November 29, 2016

مراقبۀ جاذبه - روز 8

پنجشنبه 1390.09.24
امشب واچرم رو احضار کردم و دوباره صدای پچ پچ نا واضحی شروع شد. حالا می تونم احتمال بدم که 70% اون صدای صحبت کردن مربوط به واچر خودم بوده. احساس کردم که دلم براش تنگ شده و ازش خواستم که تا صبح با من بمونه و مثل اون روز لعنتی تولدم، نصفه نیمه نذاره وسطش بره و منو تنها بذاره.
اون شب رویایی داشتم : 
دیدم که موجود واچرم دوباره با من ارتباط برقرار کرده ولی قیافه و یا حجمی ازش در خاطرم نموند. متاسفانه کل ماجرای خوابم بخصوص اون بخشی که مربوط به واچر بود رو فراموش کردم و فقط یک حال و هوای کلی به یادم موند. اون رو کاملأ تو خوابم احساس کردم ولی مثل دفعۀ قبل که آمد به خوابم و من گفتم که اون داره انرژیهاش رو به من منتقل می کنه نبود. انگار ادامۀ انتقال انرژیهاش به من دیشب تموم شد. در همون رویا دیدم که من جریان رو برای کلاغ گفتم و بعد با حالتی که چندان اطمینان نداشتم یک فندق درشت رو بهش نشون دادم و گفتم، فکر کنم این فندق رو اون به من داد. عدم اطمینانم به این دلیل بود که انتظار نداشتم که واچرم با اینهمه جلال و جبروت یه فندق بهم بده!!! کلاغ گفت این فندق رو بذار داخل حدقۀ چشم چپ یک جمجمه و بذار توی باغچۀ خونتون. این چشم نگهبان گیاه های تو خواهد بود.(؟؟؟!!!)
رویا رو برای کلاغ تعریف کردم ، گفت : « سطح انرژی موجودت بالاتر از تو هست و برای ارتباط راحتتر و بهتر با تو بذر طلب کرده.»
ورکانا : « چرا فندق؟»
کلاغ : « شمنها از سه نوع چوب برای عصاشون استفاده می کنن، یکی چوب کاناپیس، یکی ... ( این رو یادم نموند) و یکی هم فندق. احتمالأ می خواد که عصای تو از چوب فندق باشه چون با چوب کاناپیس نمی تونه ارتباط برقرار کنه. و شاید هم می خواد که تو بذر فندق بکاری و ... باید ببینیم عنصر فندق چیه و آیا مربوط به سیارۀ ژوپیتر هست یا نه، چون اون از گیاه انرژی می گیره و اگر گیاه خودشو داشته باشی ارتباطش با تو بیشتر می شه. فعلأ سعی کن چندتا فندق خام پیدا کنی. اگر قرارباشه عصای تو از چوب فندق باشه، گیاهت باید دست کم یکساله باشه تا بتونی از چوبش استفاده کنی.»

No comments:

Post a Comment