December 02, 2020

گفتگو با استاد دربارۀ دومین تجربۀ شعف درونی

جمعه 93.05.03
ورکانا : « من یک شب عالی داشتم. از فرط شعف درونی رو به انفجار بودم. دیشب برای دومین بار در زندگی و کاملاً بی دلیل به قدری شاد و پر از عشق بودم که تمام سلولهای بدنم داشت از درون منهدم می شد...»
کلاغ : « پیداست که ژوپیتریها دارند به تو خیلی حال می دهند! » ( اشاره به همان طلسم ژوپیتر بود که برقرار کنندۀ لینکی بین من و یک دوست بود )
ورکانا : « بله، باعث شد تا 8 صبح بیدار ماندم. انگار در سرم جشن و پایکوبی بود. انقدر شاد بودم که اگر به یک پارتی دعوت می شدم قادر بودم آنجا را با این موج شادی درونی منفجر کنم در حالیکه قبل از آن با یکی از دخترهای فامیل بیرون رفته بودیم و او مدام گریه می کرد و نق می زد و از همه چیز شاکی بود و گفتن تجربیاتی که در زمینه های مشابه او داشتم هم بنظرم کمکی نکرد. قاعدتاً باید نفله بر می گشتم ولی من دیشبم را در آغوش خدا گذراندم. درست شبیه این اتفاق چهار هفته پیش هم رخ داد که منجر به یک خلسۀ عالی شد ولی این بار درونم تماماً جشن و سرور بود. قبل از آن کارگزارم (M) و دستیار (V) را هم دعوت کرده بودم و کمی با هم وقت گذراندیم و بخور مورد علاقه شان را برایشان فراهم کردم و از آنها دستگیری خواستم و آنها هم به این شکل نشانم دادند که همراهیم می کنند!»
کلاغ : « این اتافقها برای یک سالک ممکن است با فواصل شش ماهه رخ دهد، خیلی خوب و جالب است که برای تو با این فواصل اندک روی داده! وقتی تو از این تجربیات و شیوۀ مبارزه ات برای عبرت آن دختر می گفتی، روح تو فهمیده و به این شکل از اینکه به او – روح خودت – رسیدگی کردی و نجاتش داری، خواسته از تو قدردانی کند.»
ورکانا : « ولی به هر حال نمی دانستم با آن حجم از انرژی در چهار دیواری خانه و اتاق چکار کنم، به ناچار موسیقی دلخواهم را با هد ست و صدای بلند گوش کردم. در قسمتهایی ضرب آهنگ ها طوری بود که احساس می کردم انرژی در حال بالا آمدن از ستون فقراتم است ولی فقط تا نصفه بالا می آمد و کامل نمی شد.»
کلاغ خندید و گفت : « چه عالی ... به به ... ولی ای کاش بجای موسیقی نفس عمیق می کشیدی و به این انرژی جهت می دادی. اما باز هم خوب است، برایت خیلی خوشحالم.»
 

No comments:

Post a Comment