December 06, 2016

مراقبۀ جاذبه - روز 39

جمعه 1390.10.30
نزدیکهای صبح با حال عجیبی بیدار شدم. از شدت سرگیجه کنترلمو از دست داده بودم و نمی تونستم راه برم، به زور خودم رو به دستشویی رسوندم، سرگیجه نمیذاشت بایستم و حالت تهوع هم این وسط دست بالا گرفته بود. ولی چیزی رو بالا نیاوردم. با عجله خودمو به تخت رسوندم، یاد حرف کلاغ افتادم که گفت اگر دچار مسمومیت گیاه شدی شربت آبلیمو بخور. به مامانم گفت چه حالی دارم وچی باید بخورم تا بهتر بشم. بعد از مدتی مامانم با شربت آبلیمو آمد. شربت رو خوردم و خوابیدم، احساس کردم حالم بهتره، نزدیک ساعت 8 صبح دوباره با حالت تهوع بیدار شدم و رفتم دستشویی و ... به شدت می لرزیدم، هر چی شربت بود بالا آوردم. سردم بود و سرگیجۀ زیادی داشتم، برگشتم به تخت و با حامیم تماس گرفتم. کلاغ نگران شد و گفت : « مربوط به حال دیشبت می شه، عصبانیت نگذاشته تا گیاه رو هضم کنی و معده ات رو تحریک کرده. تو هم هر وقت از این معجون استفاده می کنی باید یک شام درست و حسابی هم بخوری ولی بیشتر این حالت عصبیه. چندتا پر رزماری بریز تو آب جوش، شیرینش کن و بخور. » 
مامانم بعد ده دقیقه با دم کردۀ رزماری برگشت. تا بلند شدم و چند قاشق ازش رو خوردم دوباره رفتم و بقیۀ شربت آبلیمو رو هم بالا آوردم. بعد لیوان دم کردۀ رزماری رو سر کشیدم و خوابیدم و ... بالاخره بهتر شدم، ولی تا همین الان که ساعت 1 بامداد هست سرگیجۀ خفیفی سرم رو سنگین کرده.
امشب هم در تمرین برونفکنی هیچ اتفاقی نیفتاد، البته انتظار دیگه ای هم نمی رفت ...

No comments:

Post a Comment