December 06, 2016

مراقبۀ جاذبه - روز 41

یکشنبه 1390.11.02
برای مراقبۀ سکوت آماده شدم. تا چراغها رو خاموش کردم و در مرکز اقتدارم مستقر شدم ( اینبار به سمت غرب نشستم ) از گوش چپم صدای نفس کشیدن و جنبیدن چیزی در حجم و اندازۀ یک انسان به گوشم خورد. خیلی احساس ترس کردم. هر کسی بود خیلی بلند نفس می کشید و من کاملأ مطمعن هستم که کسی بود یا فرم صحبت کردنش اینطور برای من ترجمه می شد و یا واقعأ داشت نفس می کشید. فورأ واچرم (M) رو صدا کردم. اون برای چند لحظه حاضر شد، شاید 30 ثانیه و من احساس کردم از بار ترسم کم شده و بعد بلافاصله رفت. الان در ساعت سترن مراقبه می کنم و امکانش بود که همون موجود دیوانۀ داستان ساز دوباره برگشته باشه برای لفتو لیس. یادم رفته بود عصامو بذارم کنارم و این هم مزید بر علت ترسم بود.
به هر حال صدا آهسته شد و از شدتش کم شد و ترس من هم همینطور.  حالا باید برم بخوابم ببینم برای برونفکنی موفقم یا باز متوقفم !
کلمات بی ربط رو بکار بردم اما ارتعاش ضعیفی در مچ دستها و پاهام، تنها نتیجه ای بود که عایدم شد. ولی قبلش در حالت خواب و بیداری یک شهود داشتم : 
چهرۀ یک دختر هم سن خودم ولی چینی یا کره ای یا ... از همین چشم تنگها رو دیدم همراه با مردی که مثل اینکه همسرش بود. منتها چهرۀ زن اونی بود که واضح و درشت روبروی من بود، زن نگران و دلواپس بود و ظاهرأ آماده به گریه کردن و دستهاش رو روی گونه هاش گذاشته بود و به من با حالتی حاکی از غم و دلواپسی نگاه می کرد. صدایی به من گفت : دیگه چیزی برای گفتن به اونها نداری؟ ( انگار من به اونها خبر ناگواری داده بودم ) و من در حالت بیداری گفتم : نه
و تصاویر محو شدند. با صدای خودم با حالت عادی برگشتم ولی یادم نیامد چی گفتم چون اون قسمت رو یا اصلأ ندیدم و یا خیلی زود از ذهنم پاک شد. اجزای پازل خیلی ناقص بود و تا الان همین داستان نصفه، خودشو از من پنهان کرد، الان ساعت 2 بامداد روز دوشنبه است که دوباره یادش افتادم.
کلاغ گفت : « صدای نفس کشیدن صدای من بود. من برونفکنی کردم تا ببینم هاله ات در چه وضعیه، اوضاع هاله ات خوبه ولی انرژیت پایینه و ارتعاشها با این اوصاف باید ضعیف باشه و این خیلی بده که از برنامۀ برونفکنی عقب بیفتی چون کالبد اختری می ترسه و عقب نشینی می کنه و برگردوندنش به حالت اول کلی وقت می بره.»
ورکانا : « تو باعث شدی من بترسم و موجودم رو احضار کنم، ولی اونهم بعد از مدتی رفت، البته من ترسم از بین رفته بود.»
کلاغ : « آره، موجودت رو هم دیدم، انرژی گرفته و داره کم کم به قول محمود جامد می شه ( به فیزیک نزدیک می شه ) چون از روزی که وارد دنیای مادی شده تبدیل شدنش به ماده و فیزیکی شدنش شروع شده و تا الان خیلی زیاد شکل گرفته ولی خب قیافۀ خوبی نداره، مثل یک میمون - انسان می مونه که البته بعد از احضارش شکلش کامل می شه. روزهای اول که احضارش می کنی از اینکار پشیمون می شی ولی بعدها خیلی با اون بهت خوش خواهد گذشت و برات عادی می شه. البته می تونی بعد از اینکه شکلش کامل شد مثل یک قرارداد ازش بخواهی که ازین به بعد به شکلی که تو تعیین می کنی براش بیاد. دیشب واچرت رو دیدم ولی حالت تو بیشتر شبیه دلهره بود تا ترس و موجودت هم بعد از اینکه بهت آرامش داد رفت. »
در مورد شهودم بهش گفتم و در جوابم گفت : « هفتۀ دیگه یادم بنداز ببینم اطلاعاتی که به اونها دادی چی بوده، اینکار رو با رد گیری خوابت با توجه به زمان و تاریخ مراقبه ات انجام می دم.»

No comments:

Post a Comment