January 15, 2015

مراقبۀ خورشید - روز پنجم

پنجشنبه 90.06.31
مراقبه با نمک اسفند
طلوع :  5:53
تا صبح صد دفعه بلند شدم و شستم، اصلن خوب نخوابیدم. استرس داشتم که اگه ساعتها رو کشیده باشن عقب من زمان رو از دست بدم. دست آخر همون ساعتی که تنظیم کرده بودم بیدار شدم و رفتم بالا پشت بام. ساعت درست بود ولی خورشیدی در کار نبود چون شرق پر بود از ابر. نمی دونم چقدر ولی بنظرم خیلی منتظر شدم تا بالاخره یک ذره از خورشید از لای ابرها نمایان شد. مراقبه رو شروع کردم ولی دوباره رفت زیر ابرها، هی میامد بیرون و هی میرفت زیر ابر. یاد حرف کلاغ افتادم که گفت صبر کنم تا از زیر ابر بیرون بیاد و بعد مراقبه رو شروع کن. این یادآوری باعث شد من سه بار مراقبۀ خورشید رو انجام بدم ... دست آخر هم نفهمیدم چی به چی شد !

غروب :  18:03  
خیلی خسته بودم، از صبح ساعت 9 بیرون بودیم تا 4 بعد از ظهر. هر روز کمی می خوابیدم که امروز اونهم نشد نتیجۀ این نشدو نشدها خستگی زیادی بود که انگار یه آدم هشتاد کیلویی رو کولم بود و هرجا میرفتم اونرو هم باید سواری می دادم. با اون هشتاد کیلوئیه  رفتم رو پشت بام... چه عجب !!  چه غروب تمییز و واضحی ! نه ابری و نه مانعی !
مراقبۀ دقت دوم رو انجام دادم ولی نتیجه ای رو که همیشه تو این مراقبه دریافت می کردم حاصل نشد. انگار نتایج خوب من به شرایط داغون عادت کرده بود و در همچین حالتی ترسیده بود و نمی آمد!
بعد از دقت دوم مراقبۀ خورشید رو شروع و تمام کردم. نمی دونم چرا ولی نیم ساعت بعد از اتمام هر مراقبه احساس نارضایتی از اون مراسم رو دارم، انگار یه چیزی درست پیش نمی ره.
کلاغ بهم زنگ زده بود ولی من که با مادر و دختر خاله هام از صبح بیرون بودم تا دو ساعت پیش اینقدر خسته و درب و داغون بودم که نتونم باهاش صحبت کنم. بعد از مراقبه به کلاغ زنگ زدم و جریان نارضایتی خودم رو باهاش در میون گذاشتم. اونطور که کلاغ گفت همه چیز درست پیش میره الا خودم که پذیرا و رها نیستم.
کلاغ گفت : « تو باید پذیرا و رها باشی، اگر این کارو نکنی بجای اینکه هربار با مراقبه به سکوت ذهن نزدیکتر بشی، غرغر ذهنت رو بیشتر می کنی. کاملن پذیرا و رها باش و دنبال نتیجه و اتفاق خاصی نباش، اتفاق خاص یا اون معجزه ای که منتظرشی درست زمانی پیش میاد که تو کاملن همسو با طبیعت باشی و اصلن انتظارش رو نداشته باشی. همیشه نهایت تلاش خودت رو بکن اگر اتفاقی نیفتاد فوقش بر می گردی سر زندگی قبلی خودت، این قانون تائوست. برای بعضی از افراد نتیجه مراقبه چند سال بعد یا چند ماه بعد خودشو نشون میده پس نباید عجله کنی. وقتی بهت می گم چه احساسی از مراقبه ات داشتی منظورم موضوعات و وقایع عجیب نیست، منظور من حجم انرژی، احساس هیجان از رنگهای خورشید و اینکه فقط تو اون رو به این رنگ خاص می بینی نه دیگران، احساس خوشحالی، احساس معنویت و ... همین حسهای ساده است. منظور من دیدن یک موجود یا مسائلی از این قبیل نیست چون تو قرار نیست موجود ببینی تو قراره شادی و سرخوشی رو تجربه کنی، با دیدن یک موجود فقط دردسرهات زیادتر می شه.
تو در سن مناسب برای عارف شدن هستی، همه در سن سی تا سی و دو سالگی برای عارف شدن آماده می شن ولی من چون به پُست یک جادوگر افتادم که با بی رحمی منو به این وادی کشوند زودتر این مراحل رو طی کردم. به استادم میگفتم من قلبم مریضه و گنجایش این مسائل رو نداره و اون درجواب می گفت قلب می خوای چکار! می گفتم مریضم، و اون می گفت به درک که مریضی، این مسائل رو بذار کنار تا ببینی اونوقت چه اتفاق خوشایندی برات می افته. اون منو با لگد به این نقطه رسوند ولی تو سیر طبیعی و قشنگی تا این نقطه داشتی. با این افکار نا امیدانه خرابش نکن. همه چیز به مرور زمان اتفاق می افته، اینطور نیست که تو یک شبه به سکوت ذهن برسی، این جریان به گذشت سالها نیاز داره و همچنین به تلا ش تو وابسته است.
سعی کن که در مراقبه شاد باشی، شادی دروازۀ معجزاته و بهترین نیایش. به خورشید لبخند بزن و جنس اون مراقبه رو تجربه کن.
سعی کن همیشه شاد باشی، اگر هر روز ده دقیقه بخندی، احساس خوشایندتری داری و از این افکار نا امیدانه و افسرده کننده دیگه سراغت نمیاد. تو شمن بزرگی هستی، خیلی بزرگتر از این حرفها. نبینم گرگ خاکستری نا امید باشه ... »

No comments:

Post a Comment