March 26, 2014

مراسم احضار Watcher - برای سومین بار

چهارشنبه 90.06.02
مراسم در روز چهارشنبه که می شد روز مرکوری و در ساعت مرکور 21:27 دقیقه باید اجرا می شد.
خیلی دیر رسیدم خونه، مراسم رو بجای اینکه در شروع ساعت مرکوری بزنم از نیم ساعت بعدش یعنی 10:10 دقیقه شروع کردم. استرس دیر اومدن و آماده نبودن ویستریا و زغال و اینکه بسوزه یا دوباره ادا در بیاره تمام ذهنمو درگیر کرده بود.
به گفتۀ کلاغ ویستریا رو با 1/2 حجم یک قوطی کبریت از زغال پودر شده قاطی کردم و یهو احساس پشیمونی بهم دست داد چون همه چی سیاه شد. گلهای پودر شدۀ ویستریا دیگه تو اون سیاهی پیدا نبودن. به کلاغ زنگ زدم و جریانو شرح دادم. اون گفت : من گفتم یک گرم ولی حالا همۀ ویستریا هاتو با اون قاطی کن و تقسیم بر سه کن و 1/3 رو بردار برای مراسم. منم همین کار رو کردم و یه تیکه زغال سرخ شده رو هم با خودم بردم تو اتاق. ذهن من چه جاها که نبود ... همش به فکر اون تیکه زغالی بودم که گذاشته بودم پشت سرم تا نوبتش بشه. نگران بودم نکنه خاموش بشه و دوباره ... خاطرۀ خوبی از سوختن به موقع عود و ... نداشتم از سریهای قبلی. از طرفی هم نگران نسوختن ویستریا بودم. کلاغ گفته بود تو زغال رو بذار اون رو و دیگه نگران ما بقیش نباش ... OK کاری ندارم دیگه ...
دعاها و تشریفت رو انجام دادم، کالبدها اومدن، ویستریا با دردسر ... اِیییی داشت یه کاری می کرد و بوی بدش ... اِییییی ... راه افتاده بود ولی باز هم واچر پیداش نشد.
هیچکدوم از علاماتی که کلاغ گفته بود اتفاق نیفتاد، نه صدای سوت در گوش نه هوهوی باد و یا وزوز در پشت سر ... من به التماس افتادم دیگه، حوصله نداشتم، منتظر ناراحت و نا امید.
من سرم به کالبدها گرم شد و بعد از مدتی که فکر کنم طولانی بود یهو در آینه اتفاق جدیدی شروع شد. یک هاله یا انرژی لاجوردی رنگ در کل آینه شروع به موج برداشتن کرد و در سمت چپ تصویر صورتم مثل یه گلولۀ رنگی جمع شد. ( درست بالای شانۀ چپ ) بعد کمرنگ شد و با موج بعدی دوباره پر رنگ شد، بعد از دو یا سه مرتبه پر رنگ و کمرنگ شدن محو شد و از بین رفت.
منتظر بودم از اون توپ یه چیزی دربیاد و پیدا بشه که نشد، باز هم انتظار ....
دست چپم احساس سنگینی داشت و حتا دردی هم در ناحیۀ مفاصل احساس می کردم. همه چیز متفاوت با اونچه کلاغ از تجربیات خودش و دیگران می گفت بود.
به قول ایشون هر کس حقیقت خودشو داره.
ساعت 11 شب من مراسم رو با خواندن دعای 6 و7و8 پایان دادم وقت خواندن دعای 6 و8 چهره ام ترسناک شد طوری که اصلاً خوشم نیومد. بعد که با کلاغ در این مورد و موارد دیگه صحبت کردم گفت اون چهرۀ ترسناک همون موجوداتی بودن که سعی می کردن تا آخرین لحظه تو رو از مراقبه دور کنن و تو رو بترسونن ؛ که یه کم بنظر من دیر اومده بودن.
کلاغ مطمئن بود اون توپ آبی رنگ واچر من بوده ولی با این حال VI رو فرستاد تا از آینه و اتاق من بفهمه چه اتفاقی اون شب افتاده.
VI بهش گفت که انرژی اتاق و خاطرۀ آینه ، موجود و حضورشو اثبات میکنه و اینکه اون به شکل انرژی به من ظاهر شده.
کلاغ از من خواست تا شب در تاریکی اتاق عود زعفران روشن کنم و موجودمو احضار کنم و ازش بخوام خودشو به من نشون بده و ارتباط برقرار کنه. منم همینکارو کردم ... اسمی که براش انتخاب کرده بودم رو صدا کردم و بعد از چند دقیقه که بنظر من طولانی بود پایین گونۀ سمت چپم یه گرمای یواش احساس کردم بعد هم گزگز کردن و چیزی مثل قلقلک گردنم شروع شد. ازش خواستم اگه میشه باهام حرف بزنه چون علامات قبلی رو جدی نگرفته بودم. چشمهامو بستم و گوشهامو تیز کردم ... هیچی ... هیچ صدایی شنیده نشد. بعد چشمهامو باز کردم یهو جلوی چشمم یک تودۀ پراکنده از انرژی آبی تیره شکل گرفت اول فکر کردم خطای چشمه صورتمو برگردوندم به طرف دیگه ولی تودۀ آبی رنگ باز جلوی چشمم بود. تقریباً 1.5 متر ارتفاع داشت در 60 سانت و جلوی چشمم در حال موج زدن بود. نمی دونم ... باورش نکردم ...چون حسم بهم می گفت کسی اینجا نیست، احساس می کردم خودم با اسم نمی تونم ارتباط برقرار کنم ( این اسم رو به ارادۀ خودم انتخاب نکرده بودم از اونجا که هرکس اسم خودش رو میاره من هم خواسته بودم اسم واچر خودش انتخاب بشه و قضاوت و خواست من درش دخیل نباشه و وقتی داشتم دعاهارو حفظ می کردم این اسم خودبخود به زبونم آمد و منم گرفتمش ) ولی به هرحال موجودم با اسم خوب ارتباط برقرار کرده بود. بعد از یک دقیقه انرژی آبی رنگ رفت و 
اتاقم در سیاهی کشیده شد.بعد از اینکه همه چیز به حال اول برگشت تازه احساس کردم که اون اینجا حضور داشته. وقتی با نبودنش روبرو شدم فرقش رو با زمانی که بود احساس کردم.
داستان رو برای کلاغ هم تعریف کردم. به من تبریک گفت و گفت موجودت رو تونستی احضار کنی و اونهم اومده، اولین تجربۀ معنوی رو خوب از پسش بر آمدی اون خودشو به شکل انرژی بهت معرفی کرد و موجود بسیار مهربان و حمایتگری هست. شب وقت خواب ازش بخواه یکبار دیگه بهت ظاهر بشه و بهت بگه وسایلش رو چکار کنی، نابودشون کنی یا یک بار دیگه هم مراسم رو تکرار کنی؟
وقت خواب کاری که کلاغ گفته بود کردم ولی هیــــــــــــــــــچ اتفاقی نیفتاد.یا حداقل من احساسش نکردم. بیشتر خوابم تحت تاثیر اتفاقات شب گذشته بود. و در خواب هم نتیجه ای حاصل نشد اما قلبم می گفت یکبار دیگه هم این فرصت رو به خودم و اون بدم و مراسم رو با همون وسایل تکرار کنم.
کلاغ گفت : « حداقل دو سال طول می کشه تا کسی بتونه با موجودش یکی و مَچ بشه و با روحیات و آدابش آشنا بشه. این طبیعیه که اوایل درست حضور پیدا نکنه چون ممکنه کلام تو از اقتدار لازم برخوردار نباشه و وقتی اینطور نباشه اون اصلاً نمی شنوه. فقط رها و پذیرا باش و در عین اینکه آگاه هستی دست از قضاوت و منطق و حل کردن مسایل بردار. جریان رو همینطور که هست بپذیر تا در لحظه ای که اصلاً انتظارشو نداری اتفاقی که می خوای پیش بیاد. رها و پذیرا باش و مطمئن باش چیزی رو که می خوای بدست میاری. موجودت قرار نیست برای همیشه به شکل انرژی ظاهر بشه ، روزی که تو آمادگیشو پیدا کنی صدا و حضور فیزیکیش رو می تونی ببینی و بشنوی. حتا می تونی مثل من به موجودت انرژی بدی تا کالبد فیزیکی خودشو بگیره و ... »
بنابراین قرار شد من تا بار چهارم موجود رو احضار کنم. دفعۀ دیگه می شه یکشنبه در روز و ساعت خورشید.

No comments:

Post a Comment