January 31, 2015

مراقبۀ خورشید - روز ششم

جمعه90.07.01
مراقبه با پودر معجون رویا
طلوع :  5:54
متاسفانه طلوع آفتاب با موانع ساختمانی همراه شد برای همین رفتم لبۀ پشت بام تا حضور مانع رو به حداقل برسونم. در همین حالت حداقلی باز طلوع رو از پشت ساختمون داشتم. مراقبه رو انجام دادم ولی در دقت دوم طبق معمول هیچ چیز خاصی عایدم نشد. کلاغ می گفت در دقت دوم باید هالۀ اون چیزی که روش داری دقت دوم رو انجام میدی ببینی و بعد مراقبۀ خورشید رو انجام بدی.
احساس کنونیم بهم می گه مثل اینکه باید خودم به هرچیزی با شگفتی نگاه کنم. 
« من ذهنی را کمال یافته میخوانم، که ظرفیت حیرت کردن را حفظ کرده باشد. ذهنی بالغ است، که مدام به شگفتی درآید. از دیگران، از خودش و از هر چیزی. زندگی حیرتی است همیشگی...   اُشو » [ اضافه شده در تاریخ 1393.11.11]
البته انگار من با اجبار باید خودم رو حیرت زده کنم !! چون واقعن چیز شگفت انگیزی مثل ماجراهای هری پاتر در انتظار من یکی نیست. و گویا من باید از هر نظر ساده پیش برم. باشه اشکالل نداره، می پذیرم، من اینجوری ام، هر کسی یجوریه و منم اینجوری ام ... ساده، بی هیجان و ...
خودم باید از دیدن خورشید هیجان زده بشم حتا اگر خورشیدی بوده که 35 سال پیش هم می دیدم و هیچوقت چیز خاصی بهش اضافه یا کم نمیشه.
یادم میاد هربار که فیسبوک روز تولد یکی از دوستامو یادآوری می کنه ناخودآگاه براشون چیزی می نویسم که باعث میشه خودمم بهش فکر کنم  : « هر روز برای تو می تونه یک تولد باشه، با همون هیجان روز اول زندگیت به همه چیز نگاه کن، با شگفتی و اشتیاق و مثل یک کودک تجربه کن. مطمعن باش شادی بی حدی منتظر توست. » احساس می کردم مخابرۀ این پیام  به ذهنم بیش از اینکه هدیه ای برای دوستانم باشه یه یادآوری برای خودمه ... هر بار با سالروز تولد یک دوست با این پیام غافلگیر کننده شگفت زده میشم  و نمی دونم چرا بهش عمل نمی کنم.
[ این مطالبی که در هنگام یأس از عدم هیجان تو وبلاگم می نویسم شاید خیلی از خواننده های هیجان دوست رو بپرونه ولی من اهل غلو و اغراق و نمایش نیستم همینطور هدفم از این وبلاگ این نیست که بگم فرد خاص با ویژگیهای عجیب و غریب هستم یا یک رهبر روحانی و یک بودا هستم و ... اونچیزی که نوشته می شه داستانهای واقعیی هست که برای یک آدم کاملن معمولی اتفاق افتاده و البته برای بعضی از شاگردهای دیگه متفاوت و در حد هری پاترهم بوده. همونطور که قبلن هم گفتم حقیقت برای هر کسی به شکلی متفاوت رخ می ده و نا گفته نماند من بابت ناکامی در هر چیزی به خودم خُرده می گیرم و ذهنم لبریز از غرولنده شاید اینها مشکلات اصلی من باشه. در نهایت باید آگاه باشید که هیچکدوم ازین داستانها مهم نیست، مهم خودشناسی و قبول خودمون با همۀ نواقص و مشکلات و دوست داشتن خودمونه. مسئله اینجاست که حواست نباید پرت این جنگولک بازیها بشه و اینها جایگزین هدف اصلی ات  بشن که تکامل روح هست ] 

غروب : 18:02
نمی دونستم غرب ابری شده، وقتی 10 یا 15 دقیقه بود جلوتر رفتم پشت بام. متاسفانه نصف خورشید توی ابرها فرو رفته بود. مراقبۀ دقت دوم رو انجام نداده رفتم سر مراقبۀ خورشید. فقط 3 بار تونستم در حالتی باشم که انرژی خورشید رو در شبکۀ خورشیدیم ذخیره می کنم و در چهارمین بار دیگه خورشیدی پیدا نبود.
خورشید از دست رفت ... کلاغ همیشه می گفت وقتی هوا ابریه تو یک ربع زودتر از یک ربع جلوتری که همیشه می رفتی بالا، برو سر مراقبه. ولی مسئله اینجاست که من از کجا بدونم در حالت عادی که حتا یک لکه ابر تو آسمون نیست، غرب ابریه؟!

No comments:

Post a Comment