March 21, 2014

رویای روز چهارشنبه

تاریخ این خواب رو یادم نیست ولی می دونم روزی بود که بعد از مدتها جوشاندۀ معجون رویا رو خورده بودم و فقط یادمه قبل از ساعت 6 صبح روز چهارشنبه بود. خوابم دو قسمت داشت و فقط برخی مطالبش یادم مونده.
قسمت اول :
کسی من و اطرافیانم رو به شکل اغراق آمیزی در قدرت، نجات میده و منو یاری می کنه.اون به عالمی برتر اتصال داره و بنظر 50 ساله میاد. در خوابم اینطور بود که گویا قرار بود اتفاقی پیش بیاد و اون مرد و یک موجود غول مانند که پوستی خاکستری داشت و بسیار قوی هیکل بود برای نجات من و اطرافیانم تلاش می کردند. بنظر می رسید مرد با خرد و عقلش مسائل رو پیشگویی و حل می کرد و غول با قدرت و توان بدنیش جلوی حوادث رو می گرفت مثلاً در جایی نزدیک بود از ارتفاعی سقوط کنم و اون غول خاکستری منو رو هوا قاپید و جونمو نجات داد.
مناظر این رویا بسیار عجیب بودن، تا حالا تو هیچکدوم از خوابها و رویاهام این مناظر رو نداشتم.
اونجا برجها و قلعه های به سبکهای کلاسیک یا قرون وسطایی به شکلی مخروبه وجود داشتند که بعضی از اونها بناهای عظیمی بودن که شاید روی پایۀ بلندی که ( ناشی از تخریب طبقات زیرین بود ) ایستاده بود و یه جورایی به یه مو بند بودن. فضایی دارک در این مناظر حکمفرما بود.
جایی دشت وسیع و پر از گلهای زرد و ... بود. ولی جالب اینجا بود که همه چیز با اینکه رنگ و بوی کهنه و قدیمی و مخروبه داشت به نوعی با مدرنیته هم قاطی شده بود یعنی اونجا اگه یه لب تاپ یا آی پد هم پیدا می شد عمراً عجیب نبود.
کلاغ با شنیده رویای من خواست که مراقبه کنه و ببینه جریان از چه قرار بوده. بعد از مراقبه با من تماس گرفت و گفت : « اونجا سیارۀ ژوپیتر بوده و اون مرد 50 ساله حامی و استاد من در زندگی گذشته ام بوده و اون غول خاکستری هم موجود آینه بوده که باید خودشو در خوابم به من نشون میداده.»

قسمت دوم :
در رویای دوم دیدم چشم چپ مادرم و رُژِه ( کاسکوی پرفسور من ) هردو دچار مشکل شده. چشم چپ رُژِه در حال سفید شدن بود و از وسط مردمک چشمش نقطۀ سفیدی شروع به رشد کردن کرده بود، انگار کم کم داشت کور میشد یا شده بود.
من به مادرم گفتم : ببین رژه داره کور میشه!!
مادرم گفت : چیزی نیست، چشم چپ منم کور شده، الان خیلی وقته ( ولی از ظاهر چشم مادرم چیزی معلوم نبود ) و من از شدت ناراحتی زدم زیر گریه.
در جای دیگه ای هم دیدم صدایی داشت به من چیزهایی رو می گفت و در آخر گفت : اینها برای زمانی که ناوال شدی به دردت می خوره.

کلاغ گفت : « رویای دوم مربوط میشه به چشم چپ خودت، وقتی چشم چپ کور و نابینا بشه به مفهوم کوری ظاهری نیست. یعنی تو به درون خودت بیشتر توجه می کنی، مثل وقتی که چشمهاتو می بندی. یعنی نیمکرۀ راست مغز که مربوط به رویا و تخیل و انرژی Yin هست در حال رشد و گسترش فعالیته.»

No comments:

Post a Comment