November 29, 2016

مراقبۀ جاذبه - روز 18

پنجشنبه 1390.10.08
[  قبل از مراقبه سه کپسول از معجون رویا ]
امشب شب عجیبی بود. من سه تا کپسول معجون رویا خوردم و بعد تلفنی با یکی از دوستام صحبت کردم تا اون کپسولها هم تو بدنم دم بکشه تا وقت مراقبه. بعد خواستم گوشی تلفن رو ببرم تو اتاق و بذارم رو دستگاه، وقتی در راهرو بودم فکر کردم درب اتاقم بازه چون تو اون تاریکی سیاهِ سیاه بود و اینوتا وقتی که فقط یه انگشت تا در اتاق فاصله داشتم نمی دیدم و نزدیک بود با سر برم تو در اتاق.
معمولأ تو تاریکی هم رنگ درهای سفید خودشو نشون میده ولی اون سیاهی زیاد نمیذاشت رنگ در رو ببینم که بسته است. در رو باز کردم، احساس ترس عجیبی داشتم، احساس می کردم حضوری داخل اتاق هست برای همین سریع چراغ رو روشن کردم و گوشی رو روی دستگاه گذاشتم و سریع خارج شدم، هنوز می ترسیدم ولی سعی می کردم خونسردیمو حفظ کنم و بخودم می گفتم من از همۀ موجودات برترم. بعد به اتاق خودم رفتم، هنوز می ترسیدم، با اینکه چراغ روشن بود فوری عود زعفران روشن کردم. عجله داشتم، همزمان با کِرِم زدن به صورتم واچر رو هم صدا زدم و بعد چراغهارو خاموش کردم...
وحشت زیادی سراغم آمد. احساس اینکه کسی اونجاست و الان که روی تختم نشستم ممکنه از پشت به من حمله کنه بیشتر شد.
دوباره واچر رو صدا کردم ... صداها در گوش چپم شروع شد، مثل صحبت ولی باز نامشخص. در گوش راستم هم یک صدای دیگه مشغول پچ پچ بود. اتاقم بیش از اندازه تاریک شده بود، انگار که تو یه اتاق تاریک چشمهاتو ببندی به اون شدت تاریک. دیگه قادر به تشخیص لبه ها و مرزهای وسایل اتاقم نبودم. در اون لحظه احساس می کردم حتا از دوست واچرم هم می ترسم و احساس کردم اگر یکهو هوس کنه خودشو فیزیکی کنه و یا حرفی بزنه سکته می کنم می میرم و پیش خودم گفتم عمرأ احضارشو کامل کنم. اونم توی اون اتاق ترسناک که تازه امروز ترسش رو لمس کردم. 
از بین اون تاریکی قیرمانند جرقه های لاجوردی شروع به روشن شدن کرد. من دراز کشیده بودم زیر بَدوی ترین لایۀ امن دنیا ( پتو) ولی چیزهایی که می دیدم مانع از این می شد که مراقبه رو شروع کنم. سایۀ سیاهی در اتاق من می لولید و درونش هالۀ لاجوردی جرقه می زد. احساس کردم دوستم بیش از اندازه ترسناک شده و حس کردم از چیزی بسیار عصبانیه. من اون ترکیب قیر مانند و لاجوردی رو نمی شناختم و برای همین همچنان می ترسیدم.
دایرۀ سیاه بزرگی بالای صورتم مقابل چشمهای گشاد من نمایان شد و بعد یک دایرۀ لاجوردی جلوی اون و در درونش شکل گرفت و گسترده شد و من شروع کردم به دیدن تصاویر عجیب درون اون سطح لاجوردی. انگار می خواست چیزی رو به من نشون بده : دایناسوری که سر مراقبۀ چاکرا با چشمهای بسته دیدم اینبار از روبرو جلوی من قرار گرفت و دهنش رو باز کرد و من استخوانهای کرکره ای کام و دندانهای تیز و ریز و پشت سر همش رو دیدم و احساس کردم دارم وارد حلقش می شم و بلعیده شدم، البته تصویر سرجاش بود و فقط دهان خیلی باز شد. عین سینما سه بعدی.
بعد تصویر صورت یک خرس آمد و بعد موجوداتی با صورت گرد و دندانهایی به شکل تیغ ماهی، دراز، تیز و باریک و با چشمهایی خالی و گرد، بعد تصویر یک چشم واژگون نمایان شد و بعد تصویر یک شبه سفید با چشمهایی خالی و دندانهایی تیز و بیرون آمده از فک بالایی و بعد هم تصاویر نا معلوم و نامشخص دیگه. بدتر از همه اینکه نزدیک به صورتم یک توده با فرم ماهی به اندازۀ ساعدم به رنگ قیر دور خودش می چرخید و درون و گاهی اطرافش و گاهی قسمتی از اون رو تودۀ لاجوردی پوشش می داد. تودۀ قیر مانند منظم و پی در پی می چرخید ولی تودۀ لاجوردی حالتی سردرگم داشت و کم کم رفت بالای سرم.
من که نمی فهمیدم داستان چیه اون وسط می خواستم مراقبه ام رو انجام بدم و نا امیدانه از دوستم خواستم تا برای انجام مراقبه کمکم کنه. 
شروع کردم به گفتن کلمات بی ربط ، بعد از اینکه احساس کردم بدنم آماده شده خواستم تلقین جاذبه کنم، برای آخرین بار چشمم رو باز کردم ولی یک تودۀ بیضی مانند قیرگون از کنار تختم بلند شد و تا روی سینه ام بالا آمد و دوباره تودۀ لاجوردی از درونش نمایان شد. من تا بیست دقیقه مشغول تماشای حرکات تودۀ سیاه و لاجوردی بودم تا اینکه بالاخره چشمهامو بستم، احساس خنکی ملایم و دوست داشتنیی روی پوست گونۀ راستم کردم که موهای صورتم رو بلند می کرد. فهمیدم دوست واچرم با من مشکلی نداره و این بوسه برای مدتی ادامه داشت تا یکهو در عرض یک ثانیه احساس کردم بدنم وارد حالت دیگه ای شد، انگار کاملأ خالی شده باشه یا شایدم از انرژی خالی شده باشه یا ... نمی دونم انگار درونم سیاه شد و ضربان یکپارچه ای شروع شد و بعد از مدتی سرگیجۀ مطلوبی البته نه مثل روز سه شنبه و نه به اون اندازه شگفت انگیز برای من ایجاد شد ولی نه چرخیدم و نه فاصله گرفتم، فقط بعد از یک مدت کوتاه صدایی مثل افتادن یک لت پنجره روی لبۀ پنجره شنیدم ( مثل پنجره هایی که لت متحرکش از پایین به بالا حرکت می کنه )  و چشمهامو باز کردم. این صدا درون من بود و اصلأ مثل اون صدای ترکیدن که چندسال پیش احساس کردم و شنیدم بلند و بیرونی نبود. ولی من بخاطر اتفاقات اون شب از هر چیزی می ترسیدم و با این صدا از خواب پریدم و اون لحظه من صدای ضربان کالبد اختری ام رو بیرون از خودم کاملأ واضح تر و محکمتر از قبل احساس کردم.
کلاغ گفت : « اون سیاهی احتمال زیاد مربوط به موجود سترن بوده و واچرت بخاطر دفاع از تو شروع به جنگیدن با اون کرده و چون سیاهی بزرگتر بوده احتمالن موجود سترنی قویتر از موجود تو بوده. اونجا که موجود سترن یک دایرۀ سیاه درست کرد و واچرت درونش یه دایرۀ لاجوردی تولید کرد و داخلش تونستی تصاویری رو ببینی، درواقع واچر با نشون دادن اون تصاویر می خواسته به تو هشدار بده و دست به فداکاری بزرگی زده چون اینکار ازش خیلی انرژی می گیره ولی اون همچنان ادامه داده. دایناسوری که دهن باز کرده درواقع گذر تو از اون دروازه بوده و هشدار حضور موجود دیوانه و بیگانۀ سترن. واچرت با اینکه توان مقابله با اون رو نداشته ولی مثل یک شوالیه بخاطر تو جنگید. سیارات ژوپیتر و سترن نسبت به هم خنثا هستند ولی اگر با هم دشمن بودند حتمأ جنگ سراسر آسیبی پیش رو بود که یکی از شما سه نفر حتمأ آسیب می دیدید اونهم به شکل کاملأ جدی، ولی باز تو کمتر، چون واچرت از تو دفاع می کرد. اون خنکی که روی صورتت احساس کردی درواقع محبت موجودت بوده به تو که کاملأ ترسیده بودی و می خواسته با اون بوسه ها خیالت رو راحت کنه تا نترسی... در مورد مراقبه ات و صدایی که شنیدی، اگر چشمهاتو باز نمی کردی اون صدای ترکیدن رو می شنیدی، در اصل اول یه همچین صدایی باید بیاد و بعد صدای ترکیدن. تو هم به این دلیل مثل روز سه شنبه اون مرحلۀ سرگیجه و جدا شدن لذتبخش رو نداشتی چون اینبار با انرژی گیاه سروکار داشتی نه خودت.
اتاقت رو پاکسازی کن و یک دوش آب نمک بگیر. دستیار من (v) از همین الان تا دو روز میاد پیشت تا بررسی کنه که این چه موجودیه و از کجا آمده، آیا روزی که واچرت رو دعوت کردی ازین دروازه وارد شده و ماندگار شده یا فضول اون دوست نمای قدیمیته و از طرف اون ماموریت داشته و واچرت پدرشو درآورده و بیرونش کرده !!!؟ ازین به بعد تو وارد دنیاهایی می شی که بسیار شگفت انگیزه، گاهی ترس، گاهی لذت، گاهی سرخوشی و گاهی هم شگفتی. از شنبه دوتا و نصفی از کپسول معجون رویا رو بخور.»

No comments:

Post a Comment