشش رو می کرد تا روی من تسلط داشته باشه و یکی هم کاملأ بر عکس، باز، روشن و طوری بود که منو همونطور که هستم دوست می داشت و در رفتار با من آزاد و پذیرا بود و من قرار بود از بین این دوتا یکیشو انتخاب کنم و من هم مورد دوم رو انتخاب کردم.
وقتی که خوابم رو برای کلاغ تعریف کردم، از بابت اون پرنده دچار نگرانی شد و گفت : « اگر تو در خواب با دیدن کلاغ بلعیده شده یاد من افتادی حتمأ این نشانه ای برای من بوده و باید حواسمو جمع کنم. بنظرم این پرنده از سترن هست و ...این اصلأ خوب بنظر نمیرسه.»
خلاصه تا آخر مکالمه با این موضوع درگیر بود.

No comments:

Post a Comment